پیشینه و تاریخ خاندان پهلوی، روایتی است تلخ از خیانت، وابستگی و استبداد که با برآمدن رضاخان قزاق، مردی بی ریشه و بی دانش آغاز شد، کسی که با حمایت استعمار بریتانیا بر تخت سلطنت نشانده شد و حکومتش با مشت آهنین، سرکوب آزادیها، غصب زمینها و تجاوز به حقوق مردم همراه بود و سرانجام در تبعیدی غریبانه در جزیره سن موریس به پایان رسید، مرگی که نماد خواری استبداد بود.
فرزندش محمدرضا پهلوی وارث تاجی شد که با کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و اراده بیگانگان به او رسید. سلطنت او ادامه سلطه وابستگی، خفقان، فساد اخلاقی و سیاسی و فاصله گرفتن از مردم بود. سالهای حکومتش گرچه با شعار "دروازههای تمدن بزرگ" تزیین شد اما در حقیقت آمیخته با واپسگرایی، خرافه گرایی و محرومیت ملت از حق تصمیم گیری بود. انقلاب شکوهمند ۱۳۵۷ بساط این سلطنت را برچید و محمدرضا پهلوی با میلیاردها دلار سرمایه ملت گریخت و درغربت مرد.
اما میراث دو دیکتاتوری گذشته، تلفیقی عجیب از سیمای شاه و شیخ است که در چهره بچه شاه، تجلی یافته است. او که با مرگ خفت بار پدر، سودای تاج در سر می پروراند، بر قانونی منسوخ تکیه دارد و دعوی سلطنت می کند. ذهنیت او بر روابط ارباب و رعیت استوار است و سرشار از تزویر، ریا و بی پایگی گفتار. عطش قدرت او را آماده کرده تا برای رسیدن به سلطه، دست در دست هر بیگانه ای دهد و به هر خیانتی تن دهد. این وارث سلطنت نه از رنج مردم آگاه است و نه با آرمان آزادی آشناست، او پژواکی است از سلطنتی که روزی با ستم و سرنیزه بر این سرزمین سایه افکند و در خشم ملت فرو ریخت.
پیوندهای پنهان و آشکار بچه شاه با ساختارهای قدرت در رژیم آخوندی و نزدیکی به نهادهای امنیتی، سپاه و بسیج، او را به مهرهای بدل کرده که در شطرنج امنیتی به پیش می رود. ظاهرا داعیه تغییر دارد، اما در باطن مامور حفظ وضع موجود است. او آلت دست ساختارهایی است که چرخ استبداد دینی را به گردش درآورده اند.
نقش رضا پهلوی نقابی بر چهره نظام است که می کوشد با ظاهر بزک کرده، راه را بر قیامی دیگر ببندد. او روزی از نا فرمانی مدنی و پرهیز از خشونت سخن می گوید و روز دیگر بدون شرم از حملات نظامی بیگانگان به ایران استقبال می کند، تناقضی که ماهیت ماموریت او را آشکار می کند: بازی با جان و آرمان مردم به نام آزادی اما در خدمت بندگی.
با آغاز خیزش مردمی در سال ۱۴۰۱، چهره واقعی این پروژه آشکار شد. حضور بچه شاه در کنار چهرههایی چون پرویز ثابتی، معروف به "عالیجناب شکنجه گر" ساواک، که نقش کلیدی در سرکوب مخالفان داشت و همچنین همکاری و مشاورت با امیرحسین اعتمادی، عضو پیشین دفتر تحکیم وحدت، نهادی در خدمت شناسایی و سرکوب دانشجویان منتقد، پرده از نمایش استعماری-ارتجاعی برداشت. آنچه با نام "بازگشت سلطنت" تبلیغ میشود، نه بازگشت به عدالت، بلکه احیای خشونت، استبداد و سرکوب است، نقشه ای برای به حاشیه راندن فریاد آزادیخواهی به نام نجات.
نمونه نگرش فاشیستی جریان سلطنت طلب، شعاری است که یاسمین پهلوی مطرح کرد: "مرگ بر سه فاسد: ملا، چپی، مجاهد"، شعاری که حامل خشونت و نفرت است و توسط عناصر تندرو با استقبال مواجه شده است. سکوت بچه شاه در برابر این گفتمان و حملات فیزیکی چماقداران و لمپن های وابسته به سلطنت طلبان علیه منتقدان در اروپا، نه فقط تائید ضمنی بلکه نشان دهنده بی باوری او به اصول دموکراسی است. این رویکرد زنگ خطری برای بازتولید استبداد نو با ظاهری تازه اما همان ماهیت قدیمی است.
اتکای این جریان به رسانههای جریان غالب خارج نشین، حمایتهای مالی مبهم از نهادهای فراملی، بهره گیری از چهرههای وابسته به ساختارهای سرکوب گذشته همگی گواه این واقعیت است که پروژه سیاسی بچه شاه برحمایت اتاقهای فکر خارجی و شبکه های فشار شکل گرفته است. گرچه این جریان ظاهری مدرن یافته، اما در بنیاد، پژواکی از همان گذشته تاریک است که مردم ایران برای رهایی از آن برخاستند.
بررسی سخنان متناقض رضا پهلوی از آغاز قیام ۱۴۰۱ تاکنون، سردرگمی عمیق و فقدان صداقت سیاسی وی را نشان می دهد. از تغییر مواضع درباره نوع نظام آینده (پادشاهی مشروطه، جمهوری یا سلطنت موقت بدون انتخابات) تا ادعاهای عجیب درباره پرهیز از قدرت، تشبیه خود به گاندی (پدرملت)، و استقبال از حمله بیگانگان به ایران، همه نشانههای پروژه ای فاقد انسجام و آلوده به فریب است.
ادعای رهبری "به درخواست مردم" در حالی که هیچ نقش واقعی در میدان مبارزه نداشته و در آسایش ثروت باد آورده زندگی می کند، نشان دهنده عوام فریبی سیاسی است.
رسوایی جدید حسرت السلطنه با اعلام رسمی همکاری با وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران، ارتش و بسیج ضد مردمی، از طریق ایجاد کانالی رسمی و مضحک برای ارتباط با نیروهای نظامی و امنیتی، پرده از چهره واقعی این پروژه برداشت و مهر تائیدی بود بر ماهیت ضد دموکراتیک و استعماری آن.
مردم ایران هرگز مجبور به انتخاب میان دو نوع استبداد (شاهی یا دینی) نیستند. آنان راه خود را یافته اند: آیندهای بر پایه حاکمیت ملی، مشارکت آزاد و دموکراسی واقعی، آیندهای که در آن تصمیم گیریها با اراده آزاد شهروندان و نه با زور و اجبار صورت می گیرد. مردم نه تنها خواهان جنگ نیستند که سیاست مماشات را هم مردود می نامند، تکیه شان تنها به نیروی آگاهانه و مستقل خود می باشد.
در این نبرد سرنوشت ساز، "راه حل سوم" (نه به جنگ، نه به مماشات) که بیش از دو دهه پیش توسط خانم مریم رجوی با دوراندیشی و مسئولیت پذیری مطرح شد، چون فانوسی در تاریکی، پیش روی ملت قرار دارد.
این راه بر مقاومت سازمان یافته، فداکاری و ایمان به توان مردم ایران استوار است و مسیر واقعی گذار از دیکتاتوری به آزادی، استقلال و انتخاب آزاد است.
"راه حل سوم" شایسته حمایت همه آزادیخواهان و عدالت طلبان است که آینده ای روشن و مردمی را برای ایران می خواهند، آینده ای که در آن نه سایه تاج باشد و نه شبح عمامه، بلکه پرچم حاکمیت مردم بر سرنوشت خود برافراشته گردد و سرود آزادی در سراسر کوچه ها و خیابانها طنین انداز شود.
رضا محمدی
سه شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۴
اول جولای ۲۰۲۵