وقتی بچه ی شاه ، خسته از وکالت ، مانده از رانندگی اتوبوس مجانی و پشیمان از جلسات با کوتوله های سیاسی متوهم ، راه خود را از رعایا و زیردستان جدا کرد تا خدا کینگ رضا ، بشود، نیاز او در این پروسه به سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و نهاد های تحت خدمت ولی فقیه از حالت شو آف های سیاسی پوست انداخت و واقعیت بسیار انکار ناپذیری را نشان داد . هورا کشیدن و همکاری کردن با اسراییل توان رساندن او به تاج موعود را ندارد.
در جهت مقابله با شرایط طوفانی اجتماع ایران ، که خامنه ای ولی فقیه مثله شده را به ماجراجویی مجبور کرد که عواقب آن از جمله نابود شدن سیستم فرماندهی سپاه، در هم شکسته شدن کمر دستگاه تولید بمب اتمی رژیم به عنوان تضمین بقای نظام بوده ، و الان او را به قعر چاه سنگری فرستاده و کلیت ستون اصلی نظام را زیر علامت سئوال برده ، سناریوهای مختلفی شکل میگیرد.
قطب برانداز ، عدالت خواه و آزادی طلب با راه انداختن کانونهای شورشی مسیر خودش را میرود.
اما در دوران ما که به قول گرامشی« دوران کهنه در حال نابودی است و عصر نوین در حال زایش، زمان ظهور هیولاها ست. »
فاشیسم به مثابه قدرت مطلقه در ایران هم در دوران پهلوی و هم در دوران حکومت فقاهتی شکل غالب حکومت بوده است. علیرغم جنبش های پر قدرت اجتماعی ، مردم ایران هنوز نتوانسته اند خود را از قید این نوع حکومت رها سازند.
خصلت مهم نظام سلطنتی داشتن این عقیده هست که پادشاه بر مردم برتری دارد، تنها با قدرت نظامی نمیتوان این قدرت را نه به دست آورد و نه حفظ کرد.
برتری بنیادین یک فرد به خاطر تعلق به یک پدر پادشاه فقط یک افسانه ی کودکانه نیست ، بلکه جوهر وجودی نظام نابرابرانه سلطنتی هم است ! پادشاهی که خود را هم تراز مردم بداند ، دیگر شاه محسوب نمیشود و ضرورت وجود خودش را از دست داده است.
به قول ماکیاولی پادشاه بایستی که بر اساس ترس مردم از نهاد سلطنت حکومت کند و داشتن محبوبیت ضرورتی ندارد.
در یک کشور مذهبی مثل ایران ، الوهیت نهاد سلطنت می بایست توسط نهاد روحانیت مورد تایید واقع شود تا قدرت مطلقه ی آن تثبیت شده و برخورد خشن با دیگر اندیشان توجیه شود. امری که در تمام دوران حکومت پهلوی های دیکتاتور ، معمول بود.
اما در سال ۱۳۵۷ در ایران یک اتفاق تاریخی افتاد. روحانیت از نقش نیروی پشتیبانی سلطنت به منبر حکومت سیاسی ، به نام ولی فقیه، جهید!
عنصر سلطنت سنتی حذف شد و ما با حکومت «شاه سلطان ولایت » روبرو شدیم که عنصر قدرت مطلق سیاسی و آتوریته ی مذهبی در شخص خمینی یکی شد و بر کشور و مردم ما آن رفت که همه میدانیم.
با جلوس خامنه ای در جایگاهی که نه در قد و وزن مذهبی و سیاسی اوبود ، تناقضی شروع به رشد کرد که نظام فاشیست مذهبی با لطائف الحیل مثل
دو خرداد و متاستازهای سبز و بنفش قصد مهار آن را داشت. تلفیق قدرت اقتصادی و سیاسی در بیت رهبری به خامنه ای امکان بقا در مسندی را داد که از قد و قواره ی او به مراتب بزرگتر یود. رفیق لاحق و رقیب سابق او رفسنجانی بارها این موقعیت استثنایی و تعادل شکننده را توی سر ولی فقیه میزد ، این تضاد به جایی رشد کرد که به حذف او رسید. بعد از خروج رفسنجانی از صحنه ، مسئله حفظ تعادل نظام در بالا مطرح بوده و هست. با شکست سهمگین رژیم در وضعیت فعلی بر همگان آشکار است که حکومت مطلقه ی ولی فقیه در فاز پایانی به سر میبرد.
بحث جانشین جدی است . بخشی از استعمار خواستار بالا بردن نقش بچه ی شاه هست تا بتواند تسلط خود بر مهمترین کشور خاورمیانه را به شکل دیگری ابقا کند. آنچه که از سپاه باقی مانده ، تا زمان حیات خامنه ای در همان موضع جنایتکارانه سابق باقی خواهد ماند.
بچه ی شاه اما برای ایفای تمام عیار نقش فاشیستی مرکزگرا ی خود نیاز حیاتی به دو محور نظامی و مذهبی دارد که ترکیب آنها را در سپاه دیده است. البته تا آنجا که به سطح هوشمندی او بر میگردد ، به نظر میرسد نقش مشاوران قاصد او که از گنبد ولی فقیه پرواز داده شده اند تعیین کننده باشد .
نیاز سامانه ی سلطنت به نهاد روحانیت و نهاد های نظامی شرط بقا و ابقا ی بچه ی شاه در این دوران است. یعنی در واقع هیچ دشمنی با نظام نیست ، بلکه تلاش برای رسیدن به تعادل جدیدی است که راه را برای جنبش تهیدستان ، کثرت گرایان، آزادیخواهان، دگر اندیشان ، جمهوری خواهان ، ملیون واقعی و نیروهای عدالت خواه ببندد.
التماس بچه شاه برای بزک کردن سپاه و وزارت اطلاعات به ماتیک ملی گرایی و همه با هم را در این چهارچوب باید دید.
به همین دلیل است که باید نزدیکی برخی چهرههای سلطنتطلب به بقایای سپاه، وزارت اطلاعات، یا حتی بدنهی خاکستری روحانیت را نه در قالب «ائتلافهای تاکتیکی»، بلکه بهعنوان یک پیوند بنیادین در نظر گرفت. بدون این ستونهای اقتدار، سلطنت جدید نه توان تسلط دارد، نه امکان بقا.