با اصرارمیگه به شازده اعتماد کن، همه چی درست میشه!
میگم خیلی دلم میخاد بهش اعتماد کنم، اما چند تا نکته ناقابل عین سدّ سکندر بند آورده راه این اعتماد بیچاره را:
ــ وقتی ۲۰سالش بود قمپز در کرد که میخواد بره با عراق متجاوز بجنگه. فقط مونده بود منتظر اجازه امام خمینی.
خدا بیامرزه مامان بزرگشو، بهش گفته بود بچه ننه، اگه راست میگی بلند شو برو اونجا. دفاع از آب و خاک اجازه لازم نداره.
ــ همونوقت گفته بود دوره خلبانی دیده، اما معلوم شد نصف و نیمه ول کرده و اجازه و تصدیق پرواز نداره( این اولین دروغ زندگیش نبود. اما اولین بارش بود که یک کاری را نیمه تموم ول میکرد)
ــ گویا س ی ا واسش ترتیب داده بود که بره کیش و از اونجا با کمک ارتش رژیمو سرنگون کنه. قبول کرده بود. اما دم آخر دبه درآورد و گفت اگه طرح شکست بخوره و گیر بیفتم چی؟
ــ بازم گویا تا مدتها ماهی ۱۵۰۰۰۰ دلار از سیا میگرفته واسه مبارزه با رژیم آخوندی. صدتاش پیش خودش و پنجاتاش پیش پرویز ساواکی. همه را خوردند و یک شیشه شامپاین اعلی پشتش! س ی ا هم بور و دمغ و دستتش از همه جا کوتاه!
ــ خاتمی که شد رئیس جمهور هم خودش هم مامانش واسش آرزو پیروزی کردند. . خودشم به امیر احمدی متوسل شد که دستشو بذاره تو دست خاتمی! گویا خاتمی محل بهش نذاشت و به ریشش خندید. ولی او سنگ پایی به خرج داد و هی پاشو بزمین کوفت و گفت من خاتمی میخوام، من خاتمی میخوام!
ــ یه مدت هم با نوه خمینی و دختر رفسنجانی ریخت رو هم بلکه از اونا آبی واسش گرم بشه که نشد
ـ تو همین شلوغ پلوغیا میر حسین موسوی شد سمبل بازگشت به عصر طلایی امامش. شازده پسر ما هم فوری رفت یه شال سبز انداخت گردنش و یه دست بند و مچ پیچ سبز بست به دستش . خیال کرد خبریه. نگو خر داغ میکردن!
ــ شیخ حسن که شد رئیس جمهور شازده جون ما هم بدو بدو رفت دو تا کراوات بنفش انداخت گردنش و مراتب ارادتش به روحانی را ابراز کرد!
ــ بعد از سرخوردگی از خاتمی و رفسنجانی و موسوی و روحانی، یکدفعه به سرش زد بگه اصلا جمهویخواهه و اگه قرار به رای دادن باشه، اون به جمهوریت رای میده.
ــ شعار داد امروز فقط اتحاد و دکان اتحاد جمهوری و سلطنت را باز کرد. اما یخش نگرفت.
ـ شورای ملی ایرانیان راه انداخت و خودش شد سخنگوی اون. چند ملیون دلار ملتو تیغ زد و بعدش زد زیر میز.
ــ بعد چند وقت شامورتی جدیدی راه انداخت به اسم پیمان نوین. باز عده ای علافش شدن وُ او به ریششون خندید.
ـ بعد یه مدت یک فیل دیگه هوا کرد. گفت هرکی میخواد من از طرفش برم به آمریکا و اروپا بگم کمک کنین رژیم سرنگون بشه باید به من وکالت بده. یک سالی هم بازار وکالت داغ بود تا اینکه این بادکنک هم ترکید.
ــ وسط جنبش مهسا یک نمایش دیگه راه انداخت و یک عده را منتر اتوبوس جرج تاون کرد. هنوز مرکب اعلامیه این اتحاد تازه خشک نشده بود که خودش و شاگرد راننده ش پرویز ساواکی از اتوبوس پریدند بیرون و اونو سپردند به امان خدا. خدا را شکر که کسی سوار اون اتوبوس نشده بود. وگرنه الان چهل پنجاه تا جنازه رو دست جنبش شازده مونده بود.
ــ این وسطا یه خبرنگار ایرانی امریکایی ازش پرسید اگه مردم تو را به عنوان شاه انتخاب کنن قبول میکنی؟ میری ایران. رو راست جواب داد نه بابا صرف نمیکنه. زن و بچه هام اینجان مامانم اینجاست... دوست و آشناهام اینجان. کاباره و کازینو و گردش و تفریحم اینجاس. اگه ملت خیلی دلش بخواد شاید بشه شش ماه اینجا و شش ماه اونجا باشم. اینجوری هم واسه من بهتره هم واسه ملت ایران! اما از حالا سفت بگم ، من حاضر نیستم سر سوزنی از این آزادی را که الان دارم، از دست بدم. گفته باشم!!
ـ چند وقت پیش گفت رهبر دوره گذار از حمهوری اسلامیه. سینه چاکاش گفتن، نه اینطور نمیشه، شما خدایی، گور بابای هرچی رهبره. شازده خجالتی ما هم با سکوتش علامت رضا را نشون داد.
ــ اما در کنفرانس اتحاد ملی برای آزادی ایران( با کمک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج)، بنا به توصیه ولیعهدش نورالزهرا جون گفت خدا و شاه و رهبر یعنی چی. کعبه و قبله برگ کدوم چغندره! من پدرتون هستم. می فهمید پدرتون. حاضرم تو ده تا آزماشگاه هم آزمایش د ـ ان ـ ا بدم.
حضار محترم همگی از جا بلند شدند و اشک ریزان گفتند: اوه پدر! اهورامزدا را سپاسگزاریم که بالاخره پدرمان را شناختیم!
ـ حرفم که با اینجا رسید به رفیقم گفتم جان مادرت بگو چه جوری میشه به این موجود عجیب الخلقه اعتماد کرد؟
رفیقم گفت: این حرفا رو ولش، به شازده اعتماد کن. الان هم میگم اگرم صد درصد اعتماد نمیکنی لا اقل به اندازه یاسمین اعتماد کن!