مهین حری ـ «قهرمانان ملی میهن من»

قهرمانان ملی میهن من

مهین حری

خبرهای جام جهانی و بازیهای فینال این بازیها ذهنم را به خودش مشغول می کند…:

…رافائل نادال مرد شماره یک تنیس جهان در صدر بزرگترین تنیسورهای جهان قرار گرفت. نادال پس از قهرمانی گفت« وقتی لقب قهرمان ملی به من دادند دیدم که مسئولیت سنگینی بردوش دارم و درصورتی که در ویمبلدون قهرمان نمی شدم این عنوان را به مردم پس می دادم  , اما اکنون امیدوارم  قهرمانیم کودکان اسپانیایی را شاد کرده باشد»…ژرارد پیکه  مدافع تیم ملی اسپانیا در باره بازی در مقابل آلمان گفت  من دراین بازی به خاطر مردم اسپانیا به میدان می روم… و تیم ملی آرژانتین در بازگشت به خانه مورد استقبال شدید مردم  آرژانتین قرار گرفت…

با شنیدن این خبرها، احساس عجیبی دارم. دلتنگی واژه یی نیست که بتوانم احساسم را با آن بیان کنم…آرزویی که گنگ نیست ولی بیقرار در دلم غوغا می کند… واژه «قهرمان ملی» فاصله قلبم تا دهانم را به سرعت طی می کند و با خودم تکرار می کنم: «قهرمانان ملی میهن من» کجایند؟…

 بی محابایی از حجم فاجعه ای 30ساله وبی هراسی از سَموم ناایستایی که بی رحمانه می وزد تا سوزان و بنیان کن چیزی از رویش و سبزی وخرمی، پایدار نگذارد، زمان را در می نوردم و قهرمانان ملی میهنم را می بینم … صفی بی انتها از نام و اسطوره… از آنان که رفته اند، آنان که مانده اند در پایداری و پایمردی و آنان که منتظرند تا آزمایش را پاسخی درخور دهند…

موج در موج و کهگشان در کهکشان سرمایه ای جاودانه از قهرمانانی فرارو و پشت سر دارم که پشت مرگ را به خاک رسانده اند و «جام» جاودانگی را بر سکوی شرافت بالا برده اند…

دلم از نام قهرمانان ملی میهنم لبریز ظرفیتی است که دشمن را به هیچ می گیرد و از شوق رفتن، بیش از رسیدن، شادمان  است…از میلیشیای خونین بال که گنجینه یی از 120هزار شهید مجاهد را در قلب تاریخی از درخشش ایستادگی در ورای طاقت انسان ودیعه کرده اند

تا جوانان اشرف نشانی که «مرگ بر اصل ولایت فقیه» را پرچمْ بالای تاریخ تسلیم ناپذیری ملت خویش کرده ا ند و جهانی را در مشت قدرت قیام به خواست تاریخی شان: «آزادی یک خلق و یک میهن که اسیر است ولی تسلیم نیست»، برانگیخته اند…

تا اسیران اسارت ستیزی که معنای زندگی حقیقی ا نسان اند… از علی صارمی که گردن فراز از 23سال زندان و شکنجه، اعدام و طناب دار را سخره می گیرد تا علی معزی که می گوید با دیدن نابسامانی خلقش از زنده ماندن در کنار ظالمان شرم می کند و تا سعید ماسوری که دست بند آزادگی را بردستان خویش و دست بند ذلت و خواری را بر دستان دژخیم می نهد و برای بوسیدن طناب دار داوطلب می شود …

و  پیشاپیش همه ،  اشرفیانی که پیشاهنگان ستبر اراده فوق طاقت اند و پرچم برافراشته پیروزی خلقی به پا خاسته که امروز را برای فردا در ایستادگی بی انتها ساخته اند و فردا را در آزادی میهنشان بیا بیا می گویند…

صدایی به فریاد در درونم تا تکرار چندین باره اسامی به ارتعاش است و در میان این همه اسطوره و غوغای زندگی و غریو پایداری، خویش را در نمی یابم که کجایم… در میان «قهرمانان ملی میهنم» نه سری به سودای نام و نه دستی به سودای گرفتن، سراغ نمی توانم گرفت. همه آمده اند که بدهند، همه می روند که بگذرند از زندگی برای زندگی از آسایش برای آسایش…

این گونه است که میهنم که دیگر اسیر نیست، با دشمنی طلسم شکسته که برخاک ذلت، بی مقدار فرو میریزد،  به پیشباز و به میعاد قهرمانان ملی اش شتافته، آنان که شرافت سکوهای افتخارند،  بردروازه های گشوده صبحی که بی تردید است در آزادی سرزمینم و حاکمیت خلقم …