عبدالعلی معصومی: به یاد عماد رام

طبیب عشق، مسیحادَم است و مُقبل، لیک
                                 چو درد در تو نبیند، که را دوا بکند؟

      هنوز کودکی بیش نبود که خارخار عشق در دلش جان گرفت. از زبان خود او بشنویم:    
« من [در یازدهم اسفندماه 1309] در شهر ساری در استان مازندران متولّد شدم. از شش سالگی در حالی که از نی های خودرو در شمال, که آن را به صورت فلوت طرّاحی می کردم, بدون مربّی یادگیری این ساز را شروع کردم. انجام این مقصود با شرایط آن روز چندان کار ساده یی نبود, زیرا که هنر و هنرمند در جامعه زمان ما کمترین اعتباری نداشته و از دید مردم شهر باعث ننگ خانواده بود. در چنین موقعیتی به خوبی می توان احساس کرد توفیق  در این راه با چه ناامیدی ها و دردسرهایی همراه بوده که تنها راه برای موفقیت, ذوق سرشار و استقامت بی حدّ و حَصری لازم داشت تا انسان را به سرمنزل مقصود برساند» (هفته نامه «ایران زمین»، شماره16,  17شهریور 1373).
زندگی «عماد» نشان داد که در تمام فراز و نشیبهایش، این «ذوق سرشار و استقامت بی حدّ و حَصر» و بی قراری مدام، چراغ راه او بوده است:
جمله بی قراریت، از طلب قرار توست
طالب بی قرارشو، تا که قرار آیدت
  مجله «روشنفکر» (شماره 746، سوم اسفند1346)، شوق و بی قراری عماد را در آن روزها چنین توصیف می کند: «عماد کلاس پنجم ابتدایی را می گذراند که ... آن "حادثه بزرگ" رخ داد: آن روز صبح پرویز همکلاسی عماد همراه خود یک فلوت به مدرسه آورد. این فلوت را پدر پرویز از خارج برایش آورده بود. همین که زنگ تفریح خورد, پرویز به گوشه یی رفت و در فلوت دمید. صدای خوش و شگفتی از این شیئی عجیب درآمد و بچه ها دور همکلاسی خود حلقه زدند. عماد نیز درمیان آن بچه ها, با نگاهی لبریز از حیرت و حسرت دوست کوچک و خوشبخت خود را که آن شیئی جادویی و سحرآمیز را با خود داشت, می نگریست. "کاش من هم فلوتی مثل فلوت پرویز داشتم!". این آرزویی بود که از آن پس به دل عماد چنگ انداخت و همیشه با او ماند. و حیرت انگیز این که عماد رام هرگز صاحب فلوت نشد! حتی در زمانی که به عنوان تکنواز فلوت شهرتی بزرگ به دست آورد؛ حتی همین حالا, آن فلوتی که می بینید عماد روی صحنه تلویزیون در آن می دمد, مال وزارت فرهنگ و هنر است!
از آن روز به بعد, عماد با دمیدن در فلوت دوستان و بستگان, رفته رفته, نواختن این ساز را آموخت. از  آن روزگار خاطره عجیبی دارد: "دوستی داشتم به نام خوارزمی که با او از راه مدرسه, یکراست به قبرستان ملامجدالدین می رفتیم, در تاریک روشن غروب گورستان بر روی گورهای تک افتاده می نشستیم و تا وقتی شب بر گورستان فرود می آمد, من فلوت می زدم و خوارزمی گوش می داد, و عجیب این که دو سال بعد از آن روزها که به گورستان می رفتیم, او یَرَقان گرفت و مرد! و او را در همان گورستان, به خاک سپردند".
عماد در مدرسه نمایشنامه می نوشت. در نمایشها بازی می کرد, پیش پرده می خواند و شگفت این که عماد, این مرد سینه سوخته ـ که در زندگی جز با درد و اندوه آشنا نبوده است ـ می کوشید تا دوستان خود را همیشه شاد و خوشحال نگه دارد و هم از این رو بود که نقشهای کمدی بازی می کرد و پیش پرده های فکاهی می خواند و دوستان کوچکش می خندیدند, در حالی که خودش هرگز, نه در آن زمان و نه حتی تا کنون لبخندی راستین از ته دل بر لب نیاورده است!...
عماد آواز گرم و دلنشینی هم داشت و هنوز هم دارد. او اولین آهنگ خود ـ گُل نسا ـ را در سن 17سالگی و تحت تاٌثیر یک دختر سبزچشم جنگلی به نام "گُل نسا" ساخت. قصه این دختر سبزچشم, که در انبوه درختان سرسبز و به هم فشرده جنگلهای مازندران با عماد آشنا شد, از قصه های پرشور زندگی عماد است.
آهنگ گل نسا برای بار نخست در ساری و توسط ارکستر دبیرستان پهلوی اجراشد و بعدها در آغاز کار تلویزیون توسط "خاطره پروانه" اجراگردید و تحسین همه را برانگیخت».
دشواری راه بسیار بود، اما عماد وانماند و پای سست نکرد: «با همه این موانع سالیان درازی را پشت سر گذاشتم و از هیچ کوششی برای نیل به مقصود بازنماندم تا رفته رفته پس از سالهای سال جامعه شهر من رنگ و بوی دیگری به خود گرفت. بیسوادان جای خود را به تحصیلکرده های روشنفکر واگذار می کردند و به مرور زمان مشکل من در این راه کمتر می شد».
پس از گذراندن دوره تحصیل در دانشسرا، به تدریس در مدارس ساری پرداخت. در دوره معلمی در مدارس ساری بود که بخت به او روی آورد: «در این هنگام مرحوم حسن مشحون, نویسنده تاریخ و جغرافیا, که نوشته هایش در سراسر مدارس کشور تدریس می شد, به سمَت مدیر کل آموزش و پرورش [(رئیس اداره کلّ فرهنگ)] مازندران برگزیده شد. با آمدن ایشان به مازندران زندگی من مرحله تازه یی به خود گرفت, زیرا نامبرده دستی در نواختن سه تار و اطلاع بسیار دقیقی در موسیقی سنّتی داشت. لذا در مدت کوتاهی از استعدادم با خبر [شد] و مرا تشویق به رفتن به تهران نمود. چون در آن موقع اداره کلّ هنرهای زیبا, که بعدها به صورت وزارت فرهنگ و  هنر درآمده, تابع وزارت آموزش و پرورش بود, انتقالم به تهران با هیچ مشکلی رو به رو نگردید».
   عماد راهی تهران شد و از همان آغاز ورود، درهای گشایش، یکباره، به رویش باز شد و فضای مطلوبی که سالیان سال، چشم به راهش بود، دربرابرش رخ نشان داد: «بلافاصله در محضر اساتیدی همچون حسن رادمرد, خادم میثاق و یوسف زاده بزرگ, به آموزش ردیفها موسیقی ملی, دیکته موسیقی و هارمونی پرداختم. پس از آن به عنوان تنها تکنواز فلوت در موسیقی ملی, با فرامرز پایور و استاد  حسین تهرانی, همچنین در ارکستر بزرگ استادم حسن رادمرد رسماً کار موسیقی را آغاز کردم تا آنجا که به سرپرستی دو ارکستر, یعنی موسیقی ملّی و ارکستر بزرگ شاد منصوب [شدم], که در آن موقع به عنوان سرپرست ارکستر, تکنواز فلوت, خواندن, آهنگسازی و ترانه سرایی در وزارت فرهنگ و هنر انجام وظیفه می کردم» (هفته نامه «ایران زمین»، شماره16,  17شهریور 1373).

فعالیتهای هنری عماد رام در دوران اقامتش در تهران:
ـ مجله «اطلاعات بانوان» (شماره 518, 16 اردیبهشت1344، در مقاله «جاز به موسیقی محلی جان تازه یی می دهد» درباره فعالیتهای هنری این دوره زندگی «عماد رام» نوشت: «این روزها, در میان برنامه های مختلف تلویزیون ایران, برنامه "عماد رام", به قول معروف, گل کرده است. غم دلنشینی که در آوای او موج می زند, شور و  هیجان فراوانی برمی انگیزد و روز به روز بر تعداد دوستداران صدایش می افزاید. "عماد" هم خوب می خواند و هم خوب آهنگ می سازد و با ارائه کارهای هنری تازه خود در تلویزیون نشان داده است که در نوآوری نیز چیره دست است.
عماد رام درباره سابقه کارش در تلویزیون اظهار می دارد: "14 سال است که با وزارت فرهنگ و هنر همکاری دارم و مرتّب در برنامه های تلویزیون شرکت می کنم. با آقایان پایور و حسین تهرانی یک ارکستر سه نفره تشکیل داده ایم. در ابتدا در تلویزیون فقط ساز می زدم. اما سه سال پیش, روی آهنگهای محلی برنامه های آواز اجرا کردم و مورد توجه قرارگرفت. بدین ترتیب, حالا با دو ارکستر کار می کنم: با یکی فقط ساز می زنم و با یکی می خوانم.
عماد رام در حدود 6ماه است که برنامه یی به نام "رنگارنگ" در تلویزیون اجرا می کند و  از کارهای تازه یی که در این برنامه کرده, ترکیب رقص و آواز و موزیک است. در این زمینه, "جوک ایران" او که به نام "لبخند" عرضه شده, مورد توجه فراوانی قرار گرفته است. از برنامه های جدید او, "بید مجنون" و "بیا تا گل برافشانیم" است که تنوّع دلپذیری در برنامه های تلویزیونی پدید آورده است.
عماد رام درمورد موسیقی جاز چنین عقیده دارد: "جاز را دوست دارم. چند آهنگ محلی را تبدیل به جاز کرده ام که مورد استقبال قرار گرفته است. اگر از آهنگهای محلی خودمان استفاده کنیم و آنها را به قالب جاز بریزیم, از لحاظ شعر و آهنگ, بیشتر به دل می نشیند"».

ـ مجله «اطلاعات هفتگی» ( شمار 1366, 6بهمن1346)، مقاله «بیا تا گل برافشانیم»: «از فرستنده های تلویزیون ایران, برنامه یی تحت عنوان "بیا تا گل برافشانیم" از طریق برنامه های وزارت فرهنگ و هنر پخش می گردد که بسیار مورد توجه بینندگان تلویزیون قرارگرفته است. اجراکننده این برنامه, "عماد رام", خواننده خوش صدا و نوازنده چیره دست فلوت می باشد. عماد از هنرمندان معروف وزارت فرهنگ و هنر به شمار می رود... عماد رام از هنرمندان صوفی و دلسوخته موسیقی اصیل ایرانی می باشد و صدا و فلوت او میان بینندگان تلویزیون دارای علاقمندان فراوانی است».

ـ مجله «روشنفکر» (سوم  اسفند1346) می نویسد: « اینک چهارده سال است که عماد در وزارت فرهنگ و هنر به کار مشغول شده است. اکنون رئیس دو ارکستر است: با یکی از این ارکسترها ساز می نوازد و با دیگری آواز می خواند. تا کنون عماد هشتاد آهنگ ساخته که مایه اصلی همه آنها ”اندوه“ دیرپای خود اوست. عماد اینک در تلویزیون دو برنامه جالب و توجه برانگیز دارد: "بیا تا گل برافشانیم", که از چهار سال قبل تا کنون توسط عماد تهیه و اجرا می شود و "افسانه های عشّاق" که در آن از تمهای محلی استفاده می شود. علاوه بر این دو برنامه, روزهای چهارشنبه هر هفته, موسیقی اصیل ایرانی وسیله تکنوازهای وزارت فرهنگ و هنر ـ که مشترکاً ارکستری به سرپرستی عماد تشکیل داده اند ـ از تلویزیون پخش می شود. ازجمله کارهای برجسته عماد این است که آهنگهای محلی ایرانی را با ریتم آهنگهای جاز تطبیق داده  و در این کار توفیق کامل یافته است».

ـ یک ماه بعد، مجله «سپید و سیاه» (شماره مخصوص نوروز، 2فروردین1347) در مقاله یی با عنوان «از هنرنمایی در ساری تا هنرنمایی در تلویزیون» درباره عماد نوشت: «مردی که ترانه "تنهایی"اش و آوای گرمش و ساز سحرآمیزش دلها و جانها را با آتش غم دمساز می کند... نوایش آشناست... و دم گرمش, و سوز سازش, چندان که وقتی آرام و بی تکلّف ظهورکرد... همه گفتند صاحب دردی به میدان آمده است. نای او و نوایش سخت سوزنده است. انگار مردی در دریا نشسته و از عطش می سوزد. چه کسی دیده که مردی درمیان آب آتش بگیرد؟ آنچه او آورد صداقت و صمیمیت کارش بود و حال  و احوالش. او وقتی با اندوه کهنه خویش به نجوا می نشیند, همه باور می کنیم زیرا سیر متقلّبی نیست که گرسنگی را به نظاره نشانده باشد. صاحب درد است و با درد همه آشنا و شاید از این رهگذر است که توانستیم به سهولت با تب و تاب او... و با ساز او بسازیم. بچه که بود, مادرش او را از ساززدن منع می کرد, می گفت: "عمادجان ... دنبال ساز نرو این کار فقر می آره!" و عماد اکنون فقیر است. نه آن فقر که مادرش استنباط می کرد. عماد مستغنی از آز و نیاز است و هنر چنان به این افتاده حال و مهربان، استغنای طبعی داده است که نپرس...»

ـ مجله «امید ایران» (شماره 808, اسفندماه 1348شمسی)، گفتگویی با «عماد رام» در زمینه «موسیقی ملی» چاپ کرد، همراه با خبر انتشار چهار آهنگ شاد از این هنرمند معروف: «عماد رام با چهار آهنگ شاد به استقبال نوروز رفت». «عماد رام آهنگساز و خواننده وزارت فرهنگ و هنر, با ارمغانهای نوروزی خود برای رادیو و تلویزیون, به پیشواز سال نو رفت. او برای نوروز امسال 4 آهنگ جدید ساخته که اولی "لاله" نام دارد و "نادیا رام" آن را با اشعاری از "میشا جاودانی"اجرا کرده است. آهنگ دوم عماد رام باعنوان "نوروز" پخش می شود که اجرای آن به عهده «مانیا», خواننده وزارت  فرهنگ و هنر خواهد بود. "بهار غم آلود" نام سومین آهنگ عماد رام است که توسط خود او اجرا می گردد. چهارمین آهنگ را عماد رام با همراهی نادیا رام و مانیا با اشعاری از "معینی کرمانشاهی" به صورت دسته جمعی اجرا کرده که "امیر دلها" نام دارد. عماد رام ... می گوید: شعر دو آهنگ "نوروز" و "بهار غم آلود", توسط خود من سروده شده, ولی من هیچ وقت سعی نمی کنم خود را به عنوان شاعر آهنگهایم به رخ مردم بکشم. ادبیات ما درواقع چنان وسیع و پرارزش است که حیفم می آید خودم را به عنوان شاعر به مردم معرفی کنم». «علاوه بر چهار آهنگ مذکور, دو کنسرتوی فلوت  و کمانچه نیز نوشته و اجراکرده ام که در ایام نوروز به صورت آرم برنامه های رادیویی وزارت فرهنگ و هنر پخش خواهد شد».

ـ مجله «اطلاعات بانوان» (شماره 801, 17 آبانماه 1351شمسی)، گفتگویی با عماد رام با عنوان «همسر من, زن فداکاری است که مرا تحمل می کند!»: «بدون شک,عماد رام, خواننده, تکنواز فلوت, آهنگساز و سرپرست ارکستر بزرگ موسیقی ایرانی وزارت فرهنگ و هنر, را می توان در شمار هنرمندان معروفی به حساب آورد که به دور از جار و جنجالهای هنری, فعالیت هنریش را با ذوق و علاقه چشمگیری ادامه می  دهد و از این رهگذر, طرفداران فراوانی به سوی خود و هنرش جلب کرده است».
عماد در این گفتگو، از جمله، می گوید: «پانزده سال سابقه تئاتری دارم و شاید جالب باشد که اگر بدانید من زمانی یک کمدین معروف بودم و هرگاه گروهی هنرمند تئاتر از تهران به ساری می آمدند و من با آنها همکاری نمی کردم, بلیت کمتری فروش می رفت و خوب به خاطر دارم که در چندین نمایشنامه, با خانم ایرن که در آن زمان همسر محمد عاصمی بود, همبازی بودم. پیش از انتقال به تهران نیز چندی با سعادتمند قمی که هنرمندی معروف بود, در ساری کنسرتهایی دادم که مورد توجه قرار گرفت. تا کنون 116آهنگ ساخته ام که با صدای خواننده های معروف و درجه یک اجراشده و خوشبختانه تمام صفحات آنها در لیست ترانه های پرفروش جای گرفته است. یازده سال است آواز می خوانم... و در حال حاضر, به عنوان آهنگساز, خواننده, تکنواز فلوت و سرپرست ارکستر در وزارت فرهنگ و هنر انجام وظیفه می کنم. به تازگی پاتوی کفش شوهرها کرده ام و چند آهنگ در وصف آنها ساخته ام که از آن جمله "ناامید", "بهار غم آلود" و "ساده دل" بود که پخش شد».
عماد در این گفتگو در پاسخ یه این پرسش که «کدامیک از ترانه هایی را که ساخته و یا خوانده ای, بیش دیگر ترانه هایت دوست داری؟» گفت: «هریک از ترانه های من در فضای به خصوصی ساخته شده است, ولی ترانه های «دل میگه دلبر می آد» با صدای مهستی و «اشک روزگار» با صدای خودم را بیش از دیگر ترانه هایم می پسندم».

فعالیتهای هنری «عماد رام» در سالهای پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی:
پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و روی کارآمدن خمینی، فضای فعالیتهای هنری عماد رام به کلی بسته شد. در این باره خود او می گوید: «با روی کارآمدن حکومت اسلامی خود را بازنشسته و با سرمایه شخصی دست به تهیه و تکثیر نوارهای وطنی زدم به نام "شبانه با شب زنده داران" که در اولین شماره این نوار ترانه  "ایران ـ ایران" من به گونه یی مورد اقبال همگان قرارگرفت که خواننده یی نبود که چه در داخل و چه در خارج آن را اجرا نکرده باشد.
پس از چندی این نوارها توقیف و من به جرم وطن خواهی دستگیر و زندانی و همه اموال شرکت [«طنین صدا»] مصادره شد.
   پس از رهایی از زندان به کار قصه نویسی برای بچه ها پرداختم که آن هم به خاطر توجه همگان این  نوارها ممنوع [شد], که بعد از آن به تهیه نوارهای فرهنگی اقدام کردم؛ مانند حافظ, مولوی به نام "همتای آفتاب", و از حافظ تا نیما که موزیکهای متن آن را برای ارکستر بزرگ و همراه کُر نوشته ام که کلام این اندیشمندان بی همتا از جاذبه خاص خودش برخوردار باشد. متاٌسّفانه این نوارها هم جمع آوری و از پخش و تکثیر آن جلوگیری به عمل آمد. به ناچار جلای وطن کردم و... در آلمان رَحل اقامت افکنده ام... من عقیده دارم هنرمند باید راه آزادگی پیشه کند و بازگوکننده رنجها, خوشیها؛ خلاصه آنچه که به مردم جامعه اش می گذرد, باشد. از طرفی هم باید گفت مسلّماً رژیمی که مردمی نباشد از هنر و هنرمند واهمه دارد زیرا به خوبی می داند هنرمند برگزیده مردم است و به این دلیل در هر وقایعی در کنار هموطن خود قرار می گیرد و با سلاح هنریش به یاریش می شتابد» (هفته نامه «ایران زمین»، شماره16, 17شهریور 1373 ـ «عماد رام از زبان خودش»).
عماد در همین شرح حالی که در هفته نامه «ایران زمین» به چاپ رسید، از مراسم پرشکوه شب همبستگی ملی یاد می کند که در 30تیر1373، در سالن معروف «پَله دو کنگره» در پاریس برگزار شد و شماری از هنرمندان معروف ایرانی، در آن شرکت داشتند و هنرنمایی کردند. جاودانه یاد، عماد رام، در شب بزرگ همبستگی ملی با نوای سحرآمیز فلوت و صدای خوش و خاطره انگیزش به دلهای مشتاق آزادی ایران زمین گرمی بخشید: «این همبستگی هنرمندان که در روز تاریخی سی اُم تیر [1373] به دعوت شورای ملی مقاومت انجام پذیرفت, خود نشانه آن است که در سایه این همبستگی می توانیم هرچه زودتر به همیاری ملت بزرگمان، ایرانی آباد و آزاد بناکنیم»
عماد رام در مقاله «شورا، نویددهندهٌ آینده‌ یی تابناک» که در «ویژه نامه هفدهمین سالگرد تاٌسیس شورا ـ تیرماه 1377» به چاپ رسید، سختیهای زندگیش در آغاز به قدرت رسیدن خمینی و چگونگی آشنایی اش با شورای ملی مقاومت ایران و پیوستنش به این ائتلاف مردمی دا،  به طور خلاصه، شرح می دهد:
   «به‌ خاطر دارم یکی دو هفته پیش از پیروزی انقلاب 57، خمینی پس از سالها دوری با هواپیما عازم ایران بود. خبرنگاری از او پرسید که در آن لحظه چه احساسی دارد. او در جوابش گفت: "هیچ". من از همان لحظه فهمیدم که وطن من درگیر مشتی عمّامه‌ به‌ سر شده که سالیان دراز برای دست ‌یافتن به چنین فرصتی خوابهای طلایی می ‌دیده‌ اند. از این‌رو، باید بدون هیچ درنگی دست به کار شد و تا آخرین لحظه حیات برای ریشه‌کن‌کردن این زالوهای تشنه به خون از هیچ مبارزه‌ یی روی‌ گردان نبود.     ابتدا، دست به تهیه و تکثیر نوارهایی زدم به نام "شبانه" یا "شب‌زنده‌داران" که محتوایی جز وطن خواهی و مردم‌ سالاری نداشت و ترانه‌ هایی به نام "هموطن، ایران‌ ـ‌ ایران» که با سخنانی نیشدار به آخوندها همراه بود و خوشایند ذائقهٌ عوامل حکومت نبود. لذا در سال1360 دستگیر و روانهٌ زندانم کردم که روزنامهٌ مردم ارگان رسمی حزب توده، که در آن زمان  در نماز جمعه هم  پخش می ‌شد اولین روزنامه ‌یی بود که نوشت «عماد رام»، «جُرثومهٌ فساد دستگیر و زندانی شد». بعد از دو ماه اسارت با پادرمیانی دوستی به‌ نام کاشانی، ـ‌ که خود را به ‌ظاهر طرفدار رژیم نشان داده بود ‌ـ با... تحمل هشتاد ضربه شلاق، از زندان آزاد شدم. پس از آزادی از زندان به این فکر افتادم که در برابر چنین حکومتی نباید لب فروبست و آرام نشست، لذا به تهیه و پخش نوارهایی دست زدم به‌ نامهای حافظ، ‌‌همتای آفتاب (دربارهٌ  مولوی) و قصه‌های کودکان... امّا، متأسّفانه باز هم حکومت مانع انجام این کارم شد. ضمناً در این گیرودار از مزاحمتهای مأموران رژیم در امان نبودم. آنها هر وقت دلشان می خواست بدون اطلاع قبلی در ساعات مختلف آرامش زندگی من و خانواده‌ ام را در‌هم می ‌ریختند.     در این روزهای سیاه می‌شنیدم که جوانان رشید ما را به جرم آزادیخواهی گروه گروه تیرباران می کردند یا به چوبه دار می ‌سپردند. به ناچار تصمیم گرفتم تا دیرنشده و اقدام به دستگیریم نکردند، برخلاف تمایلم، ایران را ترک کنم و با همسر و فرزندانم در آلمان رَحل اقامت افکنم... با ورودم به آلمان سعی کردم تا‌حدّ ممکن در اغلب اجتماع هموطنانم  برای تظاهرات ضد رژیم شرکت کنم. کما این ‌که در اغلب تظاهرات حضور داشتم. اما دیری نپایید که همین اجتماعات از هم پاشیده شد و دیگر این ‌گونه تظاهرات به‌ ندرت برپا می‌ شد و من مجبور شدم دوسالی از مباره دست بر داشته کنج عُزلت اختیار کنم. در این فاصلهٌ دوسال همیشه به دنبال گمشده ‌یی می‌ گشتم که عاشق  ملت و وطن باشد که من در شعاع حمایت او بتوانم به مبارزهٌ خود ادامه دهم و همین ‌طور هم شد.      دوستی داشتم که عضو شورای ملی مقاومت بود. او ضمن بحث و گفتگو با من، کتابها و فیلمهایی از مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت را در اختیارم قرار می‌ داد. رفته رفته پی‌ بردم که گمشدهٌ خود را باز خواهم یافت لذا، به مبارزهٌ سی سالهٌ سازمان مجاهدین خلق و اعضای شورای ملی مقاومت پی بردم. به‌ خصوص، در فیلمهای اوایل انقلاب ـ‌‌ که حاوی سخنان آقای رجوی در امجدیه، تبریز و شمال ایران بود‌ـ آتش حقیقت مردم ‌خواهی و ایران ‌دوستی را در وجود ایشان شعله‌ ور دیدم و یقینم شد ایشان رهبر جنبشی است که منشاٌ مبارزه‌ اش همان صداقت، فداکاری به‌ خاطر مردم ایران می ‌باشد.
قبل از برنامهٌ سی‌ام تیر [1373] در پاریس  در یکی دو جلسه با دیگر هنرمندان نشستی با خانم رجوی داشتم که ضمن آن از فعالیتهای ایشان برای  تبدیل ارتش آزادیبخش از پیاده به زرهی، ارتقای خانمها تا درجهٌ فرماندهی و جانشینی فرماندهٌ کل ارتش آزادیبخش، هم‌چنین دفاع ایشان از مقام زن در جامعهٌ ایران، مطّلع شدم و فهمیدم که ایشان یکی از برجسته‌ ترین شخصیتهای انسانی و بانویی مترقی و سیاسی هستند... هم‌چنین، دیدارهایی با اعضای شورای ملی مقاومت داشتم. این دیدار ها به دفعات برگزار شد. البته، قبلاً هم از مبارزهٌ آنها تا اندازه‌یی آگاهی داشتم و می‌ دانستم که هریک از آنها سالیان دراز با مبارزهٌ بدون وقفه برای آزادی چه از خودگذشتگیهایی که نکردند و امروز هم مبارزه را در کنار یکدیگر برای براندازی حکومت ادامه می ‌دهند. وقتی با یکایک آنها گفتگو می ‌کردم نمی‌ توانستم باورکنم که هرکدام از چه شخصیت والایی برخوردارند؛ مجموعه ‌یی از باپرنسیپ ‌ترین شخصیتهای سیاسی، با دانشی پربار. از آن گذشته، با سفرهایی که برای اجرای برنامه به ‌منظور همبستگی به اَقصی نقاط دنیا می‌ کردم، تفاهم و احترام نسبت به یکدیگر را بین خواهران و برادران مجاهد (با آن همه کار و کوشش  شبانه ‌روزی و فعالیتهای بین ‌المللی) و هواداران آنها و اعضای شورای ملی مقاومت ـ‌ که هرکدام کاری بس مهم دارند ‌ـ را می‌ دیدم، برایم غیرقابل تصور بود. هرگز چنین روابطی را در طول تمام فعالیت هنریم، چه در ایران و چه در خارج ندیده‌ ام. دلیلش این است که هدف همهٌ آنها، فقط و فقط، در مبارزه برای آزادی خلاصه شده است. به ‌همین دلیل، برایم افتخاری بود که به عضویت شورا درآیم تا در کنار همین همرزمانم به مبارزه برای آزادی مردم بپردازم و درضمن با رهبری پرارزش این جنبش، آقای مسعود رجوی، آشنا شوم. این بود انگیزهٌ پیوستنم به شورای ملی مقاومت.
   دو سال پیش  وقتی این فرصت به من داده شد برای  اجلاس شورا با آقای رجوی رو به ‌رو شوم و با ایشان به گفتگو بنشینم تازه دریافتم این‌همه عشق مجاهدین و هواداران آنها برای آزادی از کجا سرچشمه می‌ گیرد. باید به‌تاٌکید بگویم انسانیت، مهربانی، یگانگی، شجاعت و قاطعیت و تیزهوشی با اعتقاد راسخ به یک حکومت مردم‌ سالاری و پشتوانه‌ یی متجاوز از سی سال مبارزه برای ایران و مردم آن؛ خلاصه‌ یی است از این رادمرد تاریخ، که تا کنون نظیر آن کمتر دیده شده است. من به آن ‌چه می ‌خواستم رسیده بودم. و برای مبارزه برای آزادی ملت ایران به شورای ملی مقاومت پیوستم. اکنون هم بعد از چهار سال با همهٌ وجودم همکاریم را  با این شورا ادامه خواهم داد چون معتقدم: شورای ملی مقاومت به ‌لحاظ بافت و هویّت نیروهای تشکیل ‌دهنده و مشی مبارزاتی و رسم سیاسیش ادامهٌ تاریخی مبارزهٌ مشروطه ایران است و نویددهندهٌ آینده‌ یی است روشن و تابناک برای ملت نجیب ایران و سرزمین پرافتخار ما.  این واقعیت، در اثرهایی که اخیراً به‌ وجود آورده‌ ام به‌ خوبی نمایان است؛ اثرهایی چون "طلیعهٌ امید"، "راهیان عشق و آزادی". من معتقد هستم یک هنرمند باید صدای رسای مردمش باشد، به ‌خصوص، در این بُرهه از زمان که باید مثل چشمه جوشید و مثل رود روان شد، به ‌هم پیوست تا سیلی خروشان به وجود آورد و استبداد را ریشه ‌کن کرد. بی ‌تفاوت بودن یا چون قطره آبی، آن ‌هم گه ‌گاهی بر خاک چکیدن چه دردی را دوا می‌ کند؟ دشمن  دارد همه چیز را چون گردبادی مهیب نابود می ‌کند و ما نظاره‌گر نابودی آنیم، بدون آن که خود بدانیم چه بر سر ما آمده است. هنوز عده‌ یی از مردم ما این حقیقت را باور ندارند که این گردباد ویرانگر چه با مملکت  و مردم ما کرده است؛ متجاوز از صد و بیست هزار شهید از رزم‌ آورترین جوانان ما، خفقان، سنگسار، فساد و اعتیاد، دزدیهای سران رژیم، ورشکستگی اقتصادی، ترور شخصیتهای سیاسی، ارثیه ‌یی است که از جانب این رژیم شیطانی به ما رسیده است... اکنون من از شما می پرسم آیا اینها لایق این هستند که بر گردهٌ ارزشها، دستاوردها و سرمایه‌ های ملی و فرهنگی ما حکمرانی کنند و ایران‌ زمین را عرصهٌ تاخت و تاز و پامال سمّ ستوران خود نمایند؟ مگر اینها همان کسانی نیستند که سازمان ملل متحد به خاطر جنایاتشان چهل و نه بار آنها را محکوم کرده است؟».    عماد رام اندکی بعد از مراسم «شب همبستگی»، به «شورای ملی مقاومت ایران» پیوست و تا پایان زندگی سراسر افتخارش در این ائتلاف دیرپای مردمی به فعالیتهای هنری و سیاسی اش ادامه داد.

بدرود با «عماد رام»
قلب بی قرار و آرام  «عماد رام»، پس از هفتاد و دو سال شور و تپشی دریاوار، سرانجام در سوم خرداد1382، از تپش بازماند و به آرامشی ابدی فروخفت و یاران و همرزمان و دوستدارانش را به ماتمی پایان ناپذیر فروبرد.
 مراسم تشییع  و خاکسپاری، جاودانه یاد، عماد رام، هنرمند و استاد نامدار موسیقی  ایران  و عضو شورای ملی مقاومت، صبح روز 9خرداد 1382با حضور خانوادهٌ رام و صدها تن از یاران و همرزمان و دوستداران این هنرمند بزرگ در گورستان بریف‌ هوف شهر دوسلدُرف آلمان برگزار شد.

پیام خانم مریم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت،
«به مناسبت درگذشت هنرمند بزرگ مقاومت و ملت، شادروان عماد رام»:
«درگذشت عماد رام، استاد نامدار موسیقی، هنرمند محبوب مردم  و عضو شورای ملی مقاومت ایران را به هموطنان، به جامعه هنری کشور و به خانوادهٌ محترم رام به ویژه همسر ارجمندش خانم فلور صدودی عضو شورای ملی مقاومت و همچنین به همهٌ یاران شورایی و اعضای خانوادهٌ بزرگ مقاومت تسلیت می‌گویم.
قدر و منزلت هنری عماد رام برای جامعهٌ هنری کشور و برای همهٌ ایرانیانی که عواطف و احساساتشان با ساز و صدای او آشناست، نیاز به  وصف ندارد. با‌این ‌همه، تردیدی نیست که خصال انسانی این رادمرد هنر ملی  در صدر ارزشهایش قرار می ‌گیرد؛ ارزشهایی همچون وفا و بزرگمنشی  و فروتنی که  او را در قلب هموطنان  و دوستدارانش جای داده است. همان ارزشهای والایی که  او را با مقاومت پیوند داد و به یار و غمخوار صمیمی رزم آوران آزادی تبدیل کرد. آن‌قدر که برخی آثار ارزندهٌ هنری خود را به‌ تجلیل از مجاهدان و رزم‌آوران آزادی اختصاص داد و به آنها هدیه نمود.
اگر فقدان عماد رام  ضایعه‌ یی بزرگ و پراندوه برای مقاومت و برای جامعهٌ هنری ایران به‌ شمار می ‌رود، اما ره‌ آوردها و نوآوریهایش در هنر ملی و همراهی صمیمانه و پرصفایش با ارتش آزادی، گنجینه و میراثی فناناپذیر و الگویی برای هنرمندان مردمی است.
برای روح پرفتوحش شادی و رحمت ایزدی و برای همسر و فرزندان و همهٌ عزیزانش  صبر و سلامتی آرزو می‌کنم.  مریم رجوی ـ 5 ‌‌خرداد‌1382»

پیام تسلیت مسئول شورای ملی مقاومت
در فقدان استاد نامدار موسیقی و هنر ایران  عماد رام
       « لبم چو گل خندان      ـ   دو دیده ام دریاست
       لب  از برون خندد      ـ       دل از درون گرید
            ز برق چشمانم   ـ نشانه‌یی پیداست
             ز برق چشمانم ـ  نشانه یی پیداست

راستی که این وصف حال خود عماد هم هست. سرخوش و شاداب و سبکبار، با روحی لطیف و قلبی شفّاف و صدایی گرم که با ‌نی‌ و از ‌نی‌ حکایتها داشت…
درگذشت استاد نامدار موسیقی و هنر ایران،  برادرم عماد رام را به هموطنان، به همهٌ دوستداران هنر ایران، به کلیهٌ همسنگرانش در شورا، به همسر ارجمندش خانم فلور صدودی عضو شورای ملی مقاومت ایران و به رئیس جمهور برگزیدهٌ مقاومت،  تسلیت می‌ گویم.
اهل فن و اصحاب هنر، بهتر از همگی ما  می‌ دانند که جامعهٌ هنری ایران چه گوهر ذیقیمتی را از دست داده است. به‌ راستی که او به‌عنوان یکی از  رادمردان  ادب و هنر ایران ‌زمین، هم جامع ارزشها و اصالتهای هنر ملی بود  و هم واضع نوآوریهای ماندنی  و هم  در شمار درختان پرثمری که هرچه بیشتر گل و میوه می‌ دهند، بیشتر سر فروتنی در‌ برابر آب و خاک و تبار تاریخی خود فرود می‌آورند.
علاوه بر این، عماد رام از هنرش سلاحی برنده دربرابر رژیم ضدهنر و ضدبشر ساخت و مهر و عطوفت مشتاقانه و بزرگوارانه ‌اش را همیشه نثار رزم ‌آوران و مجاهدان آزادی می‌ کرد.
خواهران و برادران و رفیقان و عزیزانی که جسم او را در غربت و تبعید، به امانت خاک می ‌سپارید، یادتان باشد که رزم‌آوران رهایی روح شیدایش را در ترانه ‌های آزادی بازمی ‌یابند. آن ‌جا که در ‌محفل عاشقان، با یاد بارانهای شمال، طرب و ترنّم به‌ پا می‌کرد:
‌آره من شمالی هستم ـ بوی باروت میده دستم‌.
با تسلیت مجدّد به خانوادهٌ محترم رام و همهٌ  یاران و همسنگرانش، شکیبایی و سلامتی و توفیق همهٌ شما را  در ادامهٌ راه آن فقید سعید آرزو می‌کنم.  مسعود رجوی ـ 7 ‌خرداد‌1382»
در مراسم خاکسپاری «عمادجان»، دکتر حمید طاهرزاده، به اختصار، فرازهایی از زندگی این هنرمند بزرگ مقاومت و مردم ایران را بیان کرد و سپس تنی چند از همسنگران شورایی و دوستان و آشنایان استاد عماد رام  به تجلیل و گرامیداشت یاد این هنرمند بزرگ پرداختند. ابتدا، دکتر منوچهر هزارخانی و سپس به ترتیب، پهلوان مسلم اسکندر فیلابی، محمدرضا روحانی، زنده یاد منوچهر سخایی، پرویز خزایی، محمد شمس، رضا اولیا، زنده یاد محمد عاصمی، مسعود عطایی، امیر آرام، رحمان کریم و فتحعلیان فربد.
 بخشی از سخنان دکتر هزارخانی، اولین سخنران مراسم خاکسپاری «عمادجان»: «...مرگ تنها قانون بی‌استثنای جهان است که کسی را از آن گریزی نیست. امّا مرگ در تبعید ناخواسته، دیگر قانون طبیعت نیست بلکه هدیهٌ انسان‌ستیزان و زندگی‌گریزانی است که جامعهٌ زندهٌ ما را به گورستان بدل کرده ‌اند. البته در حکومت پاسداران مرگ و سکوت، عماد رام اگر در زادگاهش هم در‌ می ‌گذشت، بازهم در تبعید درگذشته بود. چون در ایران تحت حاکمیت آخوندها نفس هنر است که به‌جرم توطئه برای شور و نشاط زندگی از قبرستانی که آخوندها بر آن حکومت می ‌کنند، تبعید شده است و عماد یکی از ارزنده‌ ترین حاملان هنر زندگی ‌بخش در جامعهٌ ما بود. او فقط موسیقیدان، آهنگساز، نوازنده و خواننده نبود، شاعر ظریف و پراحساس و نویسنده و طنزپرداز قابل و سرشار از استعدادی هم بود. امّا بالاتر از همهٌ اینها انسانیت، پاکباختگی و صداقت او بود که انسان را اسیر و مفتونش می کرد. درگذشت عماد رام ضایعه ‌یی سنگین و توانفرساست. برای همسر و فرزندان و یاران گرامیش صبر و تحمل آرزو می‌ کنم».
آخرین سخنران مراسم، همسر گرامی شادروان عماد رام، خانم فلور صدودی، عضو شورای ملی مقاومت ایران بود، که ابتدا از همدردی و همیاری دوستان و یاران و همرزمان شادروان عماد رام ـ که برای آخرین وداع از راههای دور و نزدیک برسر مزار وی گردآمده‌اند ـ سپاسگزاری کرد و سپس گفت: «از رهبری به‌خاطر توجه و احترامی که برای هنر و هنرمند قائل هستند، تشکّر می ‌کنم. عمادجان که برای آزادی مردم ایران با مقاومت همراه شد، تحت تاٌثیر این توجه توانست آثارش را در بزرگترین صحنه ‌های بین المللی و با بزرگترین ارکسترهای جهانی اجرا کند. چون همواره هم خانم رجوی و هم آقای مسعود رجوی تأکید کرده ‌اند که هنرمند جایش در کافه و کاباره نیست و آثار هنرمندان اصیل ایرانی که سرشار از عشق و مهر است، باید در مراکز فرهنگی و در صحنه ‌های بزرگ بین‌المللی اجرا گردد.
من از عماد نیز متشکرم. چرا که او با هنر و مبارزه ‌اش، مایهٌ غرور و سرفرازی من و فرزندانش است و من به ادامهٌ راه او و ارزشهایی که او برای آنها زندگی و مبارزه کرد، متعهد هستم».
مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر هنرمند برجستهٌ مقاومت، موسیقیدان بزرگ ایرانی، استاد عماد‌رام  با گلباران مزار او پایان یافت.
«عماد جان» که در سراسر زندگی بی قرار و آرامش، همواره  آرزومند و جان ـ شیفته آزادی ایران زمین و سامان گرفتن زندگی مردم این زیباترین وطن بود، اینک، به ظاهر، در میان ما نیست، اما یادها و یادگارها و خاطرات و جای پای او، برای همیشه در دل و جان تک تک مشتاقان آزادی ایران، جاودانه، باقی خواهد ماند. عمادجان، همیشه با ماست، ایران و ایرانی که او یه عمر براشون ترانه خوند و به عشق ایران رو صحنه موند، هرگز او را تنها نخواهدگذاشت.
این هم دو بیت از ترانه خاطره انگیز «گذشته های شیرین» «عمادجان»، که خواننده و نوازنده اش خود او بود:
«نکنه، خدا نکرده، من رو تنها بگذارید
وقتی برمیگردید ایران، من رو اینجا بگذارید
یک عمریه، من، براتون ترانه خوندم
به عشق ایرانه، هنوز رو صحنه موندم».