حسین پهلوان – چرا مسعود رجوی

نباید توقع داشت در یک مقاله برای درج در یک سایت سیاسی بتوانم تاریخچه چند دهه اخیر را زیر و رو کنم اما تلاش میکنم پس از یک مقدمه دلائل خود را بیان کنم.

ابتدا باید به این سؤال پاسخ دهیم که چرا حکومت شاه را سرنگون کردیم؟ پاسخ آسان است.
مردم ایران و جامعه مدنی ایران چندین دهه است که خواستار یک حاکمیت ملی است. یک حاکمیت ملی پایه ای ترین و بزرگترین حق و حقوق هر ایرانی است، از اینجاست هر ایرانی دارای هویت و شخصیت میشود.
داشتن یک مرام و حزب سیاسی، آزادی انتخابات، آزادی اندیشه و بیان و مطبوعات، حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، داشتن امنیت اجتماعی و حفاظت شهروندی، تأسیس انجمنها و احزاب و سندیکاها، بر خورداری از حق داشتن کار و مسکن در هر کجای ایران، و حق آزاد پوشش برای مردان و زنان، آزادی مذاهب و ادیان و خلاصه، داشتن سه قوه مستقل اجرائیه و مقننه و قضائیه. بر خورداری ازحق قیام و اعتراض مردم برعلیه ممنوعیت هر کدام از اینها توسط دولت وقت، از آرزوهای ملی ماست.
اینها مینیمم چیزهایی است که هر ایرانی باید از آن برخوردار باشد تا سقفی برای خانه و نانی برای خانواده یا شادی و شعفی برای امید به ادامه زندگی داشته بأشد.
در زمان شاه احزاب را خاندان شاه و دستگاههای امنیتی آن برای مردم انتصاب میکردند، ادامه زندگی برای همه یکسان نبود انتخابات فرمایشی بود، نصف اعضائ مجلس سنا منتصب شاه بود. و مجلس قانونگزاری شورای ملی را هم بهتر از این اداره نمیکردند. هر وقت به دلخواه کسی را مأمور تشکیل کابینه میکردند و در صورت احساس خطر کودتا هم از اختیارات شاه بود. پستهای سیاسی بستگی به نیاز گارگزاران و کاربران مثل همین نظام "اسلامی" قیمتهای متفاوتی از دو من روغن کرمانشاهی گرفته تا یک خانه ییلاقی در سوئیس داشت.
در هر شهری شاه باغی و قصری داشت، ایران متعلق به او و خاندان او بود. عقاید سیاسی که نشانه و ذات بشر است به جز برای خدمتگذاری به بزرگ ارتش داران را ممنوع میدانستند.
"او سلطنت را ودیعه ای الهی میدانست که از طرف خداوند به او تفویض شده بود". فساد اداری ضرب المثل خاص وعام بود. در واقع او خود نیز مأمور بود و معذور، او هر آنچه احتیاج داشت بر میداشت و هر آنچه  دور ریز و به درد نخور بود و نیازش نبود بین ملت تقسیم میکرد.
به قول خود شاه با اینهمه "حاکمیت بر ملتی فقیر افتخار نداشت"!
حکومت ملی یا حاکمیت ملت چنین است.
مردم سالاری یا دموکراسی که از سه محور درست شده است
1-حاکمیت مردم
2- برابری و عدالت
3-آزادی فردی و شرافت انسانی
تبصره 1:
در دوران کنفسیوس رسم بر این بود که به جای تربیت مردم در شرکت سر نوشت خود، تعداد معدودی را برای حکومت داری تربیت میکردند که از اقشار و طبقات اشرافی بودند تا اینها بر مردم حکومت کنند، اینها زیر استادان فن تربیت میشدند. که بسیار کم هزینه تر بود. که روش حکومت داری موروثی از این رسم زاده شد. بزرگترین اشکال این سیستم، تغییر بیولوژی و روانی این حاکمان در اثر سن بود. که بسیاری در اثر مشکلات ژنتیکی میتوانستند مبدل به حیوانات وحشی ای شوند که نمونه اینها در تاریخ کم نیست.
تبصره 2:
آن دارودسته ای که در زمان ما دم از "دمو کراسی دینی" یا مردم سالاری دینی را مطرح میکنند چیزی است دقیقا کپی همین حکومت فعلی ”اسلامی" ایران. به عنوان فردی ایرانی که ما ایران را به عنوان وجه مشترک خود میدانیم از هر دین و قبیله ای که باشد، برای انتخاب شدن باید به ولی فقیه هم متعهد باشیم. …. از اینجاست دیگر تعهدات بین المللی در این نظام جائی ندارد. و حقوق بشر چیزی جز تولیدات لاریجانی و انواع روحانی نیست.
برای استقرار حاکمیت مردم باید مسلما از نمایندگان فکری آنها (احزاب سیاسی) صحبت کرد و گرنه برای سنجش افکار مردم برای تصویب هر قانونی باید بیش از 70 میلیون ایرانی را در یک جا جمع کرد که در جائی کاربرد ندارد.
تبصره: با پیشرفت تکنولوژی شاید به دور از رؤیا نباشد که در آینده نزدیک هر فردی با یک تلفن جیبی، بسیار دقیقتر از رای گیری مکانیکی رایج امروزی به دور از فیلترینگ ولایت فقیه شرکت کند.
این احزاب باید خودجوش و مستقل بأشد، انسانهای همفکر تجمع کنند و سازمان و حزبی را بنا کنند و طرفداران خود را برای نظام منتخب آموزش دهند. آنها باید برای سازماندهی همفکران خود از همه امکانات استفاده کنند تا آحاد مردم کشور جای فکری خود را پیدا کنند. از تعدد افکار است که در نهایت دموکراسی شکل میگیرند، نه تعدد احزاب فابریکی که ازیک فکر تحمیلی و ارتجاعی اسلامی یا دائم السلطنه غیر منتخب که سالها در ایران از نوع تاج و یا عمامه رایج است. احزاب سیاسی ضامن بقای تثبیت حکومت ایران است. فقط ازاینطریق میتوانیم در مواقع بحران های سیاسی سریع به آراء عمومی مراجعه کنیم. نه مثل شرایط این دوران دو نظام دیکتاتوری که برای هر مسئله ای مردم خواهان تعویض کل نظام میشوند. چون دولت ونظام از یک نفر تشکیل شده است.
پس از انقلاب ضد سلطنتی امیدها برای بوجود آوردن چنین ساختاری خیلی زود پرپر شد. دیگر کلمه ملی و حاکمیت ملی مصادف بود با مفسدفی الارض بود. دیگر کلمه "اسلام" بود که میشد از آن نان خورد، اسلام ارتجاعی که مبنای آن عقیده ستیزی، زن ستیزی، آزادی ستیزی بود، که خمینی آن را نمایندگی میکرد و مأمور شده بود از طرف ارباب بزرگ، دمار از روزگار همانهائی در بیاورد که خواستار تغییر ات اساسی در  جامعه بودند. یعنی مبتنی بر اراده ملی.
هنری کسینگر از وزرای خارجه پیشین آمریکا در یک فیلم مستند، که چند ماه پیش از تلویزیون سوید پخش شد، ماموریت خمینی را "ریشه کن کردن کمونیست ها و چپ ها" دانست، تا شوروی آن روزگار به آبهای خلیج فارس دسترسی نداشته باشند.  
شانس تأسیس یک جامعه کثرت گرا پس از انقلاب ضد سلطنتی بسیار بزرگ بود. اما متاسفانه افکار اسلام پناهی و انحصارطلبانه خمینی این شانس را از مردم فداکار ایران دریغ کرد. و همان شد که امروز شاهدش هستیم. او هم خیلی زود مثل شاه خود را جانشین خدا و" نماینده امام زمان" دانست و رابطه خود با مردم را چون چوپان و بره و مثل رابطه ولی و صغیر در زمین دانست. فقط در یک جمله در امور مملکت داری او باید گفت:
وطن فروشی و محو آثار فرهنگ ایران و نابودی ثروت و نسل ایران به حدیست که قطعنامه های ترکمنچای در نزد این حاکمان کاغذ پاره ای بیش نیست. امواج مخرب این فکر ارتجاعی تا هر کجای جهان رفته است. و تیمور و چنگیز خان در جنایت و خیانت ناخن کوچک خمینی و خامنه ای هم نمیشوند. بهترین حامیان این رژیم خون اشام بزرگترین چپاولگران جهان اند، روزگار مردم دیار خاورمیانه در شب تیره و تاری گرفتار آمد، پارچه سیاه نماد مرگ و ناامنی، خونریزی در هر کوی و برزن در احتزاز است دیگر دودمانی در بلاد اسلامی نیست که از این قبیله تاتار زخمی بر جان و روح خود  نداشته باشد.
یک خاطره:
پس از ورود خمینی به پاریس، وعلم شدن او در مطبوعات اروپا به عنوان مخالف شاه، اولین بار لوموند فرانسه در عراق، و سپس در اروپا، انجمنهای إسلامی در ان زمان که عمدتا از سه نوع تفکر مختلف از قبیل اسلام بنیادگرا، طرفداران شریعتی و هوا داران مجاهدین خلق بر خوردار بود( در بعضی از کشورها مثل آمریکا  انجمن دانشجویان مسلمان وجود داشت)، بار تبلیغات این حرکت ضد سلطنتی (همه با هم) را به دوش گرفت.
در ماههای أکتبر یا نوامبر سال ١٣٥٧،1978 حدود10تا ١٥ نفر از انجمن سوئد با یک مینی بوس عازم پاریس شدیم تا با خمینی از نزدیک دیدار و با افکار او آشنا شویم و به عنوان دانشجویان اروپا سؤالات خودمان را با او مطرح کنیم. بسیار خلاصه وقتی به نوفل لوشاتو رسیدیم، حدود ظهر بود که متوجه شدیم از کشور آلمان و فرانسه هم تعدادی دانشجو به جمع ما پیوستند. چند خبرنگار از جمله ازسوئد هم آنجا حضور داشتند. که خبرنگارتلویزیون سوئد "بوهلستروم" بود. بعد از نماز ظهر که خود خمینی پیشنماز بود حدود نیم ساعت او سخنرانی کرد و در این سخنرانی از "همه با هم و اسلام و مسلمین" و........... آمریکا حرف زد چون عین همه صحبت و جملات او یادم نمی آید از متن سخنان صرف نظر میکنم.
اما داستان سخنرانی ایشان پاسخگوی سؤالات از پیش تعیین شده ما که از دوستان دانشجوگرفته بودیم نبود.
صحنه گردانان آن روز یکی ابراهیم یزدی بود. پس از روضه خمینی او رو به حضار کرد که آیا کسی سؤالی دارد؟ و همزمان اشاره کرد از طرح سؤالات تفرقه أفکنانه خودداری کنیم. تعدادی از سؤالات که من یادم هست به قرار زیر است.(نقل به معنی)
1 - اقتصاد إسلامی چیست؟
٢- آیا در اسلام آزادی گروههای غیر إسلامی وجود دارد؟
٣- آیا حجاب إسلامی اجباری است؟
4-آیا زنان میتونند کار کنند؟
5-تعدد زوجات در حکومت آینده  آزاد است یا ممنوع؟
6-نظر شما راجع به سازمان مجاهدین خلق چیست؟
7-  حکومت إسلامی دولت  هم دارد؟
8-آیا حکومت بر اساس امت و امامت درست میشود
9-و خلاصه نظر أیشان در مورد گروههای مارکسیستی چه بود.
ابراهیم یزدی زیر گوش خمینی چیزی گفت که او بلند شد رفت، بهانه این بود که وقت استراحت امام است. او دیگر بر نگشت.
گروه ما بعداز ظهر را به بطالت و پرسه زدن درحول وحوش آنجا گذراند، تا شب را به خانه یکی از نزدیکان بنی صدر رفتیم که در آنجا کسی یا کسانی بیایند به این سؤالات پاسخ دهند. تا نزدیک صبح بیدار ماندیم اما به جز سفسطه چیزی حاصل این بیداری نشد بر عکس به افکار ما تشتت دیگری هم افزوده شد. دو روز بعد، مأیوسانه دست از پا دراز تر اما مملو از دوگانگی عازم سوئد شدیم. در راه بازگشت بر سر این سؤالات در مینی بوس بحث در گرفت که منجر به جدائی شد. در بلژیک که برای نهار و نماز ایستادیم من و یکی دیگر از همراهان در مورد اینکه خمینی هم مرجع تقلید و هم رهبر سیاسی باشد نگران بودیم، و به جای آن نقطه نظرات دیگری داشتیم و دیگر اینکه در دوران معاصر کسی نمیتواند بر همه دست آورد های بشر فتوا دهد واین یک کار گروهی است نه فردی. ما مورد اتهاماتی از قبیل منافق بودن واقع شدیم که صف نماز جماعت در بروکسل جداشد. در ادامه راه تا سوئد بحثهای مفصلی در گرفت که منجر به اختلاف در انجمن إسلامی شد. اما خیلی زود این درگیری که منجر دو دستگی در انجمن ما شده بود به گوش دفتر خمینی در پاریس رسید. فخرالدین حجازی برای رفع اختلاف به شهر لینشوپینگ سوئد که در ضمن انجمن اسلامی سوئد نیز مرکزش در آن قرار داشت آمد. حجازی پس از یک جلسه طولانی در منزل یکی از هواداران انجمن سعی کرد ما را به "وحدت  کلمه" دعوت کند. و آنهاییکه خواهان رفتن به فلسطین بودند تا دوره نظامی ببینند را معطوف به سازمان امل اسلامی لبنان کرد که چمران در لبنان رلی مهمی در آن داشت، کرد. البته بعدا متوجه شدیم که  جنگ مسلحانه هرگز در پاریس تایید نشد. در پایان همین جلسه حجازی من و دوتا از اعضای انجمن إسلامی را که یکی ازآن دو بنام "داود – د" بود را صدا زد تا به بهانه هوا خوری در زمستان سرد به  بیرون این جلسه جهت حل اختلاف و پاسخ به سؤالات مذکور دعوت کرد. از من پرسید پسر جان سؤال تو چیست؟. پاسخ دادم در فرانسه صحبت از حکومت إسلامی شد آیا جایی برای فعالیت آنهایی که مسلمان نیستند مثلا همین هایی که خود را ملی میدانند، مارکسیست هستند و یا اصلا به خدا اعتقاد ندارند، وجود دارد؟ اینگونه افکار در کشور ایران فراوانند با اینها میخواهید چکار کنید؟ و داشتم ادامه میدادم که ناگهان حجازی ایستاد و در زیر نور چراغ برق به من نگاه کرد و گفت، ما هزار و سیصد سال در انتظار حکومت إسلامی بودیم و اکنون نوبت به ما رسید. ما میخواهیم 600 سال در حکومت باشیم برنامه دراز مدت داریم، هر کسی با امام بیعت نکند گردنش را میزنیم تا خلافت اسلامی باقی بماند. من که شوکه شده بودم گفتم همین، گفت همین. از طرح سایر سئولات صرفنظر کردم …..
پایان خاطره
موءمن و کافرمسلمان و      جهود
پیش از ایشان جمله یکسان مینمود
پیش از ایشان ما همه یکسان بودیم
کس ندانستی که ما نبک و     بدیم
تا بر آمد         آفتاب        انبیا
گفت ای غش تو برو    صافی بیا
فخرالدین حجازی نماینده تام الاختیار و از نو لباس شخصی های خمینی بود. او از کشوری به کشوری دیگر جهت پیشبرد خطوط اصلی انقلاب، "استرتژی" نظام آینده را برای انجمن های اسلامی، یعنی خودیهای آن زمان تشریح و تفهیم میکرد. او دقیقا میدانست که خط خمینی را چگونه پیش ببرد او چیزی از خود نمیگفت. دار و دسته خمینی به قول خودشان داشتند پایه های نظامی را پی ریزی می کردند که باید بتواند با حکومت های رایج  جهان به رقابت بر خیزند واز اولین آن در قرون معاصر باشند. آنچه که ازسخنان او در پاریس یادم میآید این بود که "ما اسلام داریم و نیازی به هیچ چیز نداریم در اسلام همه چیز داریم و خلاصه همه با هم". او و اطرافیان او در واقع از حکومت داری هیچ چیز نمیدانستند. وحتی حاظر نبود جمله ای از برنامه آینده خود بگوید. او به زبان ظاهر جای خود را بعد از انقلاب در قم وعده میداد اما در واقع سودای خلافت بر جهان اسلام را در سر میپروراند. او در مصاحبه های خود آنجائیکه منافع خویش را میدید علنا از عدم همکاری با گروهائی که "تند رو" بودند را کتمان نکرد.
او پدیده ناشناخته ای برای حامیان خود در غرب نبود. آنها او را "نی برای وصل کردن" بلکه برای "فصل کردن" آورده بودند. اینها در این دیار غرب میدانسنتد که مردم دیار ما از شاه و یا هرچه نشانی از سلاطین داشته باشد را دیگر نمیخواهند.
با این داده ها، امروز هم اگر فکر کنیم که غرب از روی هوا و هوس شاه را با خمینی تعویض کرد، میتوانیم این شک غیرعلمی را در مورد هر کس دیگر بکنیم ویا شبیه سازی کنیم. کما اینکه امروز عناصر و یا گروههای سیاسی و اجتماعی هستند که وجه تمایز بین اسلامی که مجاهدین برای تغییر و اسلامیکه خمینی برای تخمیر توده ها و استمرار حکومت بکار میگیرند را تشخیص نمیدهند.
فرق اساسی درنحوه سرکوب مخالفین بین حکومتهای شاه و خمینی به جز تعاریف کلاسیک طبقاتی، در کار برد سخت افزار متناسب با نرم افزار بود. شاه از این نظر کشتار مخالفین را متوقف نکرد که شمشیرش کند شده بود یا باروت تمام کرده بود. او در واقع جواز کشتار بیشتری نمیتوانست از غرب بخرد زیرا شاه از قدرت سیاسی و قضائی و نظامی بر خوردار بود اما اینها کافی نبودند، حداقل برای جامعه یی که مذهب در آن نقش مهمی دارد. گرچه قوه مقننه در هر دوسیستم به یک اندازه نامشروع بود چون نمایندگان مجلس در هیچکدام از دو نظام در یک انتخابات دموکراتیک انتخاب نشده بودند. خمینی به سلاحی مجهز بود که توده مردم آن روزگار به آن اعتقاد عمیق داشتند. اودر لباس روحانی در دستی قرآن ولی در جلد شیطان فرو رفته بود.
 به خاطر همین "حکومت اسلام" بود که این نرم افزار برای تئوریزه کردن کشتار و ذبح اسلامی استفاده موثر داشت. معانی کلمات "مفسد فی الارض، و قصاص و مرتد، کدهای نرم افزاری بود که شاه از آنها بی بهره بود. یعنی خمینی سنت شکنی کرده بود. بعد از قرن پانزده دیگر قرار نبود یک حاکم  همزمان از قدرت سیاسی و نظامی ومذهبی برخوردار باشد. در واقع او داشت سنتهای نظام کلیسای روم را دوباره در یک سرزمین اسلامی پیاده میکرد.
خمینی یک کارگاه مجهز آدم کشی داشت که برای حذف همه نوع مخالف کاربرد داشت. او ابتدا به میل جانیان شرع با فتوا اسم را میکشت بعد جسم را. او عناصر نظام شاه را با کلمات طاغوت ومارکسیست ها را با نام کافر، مجاهدین خلق را به اتهام منافق و سایر افراد را با اسامی دیگر مثل مرتد و باغی و یاغی ....به مرگ محکوم میکرد وسپس میرغضبی لازم بود که کار تمام کند.
سازمانی به نام مجاهدین خلق در سال ١٣٤٤ بنیان گذاری شد که تا کنون دمار ازروزگار دو نظام شاه و شیخ در آورده است. و حاضر نیست بر سر احقاق حقوق حاکمیت ملی ملت ایران و خاک ایران با کسی معامله کند. من از همه تاریخچه این سازمان تا همین اواخرعمدا سخنی نمیگویم مگر چند حرکت مهم و مواضع مهم که در مورد آنها کمتر بحث شد.
پس از شهادت بنیانگذاران مجاهدین اساسا این سازمان تحت رهبری مسعود رجوی قرار گرفت. او در زندان در سه جناح  همزمان میجنگید.
1-راست ارتجائی یعنی همین دارودسته خمینی که در حاکمیت هستند.
2- شکنجه گران سیستم شاه که هر روز زندانیان مجاهد از جمله خود مسعود رجوی را با مارک من در آوردی "ماکسیست اسلامی" سرکوب میکرد.
3- و جریان انحرافی اپورتونیست های چپ نما که اعضای سازمان را کشته و نام وامکانات سازمان را به تاراج برده بودند ودر زندان در کنار دو گروه دیگر بر علیه سازمان ابوعطا میخواندند.
علیرغم همه فشار ها در زندان های شاه و اعدام یاران مسعود رجوی، او هرگز به فکر انتقام کور نیفتاد. در واقع او خواهان یک محاکمه عادلانه مجرمین با بر خورداری از وکیل تاکید داشت.
او حتی دادگاه تقی شهرام را که رژیم برای برای محاکمه به اصطلاح عامل کشتار صمدی لباف و شریف واقفی راه انداخته بود در اصل "کافر کشی" راه انداخته بود را محکوم کرد ودادگاه خلخالی ساخته را فاقد صلاحیت برای محاکمه این فرد  دانست.
طی دوسال اندی که خمینی در حکومت بود، او تلاش کرد تا رژیم را به راه اصولی راهنمائی کند تا رژیم از کشتار مردم دست بکشد وبه انتخابات واقعی تن دهد. در عین حال او به قانون اساسی جمهوری اسلامی رای نداد وارتجاع اسلامی را دشمن شماره یک مردم ایران شمرد و این خطی بود همچنان ادامه دارد.
او با تشخیص درست از افکار شوم خمینی برای نابودی کشور همچنان بر آزادی در همه زمینه ها تاکید داشت. اوبا محکوم کردن کشتار مردم کردستان در کنار مردم کردستان درمقابل سرکوب رژیم ایستاد. سرکوب اقلیت ها را محکوم کرد. در کنار دانشجویان برعلیه انقلاب فرهنگی رژیم قد علم کرد در مقابل ارتجاع علیه حجاب اجباری چنان ایستادگی کرد که هنوز بسیاری از آن روز و آن موضعگیری سخن میگویند، او و سازمانشآن مقابل خط زن ستیزی خمینی یعنی استراتژی خمینی ایستاد و از تظاهرات کنندگان حفاظت کرد. در قبال جنگ ضد میهنی موضع گرفت و در نهایت جام زهر را در گلوی این رژیم فرو ریخت و جان میلیونها ایرانی را از مرگ حتمی نجات داد. شکی نیست که خمینی میخواست تا یک خانه در ایران باقی بود این جنگ را ادامه دهد. در مقابل سرکوب داخلی بی شکاف ایستاد و خمینی و نظام ارتجاعی او را از ماه به چاه کشید. گرچه ستارگان پر نوری در این سالها غروب کردند اما رژیمی به گفته فخرالدین حجازی برنامه حکومت 600 سال را در سر می پروراند را به روز شماری انداخت که البته اگر این سیاست مماشات نبود سالها پیش در گورستان تاریخ بود.
مسعود رجوی بر عکس خمینی که هرگز حاظر نشد از برنامه آینده صحبت کند. اوهمه چیز را مکتوب کرد و همه برنامه ها را در نزد نمایندگان میلیاردها انسان در اکثر نقاط جهان به ثبت رساند اگر امروز کسی خواهان بقای این رژیم است همان کسانی هستند که اسم خود را در پرونده جنایات این رژیم شریک می بینند.
مسعود رجوی در مقام رهبری این مقاومت چند کار مهم را که تاکنون در خاور میانه بی نظیر است را در راس امور قرار داد که او را از دیگر رهبران متمایز میکند.
او وارث سازمانی شد که نمیخواست جامعه ایران بر اساس بی خدا و با خدا تقسیم بندی شود تا بعدها با خدایان بی خدایان را از دم تیغ بگذرانند. او در ابتدای انقلاب جوانی بود مثل سایرین رهبران به اصطلاح سوسیالیست هنوز گرم و سرد روزگار رادر دنیای بده بستان بیرون نچشیده بود. او هم میتوانست در دود و دم اسلام پناهی در هوس قدرت گرفتار آید و شریک جرم هولناک برنامه های خمینی( هر کسی که بیعت نکند) برای نابودی اقشار وسیع میلیونها لائیک شود. او به عنوان رهبر سازمانی مسلمان ولی سکولار توانست با مواضع قاطعانه خود بسیار سریع به مدت کمتر از دو سال بیش از نیمی از طرفداران جبهه ساندیس خوران را منفعل یا تبدیل به نیروی بالفعل تغییر کند.
او در زمینه تداوم انقلاب اجتماعی به موازات تغییر سیاسی نیز غافل نشد. حمایت همه جانبه او از ارتقای زنان در یک تحول انقلابی ایران محوری بود. هزاران زن در درون مقاومت چنان به خود باوری رسیدند که پابه پای مردان بار مقاومت را به دوش گرفتند. این از آن پدیده هائی نبود که اسلام ارتجائی خمینی آن را تحمل کند. آنها دیگر زنانی نیستند که برده مردان باشند بر عکس نقش رهبری انقلاب و آموزگاران مردان هم شدند. نگاهی به برنامه و"نظر گاههای مر یم رجوی برای ایران فردا" دیدگاه مقاومت ایران را در چشم انداز فردا روشنتر میکند. خمینی از همان روزهای اول زنان را تشویق به خانه نشینی میکرد در بهترین موقعییت شغلی اینها میتوانستند فرزندان را بزرگ کنند تازه در موقع تلاق یا فوت شوهر این بچه ها به خاندان پدری تعلق داشتند.
سکولاریسم یا جدائی دین از دولت آخرین میخ بر تابوت ارتجاع اسلامی و حامیان بین المللی آنهاست. تاکنون هیچ سازمانی با عقاید اسلامی آنهم به عظمت مجاهدین چنین حمایتی از جبهه دموکراسی نکرده بود. این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست. امروز دیگر خود خامنه ای هم  از خطر آن به راحتی حرف میزند. او میداند که زهر سکولاریسم از مهلک ترین زهر ها برای بقای او در خلافت است. سکولاریسم خوابهای پنبه دانه ای خامنه ای را به کابوس سرنگونی مبدل کرده است.
اگر روزگاری اسلام ارتجائی نان دانی برای جبهه  درونی ولایت و چپاولگران بیرونی جبهه رذالت از قبیل بی بی سی و لوموند بود امروز دیگر تبدیل به طناب داری شده که در چرخ دنده ای سوار است که یک سر آن بر گردن خامنه ای و سر دیگر آن طناب به دور گلوی گردانندگان این بنگاههای مماشات پیچیده است با هر تکانی این درد را احساس میکنند. اینها سرداران پاسدارها و همان سربازان گمنام امام زمان در بخش برون مرزی اند در کشتار جوانان ایران نقش تعیین کننده ای دارند. اگر روزگاری نیروی تدارکاتی بودند اکنون در خط مقدم دارند از قوای بریده هم سرباز گیری میکنند وشمشیر از رو بسته اند.
سامری در نبود موسی[ویرایش] از ویکیپدیا
درخواست بنی‌اسرائیل از موسی برای کتاب و شریعت باعث شد تا موسی ۳۰ روز برای عبادت به کوه طور برود. موسی، هارون برادرش را در میان قوم به جانشینی گذاشت تا به فرمان او زندگی کنند و به طور سینا رفت. به فرمان خدا وعدهٔ ۳۰ روزهٔ او به ۴۰ روز کشید.[۲] در این هنگام سامری، بنی‌اسرائیل را گرد خود آورد و گفت موسی با هفتاد تن از میان شما بیرون رفته‌است و همه هلاک شدند. اکنون می‌خواهم خدای موسی را به شما بنمایانم.
در سال گذشته سالی که انتخاب "رئیس جمهوری از همان قماش سابق" باید تکرار می شد. همه چیز گویای تقلبی بود که تکرارآن برای مردم تهوع آور شده بود. هر تحرکی از جانب رژیم میتوانست برای سرنوشت ولی فقیه فاجعه بار باشد. شرایط برای یک قیام عمومی آماده بود مردم مصمم بودند هرجا که ولی فقیه حمایت میکند را خراب کنند. وگرنه سالهاست که مردم فهمیده اند نرم تن و سخت سر در این نظام چون سگ زردی است که برادر شغال است. اما انچه که از همه روشنتر بود نقش پاسداران سیاسی جبهه مماشات در رادیو و تلویزیونهای نیابتی در فرنگ بود که دستگاههای آمارسازی آمریکا را هم برای برای حفظ نظام بکار گرفته بودند. اما در ثانیه آخر ولی فقیه رای ها را به جیب نظام ریخت، اما ریاست جمهوری را به هر "دلیلی" تقدیم باند آیت الله "سرخ پوش" کرد. تا هم زمینه را برای خلق حماسه "نرمش قهرمانانه" فراهم کند وهم دوباره در بازار مکاره مماشات مداحی کند که دیدید باز هم نیافتادیم.
القصه این سال، سال انتخابات دیگری هم بود. سال انتخاب زرد گوشان که دور گوششان زرد چوبه مالیده بودند. شاگرد دوم کائنات این بار نه "خود آ " گونه بلکه امام وار در هشت روز داستانی را خلق کرد که در نقش اول به خودش بیست داد و در رل منتقد ظاهر شد تا مسعود رجوی را با استالین و هیتلر وخمینی مقایسه کند ودر نهایت مدعی شود که چرا زنده است و صد ها اتهام به کسی میزند که هزاران سرباز گمنام امام زمان از بام تا شام از جمله خود ایشان و یاران جدیدشان بدنبالش هستند.
آقای فحاش قلم به دست میگیرد که مجاهدین دارند زیر زمینی با راست ترین جناحهای جهانی زدو بند میکنند....... بعد اگر از او بپرسی پس چرا این موشکها به اردوگاه همین ها میخورد، چرا یکی از این موشکها به سمت بقیه نمیرود پاسخی نمیشنوی. حقه باز تو واقعا اخلاق سیاسی داری؟ تو چه جوری با این تحلیلها در این سالها درون شورا ماندی؟ سکوت همین رسانه های این جناحهای راست را در مقابل این کشتار ها نمیبینی؟ اگر دروغگو نیستی پس همه دلایل تو از بهانه گیری "وجدانی" هم همین طور است. حالا فکر نمیکنید راننده همان زرهپوش عراقی بودید که جاده را برای کشتار مجاهدین اشرف صاف کردید؟
جمله ایست معروف راجع به وجدان که میگوید وجدان تنها محکمه ایست که نیاز دادستان ندارد. به این فکر کن.
ما اصلا از روی لج بازی یا انتقام گیری نیست که میخواهیم خامنه ای و نظام ولایت فقیه را سرنگون کنیم بلکه ما نظام سکولار را مناسب جامعه ایران میدانیم .رجوی متعهد ترین ومستقل ترین ومصممترین وبا تجربه ترین رهبر سیاسی ایران است.
سرنگونی این رژیم با رهبری مسعود رجوی و سازمان او آسانتر و کم هزینه تر است. اگر تصور میکنید میتوانید با یک پیام یا دعا آزادی را به ایران بر گردانید از آن بغایت استقبال میکنیم.
او و یاران او در جنگهای مختلف با رژیم خمینی، سنتی فراموش نشدنی به یادگار گذاشتند تا به کسی آ سیب نرسد و به قوانین جنگ کاملا پایبند بود. رجوی و یاران او گرم و سرد روزگار چشیده اند ازانتقام گیری بوئی نبرده اند. هواداران این جنبش برای صلح آرامش دموکراسی وآزادی و آبادی واز بین بردن انواع تبعیض های فرهنگی سیاسی اقتصادی و اجتماعی مذهبی و ملی مبارزه میکنند. سرنگونی دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
این شعر مولوی را به طرفداران او تقدیم میکنم

خوشی آخر؟ بگو ای یار  چونی؟
از این  ایام نا هموار     چونی؟

به روز شب مرا    اندیشه       تست
از این روز و شب خونخوار چونی؟


از این آتش که در عالم        فتاده
زدود لشکر تاتار           چونی؟

در این دریا و تاریکی و صد موج

تو اندر کشتی      پر بار چونی؟

منم   بیمار تو مرا         طبیبی

بپرس آخر        "ای بیمار چونی"؟