این نوشته، عمدا تیز، افشاگرانه و بی ملاحظه است، روایتی است از چهرهای که خود را وارث تاج میخواند اما در عمل به ابزار انحراف، استحاله و لوث کردن مبارزه مردم ایران بدل شده است.
دستگاهی که حول "بچه شاه" بنا شده، از نام و خون جوانان تا رنج زندانیان سیاسی را به کالایی تبلیغاتی تقلیل میدهد و با پروژههای رنگ و لعابدار، افکار عمومی را از ریل سرنگونی دیکتاتوری خارج میکند. این متن نقد سیاسی صریح است، نه گزارشی بی طرف، نامها و پروژهها و رفتارها را همانگونه که در میدان دیده میشود، صورت بندی میکند و قضاوت را به وجدان خواننده میسپارد.
مسئله از یک جاه طلبی شخصی آغاز میشود اما در نهایت به یک ماشین انحراف سازمان یافته ختم میگردد. حلقهٔ نزدیک و آغوش همواره باز او برای "مشاورانی" که از چهرههای بدنام سرکوب تا عناصر رسانهای فرصت طلب و ماموران اعزامی بی سابقه در مبارزه را در بر میگیرد، نه نشانی از شایستگی، بلکه سند ماهیت واقعی یک پروژه است: پروژهای برای بازتولید همان منطق سلطه، با واژگان بزک شده، چهره آرایی سیاسی و وعدههای فریبندهای که تنها هدفشان پنهان کردن جوهره تمامیت خواه این جریان است.
این حلقه، که از "ثابتیِ عالیجناب شکنجه" تا چهرههای تازه نفس و منفورتری مانند عرفان قانعی فر با پیشینه و سابقه ننگین همکاری با سپاه و ساواک، اما بی ریشه و بی اعتبار در مبارزه، گسترده شده است، ستون فقرات برند سازی سیاسی را میسازد که هیچ نسبتی با سازماندهی واقعی ندارد. هنگامی که هستهٔ رهبری یک جریان، بجای اتکا بر عمل و میدان، خود را در "اتاقهای فکرماموریت محور" و روابط عمومی پرهزینه محصور میکند، نتیجه کاملا روشن است: تولید توهم بجای واقعیت، مصرف بی پایان بنر و پوستر بجای سازماندهی، و دفن حقیقت زیر انبوهی از جلوههای مصنوعی و نمایشهای بی ریشه.
پروژهها یکی پس از دیگری آمدند و بی اثر رفتند: "ققنوس" با ادعای بازطراحی اقتصاد وعلم، "شورای ملی ایران" با ژست بدیل سازی در برابر "شورای ملی مقاومت ایران"، پروژهٔ متعفن "وکالت و کفالت"، و سپس نسخههای پر سر و صداتری مانند "ایران را پس میگیریم" و "گارد جاویدان". همه با عناوینی پر زرق وبرق و دفترچههایی منظم معرفی شدند، اما درعمل بدون هیچ پشتوانهای، نه ساختار میدانی، نه شبکهٔ فرماندهی و پشتیبانی، نه تحمل خطر در داخل کشور و نه کوچک ترین پیوندی با نیروهای واقعی صحنه.
تشکیل "گارد جاویدان" با آن ادعاهای پرطُمطُراق و باسمه ای دربارهٔ "سازماندهی هستههای کوچک مقاومت" در حالی مطرح میشود که در واقعیت چیزی جز یک دام گذاشتن و طرح فریب از سوی دستگاههای امنیتی و سپاه برای شناسایی جوانان مبارز نیست، پروژهای که با شعار فریبکارانهٔ "این آخرین نبرده، پهلوی برمی گرده" بجای اتکا بر مبارزهٔ مردم، بر هیاهوی استودیویی و نمایش رسانهای تکیه دارد. همانگونه که " دفترچه مدیریت دوره اضطرار، پروژه شکوفایی ایران" نیز بجای ارائهٔ نقشهٔ راه آزادی، به مانیفستی نئوفاشیستی برای پهلوی گرایان تبدیل شد، متنی که آزادی را تنها در قاب "بازگشت تاج" تعریف میکند و در عمل الگوی خطرناک "انتقال قدرت از مردم به نماد" را ترویج میدهد.
این نگاه قیم مآبانه - که حتی در میان شاهپرستان نیز شکاف ایجاد کرد و با اعتراض شدید مواجه شد- ملت را "رعیت نیازمند سرپرست" تصور میکند و دستگاه امنیتی- نظامی گذشته را نه پاسخگو، بلکه "قابل عفو و جذب" معرفی میکند. چنین "گذاری" نه مسیر رهایی، بلکه نسخه ای شسته رفته برای بازتولید استبداد است: عمامه را بردار، تاج بگذار، دیکتاتور را عوض کن، اما دیکتاتوری را نگه دار.
نقطهٔ اوج ابتذال آنجاست که حتی کشته شدن یک جوان مبارز بدست نیروهای جنایتکاری که در ارتباط آشکار با جریان تاج طلب هستند، به سرمایه تبلیغاتی این دستگاه فریب تبدیل میشود. ماجرای امید سرلک، جوان ۲۷ سالهٔ الیگودرزی، لکه ای ننگین بر دامان این جریان است: از صداگذاریهای جعلی گرفته تا سه توئیت ساختگی که پس از مرگ او منتشر شد، همه با هدف القای مضحکِ "حمایتِ پسامرگ" از بچه شاه. این رفتار نه فقط بی احترامی به یاد یک مبارز جان باخته است، بلکه نشان آشکاری است از ورشکستگی اخلاقی و سقوط کامل این جریان در ورطهٔ جعل، سوء استفاده و بی شرمی سیاسی است.
در کنار این رفتارهای رذیلانه، "دزدی رسانه ای" به شیوهای حرفهای و دقیقا در سبک و شگرد صدا و سیمای ننگین رژیم آخوندی: با بریدن و سانسور یک گزارش از سیمای آزادی در باره پراکتیکهای کانونهای شورشی، آن را به عنوان "عملیات نیروهای منتسب به بچه شاه" در شبکههایی چون ایران اینترنشنال جا زدند. چنین مصادره ای فقط جعل خبر نیست، یک عملیات روانی تمامعیار است برای ربودن نماد مقاومت و چسباندن آن بر پیشانی یک جریان بی ریشه و بی اعتبار. این رفتارها آشکارا نشان میدهد که هدف آنها نه حقیقت مبارزه مردم، بلکه تسخیر نمادها و تبدیل رنج و خون جوانان به ابزار بهره برداری تجاری - سیاسی است.
این پروژهها صرفا شعار و لفاظی نیستند، پای "پول بی پاسخ" نیز در میان است. از شامهای اشرافی با "بشقابهایی ۲۵۰ تا چند هزار دلاری" برای نشستن کنار خانواده منفور سلطنتی گرفته تا صندوقهای بی حساب و کتاب کمپینهای دیجیتال، پرسشهای جدی درباره سرنوشت میلیونها دلار فاند و پول جمع آوری شده به هدف دروغین "کمک به خانواده زندانیان سیاسی و جوانان دستگیرشده در قیام و اعتصاب کنندگان" همچنان بی پاسخ مانده و احتمالا همیشه بی پاسخ خواهد ماند.
در کنار آن، ادعاهای پرطمطراق اما پوک "کو آر کد" نیز دیده میشود: با ادعای شصت هزار ثبت نام، "یک میلیون امضا" بظاهر برای حمایت از وارث تاج، در حالی که هر کاربر می توانست بارها امضا کند و لشکری سایبری با اکانتهای یک بارمصرف که بوی کارگاههای سپاه می دهند، موجی ایجاد می کنند و ناپدید میشوند. اینها تنها تبلیغات نیستند، بلکه سند یک "ائتلاف نامقدس" میان خود شیفتگی سلطنت طلبان و مهندسی افکار عمومی به دست اتاقهای جنگ سایبری رژیم است. تقسیم کار ساده است: آنها دود درست می کنند و اینها با آینه بازی می کنند تا دود، مه واقعیت شود.
در این میان، دشمنی هذیانی و هیستریک، از جنس خمینی و لاجوردی، با سازمان مجاهدین خلق ایران، ثابت همه فصول است: جریانی که به گواه دوست و دشمن، سازمان یافته ترین و جدی ترین نیروی مقاومت علیه دو دیکتاتوری شاه و شیخ بوده و هزینه ای سنگین پرداخته است - از ۶۰ سال پایداری تا ۱۲۰ هزار شهید، از جمله ۳۰ هزار اعدامی در قتلعام ۱۳۶۷ .
این کینه، تصادفی نیست، هر جا سازمان یافتگی واقعی هست، تجارت برند سلطنت از نان میافتد. هر جا خون و رنج، سازمان و برنامه، راهبرد و هزینه دادن هست، دفترچههای لعاب خورده و "هشتگ -اپوزیسیون" رسوا میشود. پس باید دروغهای بزرگ ساخت، باید قهرمانان را مصادره کرد، باید نهادهای مقاومت را "حاشیهای" نشان داد و باید هر روز پروژهای تازه راه انداخت تا چشمها خسته شود و حقیقت گم.
زنجیرهٔ ادعاها وقتی رسواتر می شود که پای "نجات بخش خارجی" به میان آید: از "مدیریت دوران گذار" تا "درخواست مداخلهٔ نظامی"، همه یک جهان بینی را فریاد میزنند - ملت موضوع اداره است، نه صاحب قدرت، آزادی اعطا شدنی است، نه حق ذاتی، و "پدر ملت" می تواند بجای مردم تصمیم بگیرد که چه کسی بخشوده شود، چه کسی محاکمه نشود و کدام دستگاه سرکوب بنام "امنیت" بازتولید گردد. این منطق، که روزگاری لباسِ ارتشبدان دههٔ پنجاه را بخود می گرفت، امروز با فونتها عرضه می شود، ولی مغزِ ایده همان است: سلسله مراتب مقدس، ملت صغیر و نجات اعیانی.
ادعاهای مالی و پشتیبانیهای پنهان نیز- چه درباره پرداختهای خارجی در دورههای مختلف، چه شبکههای لابی- بارها در افکار عمومی طرح شده است. حتی اگر همه این ادعاها را به عنوان "مدعیات نیازمند استناد دقیق" کنار بگذاریم، کارنامه سیاسی بخودی خود گویاست: در ۴۶ سال، نه سازمانی ساخته شد، نه نیرویی آموزش دید، نه شبکه ای از فداکاری و خطرپذیری شکل گرفت. اما در عوض، ضیافتها برپا شد، امضاهای آنلاین باد شدند، اعداد مصنوعی ویترین شدند و لشکر سایبری را بجای لشکر آزادی جا زدند. این "سیاستِ آینه و دود" است: از دور چیزی می بینی، نزدیک که میشوی، هیچ.
این جریان کریه در قامت "بچه شاه" تنها در ناکارآمدی خلاصه نمی شود؛ مشکل اصلی بی رحمی اخلاقی او است. وقتی خون جوانان وطن به ابزار معاملات رسانه ای تبدیل میشود، وقتی مرگ یک مبارز به سناریوی "حمایتِ پسامرگ" تقلیل می یابد، و وقتی تصاویر و شعارهای مقاومت خونین- "میجنگیم، میمیریم، ایران را پس میگیریم"- دزدیده شده و به نام دیگری فاکتور میشود، دیگر بحث رقابت سیاسی مطرح نیست، موضوع دفاع از شرافت مبارزه است. مبارزهای که قواعد و شرافت خود را دارد: سازمان یافتگی، هزینه دادن، پاسخگویی،عدالت انتقالی و در نهایت حاکمیت مردم- نه حاکمیتِ نمادین و نمایشی.
آیندهٔ ایران را دفترچههای رنگی نمی نویسند، آینده را مردم می نویسند - با زبانی که از رنج و ایستادگی برخاسته، نه از اتاقهای شیشه ای. هر پروژه ای که آزادی را به "بازگشت تاج" مشروط کند، هر مانیفستی که ملت را "صغیر" و خود را "قیم" بداند، و هر کمپینی که با دلارهای بی حساب و اکانتهای بی نام باد شود، دشمن آزادی است - حتی اگر پیوسته نامِ آزادی را تا حد ابتذال تکرار کند. آزمون ساده است: کجا سازمان واقعی وجود دارد؟ کجا هزینهٔ واقعی پرداخته شده؟ کجا عدالت، حقیقت و پاسخگویی اصل است و کجا "بخشش پیش از عدالت" حکمفرماست؟
این متن دعوت به شفافیت است: اگر ادعایی دارید، سند رو کنید، اگر یک میلیون امضا جمع کردهاید، فهرست های راستی آزمایی شده منتشر کنید، اگر شصت هزار نفر ثبت نام کردهاند، شبکه واقعی شان کجاست؟ اگر "گارد" دارید، پس کجاست آن خط مقدم که هر روز خون می دهد؟ و اگر "گذار" دارید، چرا نقشه تان برای عدالت انتقالی، داد خواهی و پاسخگویی نهادهای سرکوب، خالی است اما فصل "عفو" و "ادغام" پررنگ؟
تاریخ این سرزمین با "پدر ملت"ها و "قیم"ها بیگانه نیست، با کودتاها، با لباسهای اتوکشیده و دستهای خونآلود نیز بیگانه نیست. اما امروز، جامعه ای قد کشیده که دیگر رعیت نیست، ملتی که دیگر سرپرست نمیخواهد. به همین دلیل است که کارخانه رویا سازی سلطنتطلب، با همه هزینه ها و سروصداها، هر بار در برابر واقعیت زمین گیر میشود. واقعیت ساده است: آزادی تقسیم بردار نیست، قیم بردار نیست، تاج بردار نیست. و هر کس که بخواهد خون جوانان را پله کند، دیر یا زود زیر سنگینی همان خون خرد خواهد شد.
این، چکیده یک پرونده است نه پایان آن. منابع دقیق و مستند هر بند- از "دزدی رسانه ای" تا "دفترچه گذار"، از کمپینهای مالی تا عدد سازیهای دیجیتال، از جعل پسامرگ تا فهرست پروژههای شکست خورده - قابل گردآوری و ارجاع است و در صورت نیاز در نسخه آکادمیک با پاورقی و مستند سازی کامل، ارائه خواهد شد. فعلا اما، آنچه باید گفته شود روشن است: باطل را باید با صدایی بلند نام برد تا مردم در میدان، بدانند کدام صدا، صدای خودشان است و کدام طنین قلابی از بلندگوی قیمومت و فریب.
و آخرین کلام :
بچه شاه، با سابقه ای از پروژه های شکست خورده که حتی امید "دوران گذار" خود را بر اتکای به جنایتکاران سپاه و بسیج بنا کرده، نه تنها نماد بازتولید استبداد است، بلکه با دزدیدن خون و نمادهای مبارزهٔ مردم و تکیه بر وعدهها و فریبکاریهای مستمر، به یکی از موانع اصلی آزادی بدل شده است. چنین چهرهای باید با افشاگری، پاسخ خواهی و نفی کامل در وجدان عمومی، به زباله دان تاریخ سپرده شود. مردمی که خود ایستادهاند، به قیم و وارث نیاز ندارند و هر جریانی که آزادی را به تاج و توهم گره بزند، محکوم است که در برابر حقیقت مبارزه و ارادهٔ ملت ایران فروبپاشد.
آیا جز این است که سقوط "شیخ" به معنای بازگشایی قانون پروندهٔ جنایات و فساد دیکتاتوری پهلوی است؟ همین واقعیت - و ترس ناشی از آن - است که بچه شاه را وادار می کند خود را در کنارِسپاه و بسیج جنایتکار بنشاند، تلاشی آشکار برای تبدیل شدن به سدّی در برابرِ مسیرِ سرنگونی.
رضا محمدی