تاریخ مقاومت زنان، همواره کابوسی بوده برای جلادان و دیکتاتورها؛ از فاشیستهای هیتلری تا پاسداران سیاهی و تباهی خامنهای. هرجا زنی ایستاد، تخت سلطه لرزید؛ هرجا دختری فریاد کشید، دیوارهای استبداد ترک برداشت. تاریخ، این حقیقت را بارها تکرار کرده است: زنِ مقاوم، دشمن مرگ و دشمن سلطه است.
در این روایت، به سراغ دختری میرویم از دل بوسنی اشغالشده؛ لِپا رادیچ، نوجوانی ۱۷ ساله که با قامتی افراشته و دستانی بسته، بر سکوی دار ایستاد و فریاد زد: «من خیانتکار به مردمم نیستم!» او جان داد، اما تسلیم نشد. و چنین بود که در حافظة ملتها جاودانه شد.
لپا، تجلی همان صلابت و ایمان زنانی است که در تاریکترین روزهای ایران، در قتلعامهای سال ۱۳۶۷، در برابر قضات مرگ ایستادند و زندگی خفتبار را نپذیرفتند. آنها، همچون لِپا، با آری گفتن به مرگ شرافتمندانه، به قهرمانان بیمرگ تاریخ مقاومت بدل شدند. اکنون، در برابر نسل تازهای از دختران و زنان ایران، لِپا نه فقط یک نام، بلکه مشعلی فروزان است بر راه آزادی.
لپا رادیچ: دختر ۱۷ سالهای که با لبخند به چوبة دار رفت و جاودانه شد
در تاریکترین فصل تاریخ، زمانی که چکمههای آهنین نازیها خاک اروپا را میدریدند و آتش فاشیسم خانهها را در بر گرفته بود، دختری از سرزمین یوگسلاوی برخاست؛ دختری از تبار رهایی، از نسل خورشید، نامش لِپا رادیچ.
لپا تنها ۱۵ سال داشت که پا به میدان مبارزه گذاشت. او نه از رنج هراسی داشت و نه از مرگ. جانش را وقف مقاومت مردمی کرد. نخست بهعنوان پیک پارتیزانها، با اعلامیهها و پیامهای انقلابی از کوهی به کوه دیگر میرفت، اما دیری نپایید که تفنگ در دست گرفت. او دیگر نه فقط پیامآور انقلاب، بلکه رزمندهای جانفشان بود در خط مقدم نبرد با اشغالگران. با قامتی استوار، دوشادوش مردان و زنان پارتیزان جنگید و گلولههایش را نه از سر نفرت، که از ژرفای عشق به میهن و آزادی، شلیک کرد.
در سال ۱۹۴۳، در جریان حملة گستردة نیروهای نازی به مواضع پارتیزانها، لپا دستگیر شد. دشمن که از چهرة نوجوان و دستان بستهاش پنداشت میتواند به سادگی از او اطلاعات بگیرد، بر او تاخت. او را شکنجه کردند، تحقیر کردند، وعده دادند، تهدید کردند؛ اما لپا لب نگشود. جانش را گرو گذاشت اما نامی از یارانش نبرد. تا آنکه جلادان در آخرین لحظه، پیش از آنکه طناب دار را بر گردنش بیندازند، بار دیگر به سراغش آمدند و گفتند:
«اگر نام یارانت را بگویی، تو را خواهیم بخشید.»
و دخترک ۱۷ ساله، با قامتی برافراشته، بیآنکه خم به ابرو بیاورد، پاسخ داد:
«من خیانتکار به مردمم نیستم. آنهایی که دربارهشان میپرسید، زمانی خود را آشکار خواهند کرد که آخرین نفر از شما جنایتکاران را از روی زمین محو کنند.»
آری، این جمله، چون شلیک آخر به پیکر فاشیسم بود. او را حلقآویز کردند، اما نه شکست دادند، نه خاموش. زیرا صدای لپا، بانگ ایستادگی زنانی بود که در قلب تاریخ مقاومت کاشتند. دخترکی که با دستان بسته، به جهانیان درس آزادگی داد.
و چنین بود که او، با قلبی مطمئن و سری برافراشته، پای به چوبة دار گذاشت. اما لپا هرگز نباخت؛ بر دار رفت، اما خم نشد.
جاودانگی یک دختر
پس از پایان جنگ، نام لپا رادیچ در سراسر یوگسلاوی طنین انداخت. او دیگر تنها یک دختر نوجوان نبود؛ او به نماد یک ملت، به قهرمانی ملی و جاودانه بدل شد. در سالهای پس از پیروزی، دولت یوگسلاوی به پاس شجاعت بینظیرش، بالاترین نشان افتخار و شجاعت کشور را به او اعطا کرد: “نشان قهرمان مردم” (Order of the People’s Hero) — افتخاری که تنها به شجاعترین فرزندان تاریخ تعلق میگیرد.
امروز نام لپا رادیچ در تاریخ آزادیخواهی جهان میدرخشد. او زنی از آینده بود که در نوجوانی شهید شد تا جهان آزادتر شود. چهرهاش بر دیوار مدارس، میدانها، و کتابهای تاریخ نقش بسته است. او به الگوی مقاومت بدل شد؛ الگویی برای نسلهایی که پس از او خواهند آمد، تا بیاموزند:
شرافت را میتوان بر چوبة دار فریاد زد، و آزادی را با دستان بسته نیز میتوان نوشت.
امروز، لپا رادیچ تنها یک نام در کتابهای تاریخ نیست؛ او نفس میکشد در فریاد دخترانی که در خیابانهای ایران، در دل شب، با دستهای خالی اما دلی آکنده از شجاعت، به مصاف پاسداران تباهی و جلاد خامنهای میروند.
لپا در هر کوچهای که بانویی چهره پوشانده و شعلهای روشن کرده، حاضر است. در هر کانون شورشی که زنی جوان، پوستر ستمگر را آتش میزند و شعار آزادی سر میدهد، لپا لبخند میزند. در آن لحظههایی که دخترکی ۱۶ ساله، با سنگی کوچک به خودروی سرکوب شلیک میکند و میداند شاید این آخرین فریادش باشد، روح لِپا در شانههایش ایستاده و زمزمه میکند: “من خیانتکار به مردمم نیستم…”
زنان و دختران ایران، این فرماندهان بیسلاح اما پرصلابت، امروز پرچمدار همان راهی هستند که لِپا آغاز کرد. آنها اثبات کردهاند که آزادی را میتوان با زبانی بسته و دستانی زنجیر شده نیز فریاد زد. در سلولهای انفرادی، زیر ضربات کابل و اعترافات اجباری، دختران ایران نام لپا را شاید ندانند، اما راه او را میشناسند. راهی که از بوسنی آغاز شد و اکنون در تهران، زاهدان، مشهد و سنندج ادامه دارد.
لپا رادیچ زنده است؛ در خون «نیکا»، در فریاد «حدیث»، در پایداری «آرمیتا»ها و در شعلة هر خانة شورشی.
تا زمانی که زنی در برابر استبداد برخیزد،
تا وقتی دختری به جای ترس، فریاد برگزیند،
تا آن زمان، لپا زنده است و در دل مقاومت میتپد.
سرود جاودانگی – بهنام زن، بهنام مقاومت و آزادی
تقدیم به لِپا رادیچ و شیرزنان شورشی ایران!
برخیز! برخیز! ای دختر خورشید،
که شب، شکستخوردة نگاه توست
در مشت تو، نه سنگ، که تاریخ است
و گام تو، طنین خیزش نسلهاست.
نه! ما وارثان سکوت نیستیم،
زادة فریادیم،
پروردة آتش و ایمان،
درفشدارانِ کوچههای شعلهور!
لِپا! ای شهید و شاهد روشنی!
تو از چوبة دار به ما رسیدی
از طناب آویخته شدی،
اما با شرفی بلندتر از کوهها.
تو گفتی:
«من خیانتکار به مردمم نیستم…»
و ما اکنون میگوییم:
“ما ادامة خون توایم، تا سرنگونیِ ظلم.”
قسم به پیکرِ مواجِ به دارآویختهشده،
قسم به چشمان بیهراس دخترانِ آبان،
قسم به نیکا، به حدیث، به ستارهها،
که فریادِ ما،
پایانِ شبِ خون و خنجر خواهد بود!
ما، زنان سرزمینِ آتش و آواز،
کانونهای شورشایم،
با دستانی خالی، اما قلبهایی
که بر نبض انقلاب میتپد.
نه بخشش، نه پوزش، نه بیراههی تسلیم،
تنها یک سوگند،
تا آخرین نفس: «مرگ بر ستم، زنده باد آزادی!»
ای طغیانسالار خامنهای،
بشنو!
ما در لرزشِ گامهایت میرقصیم
و در فروپاشی تاج نفرینشدهات،
ناممان را با آتش مینویسیم:
زن، مقاومت، آزادی!