یک ایرانی، تصویرگر نور و روشنایی

نگاهی به جدیدترین نمایشگاه نقّاشی استاد بهرام عالیوندی

     

تازه‌ترین نمایشگاه نقاشی استاد بهرام عالیوندی در شهر گرفن‌برگ آلمان برگزار گردید. این نمایشگاه 50 اثر ارزشمند از این هنرمند ایرانی را در بر می‌ گرفت، از جمله نقاشیهای رنگ و روغن روی پارچه و کاغذ، آبرنگ، سیاه قلم روی پارچه و سه اثر رنگی (تاپیسری) که با نخ پشمی و سوزن قلّاب بر روی گونی بافته شده است.
     در مراسم گشایش نمایشگاه که با سخنان شهردار گرفن‌برگ آغاز گردید، خانم ناهید همت‌آبادی، خوانندهٌ  اپرا، به‌ همراه پیانو اریش‌نیت، قطعاتی به زبان آلمانی و فارسی از شوبرت و امین‌الله حسین اجرا نمود که مورد استقبال فراوان قرار گرفت و شهردار گرفن‌برگ با اهدای جام یادبود شهر و دستهٌ  گل سرخ، از خواننده و هنرمند ایرانی قدردانی کرد. سپس آقای دکتر میرحمید مدنی، استاد دانشگاه ارلانگن، به معرفی عالیوندی و توضیح آثار او پرداخت و با اشاره به شرایط زندگی هنرمند در تبعید و انگیزهٌ خلق آثار وی در غربت، شمّه‌ یی از سوابق تاریخی فرهنگ و هنر ایران را بیان نمود. در پایان، میهمانان برای بازدید از سالنهای نمایشگاه راهنمایی شدند. این نمایشگاه به مدت یک ماه ادامه داشت و مورد استقبال و بازدید هنرمندان و هنردوستان ایرانی و آلمانی قرار گرفت. در پاره‌ یی از روزنامه‌ های آلمان نیز از آن سخن گفته شد.
   روزنامهٌ «فرانکن» نوشت: «یک ایرانی، نویددهندهٌ روشنایی و پیام‌ آور امید، در برنامهٌ فرهنگ در شهرداری شرکت کرد... هنر عالیوندی مرزهای بین بودن و شدن، زمان و مکان، رؤیا و بیداری، انتزاع و ماده و ماوراءالطبیعه و عرفان را درهم شکسته است. این آثار دریچه‌ یی می‌ گشایند به دوردستها، به دنیاهای نو و احساسی عمیق و اشتیاقی تکان‌ دهنده، بینشی دیگر در مقیاسی بس متفاوت».
   به نظر روزنامهٌ «فرانکن اشواتیز» «بهرام عالیوندی با قهرمانان و اسطوره‌های هنری، جهانی را به نمایش می‌گذارد».
این روزنامه می‌نویسد:   
«یونس پیامبر، که یک ماهی او را بلعید و پس از چند روز دوباره وی را از شکم خود به بیرون پرت کرد، برای پروفسور بهرام عالیوندی مفهوم ویژه‌ یی دارد. هنرمند ایرانی در سرنوشت یونس تصویر روشنفکران وطن خود را می ‌بیند. شکم ماهی که یونس پیامبر در قعر تاریکی آن فرو رفته، به‌ عنوان منشأ پلیدی و تاریکی است که بر نیروی انسانی چیره می‌ شود. هم ‌چنان ‌که ماهی نیز، که بنا بر ارادهٌ ایزدی، یونس را دوباره از شکم خود به خارج پرت می‌ کند، سرچشمهٌ نیکی و روشنایی است که در نهایت بر تاریکی چیره خواهد گشت...
  در سبک ویژهٌ نقاشی عالیوندی، که خود آن را به بیانی غیرجدّی "نقاشی فلسی" می‌ نامد، با آن ‌که سایه روشنهای سیاه و خاکستری تیره، رنگ غالب است، اما تابلوها تاریک به چشم نمی ‌آیند. در پاسخ به این سؤال که چرا رنگ غالب در بسیاری از تابلوها سیاه است، عالیوندی می گوید: "درخشش خورشید ر اتنها در تاریکی می توان شناخت و دید".
حقیقتاٌ با تلألو رنگهای متنوّعی که از زوایای تابلوها می درخشند، هنرمند در قلمرو سوررئالیسم و آبستره در سیر و سلوک است.
در بسیاری دیگر از آثار نقاشی عالیوندی، جنگ بین خدای نور (اهورامزدا) با فرمانروای تاریکی (اهریمن) در جریان است که سرانجام به پیروزی نور بر ظلمت و نیکی بر پلیدی خواهد انجامید.
  هنر عالیوندی بیننده را به دنیایی رهنمون می ‌شود که برای سیر در آن شرقی بودن ضروری نیست. قهرمانان و اسطوره‌ ها در آثار عالیوندی برای اروپاییان نیز چنان ملموس و جذّابند که هنرمند خود می‌گوید: این آثار اگرچه ایرانی است، اما به جهان تعلق دارد».
ایران زمین ـ شماره 3 ـ 3خرداد1373 ـ 9ژوئن1994

گفتگو با استاد بهرام عالیوندی

ایران زمین ـ شماره 3 ـ 19خرداد1373

    به بهانهٌ‌برگزاری نمایشگاه آثار استاد عالیوندی، خبرنگار «ایران‌زمین» گفتگویی با ایشان انجام داده که در زیر ملاحظه می‌ کنید. استاد عالیوندی، که از سالها پیش در اتریش به ‌سر می‌ برد، از پرکارترین هنرمندان ایرانی در تبعید است. تعداد آثاری که او طی ده ‌سال اخیراً به‌ وجود آورده از 1500 تابلو بیشتر است. او تا کنون چندین نمایشگاه در کشورهای آلمان و اتریش برگزار کرده است.
  عالیوندی، با موهای سفید، لهجهٌ شیرازی و گرمی و شور مردم آن سامان، کمتر حاضر می‌ شود دربارهٌ خود و آثارش صحبت کند. می ‌گوید: زبان من، تابلوهای من هستند. من با زبان نقاشی حرف می‌ زنم. او از کودکی به نقاشی علاقمند بود، اما، به‌ قول خودش،تا 27سالگی در شیراز آثار دیگران را کپی می ‌کرد و در کار دکور تئاتر و ساختن پلاکاردهای رنگی برای سینماها بود. در هنرستان کمال ‌الملک تعلیم نقاشی گرفت و به‌ خاطر استعداد درخشانش در این رشته بورس تحصیل در خارج کشور به او تعلق گرفت، امّا ساواک مانع خروج او از کشور شد. وی سپس در ادارهٌ هنرهای سنتی وزارت فرهنگ و هنر به ‌عنوان طرّاح مشغول کار شد. بعد از تأسیس دانشکدهٌ هنرهای تزیینی، عالیوندی در این دانشکده، در رشتهٌ نقاشی تزیینی به تحصیل پرداخت. و دورهٌ تخصصیش را زیر نظر یک استاد فرانسوی به پایان رساند. طی دورانی که اداره هنرهای ملی کار می کرد، آموزش هنرهای سنّتی را به هنرجویان رشته نقاشی به عهده داشت و ساعتها هنرجویان را به موزهٌ ایران باستان می‌ برد و رمز و رازهای خطوط و نقوش آثار هنری قدیمی ایران را به آنان می ‌آموخت.‌
    استاد عالیوندی در سال1984، مانند بسیاری از هنرمندان آزاده و شریف ایرانی، به ‌ناچار جلای وطن کرد و از آن زمان تا کنون در اتریش به‌ سر می‌ برد.

  ـ آقای عالیوندی ممکن است دربارهٌ سبک آثار خودتان توضیحاتی بدهید؟  
   همان‌ طور که می‌ دانید من مدتهای طولانی در ادارهٌ هنرهای ملی وزارت فرهنگ و هنر به‌ عنوان طرّاح کار کردم. طرّاحی در ادارهٌ هنرهای ملی و آشنایی با هنرهای قدیمی و سنتی ایران فرصتی بسیار گرانبها برای من بود که راز این هنرها را بشناسم و تجربیات گرانبهایی به‌ دست آورم. در همین سالها بود که ضمن کشیدن طرح برای طرّاحان قلمزن روی نقره، با شگفتی متوجه نقشهای فلس بر روی سینیها، گلدانها و ساغرهای نقره شدم و سخت شیفتهٌ آنها شدم، تا آن ‌جا که همهٌ فکر و کوششم این بود که روزی بتوانم این فلسها را در تابلوهای خود پیاده کنم. حالا بیش از 25سال است که ضمن کار، این فلسها را زیرورو می‌ کنم و با آنها چون کودکی به بازی نشسته‌ ام، تا آن‌ جا که امروز دیگر این فلسها ـ بدون آن‌ که ادعای صاحب سبک بودن داشته باشم ـ چه در آثار رنگی و چه سیاه و سفید، بیانگر هویّت هنری من و به قول اکثر منتقدان، «امضا»ی من است. البته مدتهای طولانی تابلوهای فیگوراتیو با فلس می ساختم، ولی امروزه از آنها به فلسهای آبستره رسیده‌ام، و با همین فلسهای آبستره است که در اعماق کائنات به‌ دنبال حیات دیگری هستم.  
بد نیست بگویم تحقیقات و کشفیات فضایی اخیر، به فلسهای رنگی، خطوط سیاه منحنی و نقطه‌پردازیها و آبرنگهای من، شور و زندگی دیگری بخشیده است.

انگار اسطوره‌ها و قهرمانان اساطیری نیز نقش عمده‌یی در آثار شما دارند، نه؟
بله، من به میتولوژی علاقهٌ خاصی دارم، و این طبعاً اثرات خودش را روی کارهای من می‌ گذارد. میتولوژی سرزمین خودمان، هند، و به‌طور عام میتولوژی شرق، برایم الهام بخش است. در این سری کارهای من، اصلی‌ترین تم، جنگ بین نور و ظلمت و پیروزی نور بر ظلمت است. از همین رو منتقدان مرا نقاشی خوانده‌اند که از تاریکیها نور و امید می آفریند.   
این جنگ در تمام اساطیر ما وجود دارد. در سرتاسر شاهنامهٌ فردوسی این جنگ هست، و نهایتاً پیروزی با نور و روشنایی است.
 چند سال پیش در هزارهٌ فردوسی، نمایشگاهی از نقاشیهای من در مرکز یونسکو در وین به نمایش گذاشته شد که 33 تابلو آن به اساطیر شاهنامه مربوط می ‌شد.
 
طبعاً تمامی آثار یک هنرمند برایش عزیز و دوست‌داشتنی است، امّا می‌ خواهم بدانم کدام یک از تابلوهایتان را بیشتر دوست دارید و برایتان خاطره‌ انگیز است؟
 
در میان کارهایم بیشتر از همه به تابلو فرهاد علاقه دارم. این تابلو را به یاد مجاهد شهید فرهاد پاکزاد کشیده ‌ام. بعد از آن تابلو فروغ جاویدان و بعد تابلو پیروزی نور بر تاریکی..

این روزها دربارهٌ هنر متعهّد زیاد بحث می ‌شود، نظر شما چیست؟
من در نقاشی هیچ ‌گاه از قبل فکر نمی‌ کنم که چه چیز می‌ خواهم بکشم، بلکه کاملاً تابع احساسم هستم. البته معتقدات و تفکّرات من در این آفرینش تأثیر دارند، ولی اگر بخواهم روی چیزی از قبل فکر کنم و طرح بریزم و بعد روی آن کار کنم، این را دیگر اثر هنری نمی‌ دانم. در واقع به‌ نظر من، هنر تبلور احساس هنرمند، یعنی تبلور احساس جامعه است. این تقسیم ‌بندی هنر برای هنر و هنر برای مردم را هم قبول ندارم. اصلاً موضوع این نیست. هر هنرمندی بار زمان خودش را دارد. تعهد در هنر را باید از این زاویه نگاه کرد، نه به شکل مبتذلی که مثلاً امروز رژیم آخوندی برای هنرمندان نسخه می‌ پیچد. این یک نوع سانسور و خودسانسوری است. در واقع به‌ نظر من بحث بر سر هنرمند متعهّد است و نه هنر متعهد؛ هنرمندی که زیر بار رژیمهای دیکتاتوری نمی ‌رود.‌ طبعاً‌ مردم انتظار دارند که هنرمندی که سالها حمایت و تشویقش کرده ‌اند به رژیمهایی مثل دیکتاتوری تروریستی خمینی «نه» بگوید؛ دوست دارند که به چنین رژیمی مشروعیت ندهد و اگر توانست تلنگری هم به آن بزند. هنرمندی که انگیزه‌ اش را از مردم می ‌گیرد و از آنها تغذیه می‌ کند، نباید و نمی ‌تواند به مردم پشت کند. وقتی فلان هنرمند از ایران می ‌آید این‌ جا و دوباره بر‌می‌ گردد به کشوری که زیر حاکمیت آخوندهاست و می ‌گوید بله من این ‌جا هستم در کنار «ملت» می‌ خواهد به این رژیم مشروعیت بدهد. در حالی که صدها و هزاران هنرمند ایرانی شرایط سخت غربت و زندگی در تبعید را به ننگ تسلیم و زندگی در حاکمیت آخوندها ترجیح داده ‌اند.

آقای عالیوندی، طی سالهایی که در کشور بوده‌ اید چه کار می‌ کردید؟
من سال1984(1363) از کشور خارج شدم و با آن که بیماری قلبی، سخت آزارم می ‌داد، اما دلگرمی پیوستن به مقاومت، آن ‌هم در چنین غربت جانکاهی، به‌ من انگیزه و توان می‌ داد. طی این سالها کار بسیار سنگین و فشرده‌ یی در زمینهٌ نقاشی داشته‌ ام؛ گاه در روز 12 تا 18ساعت کار می ‌کنم. اگر چه غربت خیلی سخت و ناگوار است، به خصوص برای کسی که کار هنری می‌ کند، اما انگیزه و شوری که از بودن در کنار مقاومت مردم ایران می ‌گیرم، برایم بسیار دلنشین و امیدوارکننده است. همین است که مرا زنده نگه می‌ دارد و به ‌من نیرو می ‌دهد، تا رنج دوری از یار و دیار را تحمّل کنم. طبعاً مجموع این عوامل به ‌طور ناخودآگاه عمیقاً بر آثار من تأثیر می ‌گذارد.

آخرین سؤال: وضعیت نقاشی و نقاشان ایران را در شرایط فعلی چگونه می ‌بینید؟
 تا جایی که به هنرمندان ایرانی در خارج کشور برمی ‌گردد، بعضاً کارهای ارزنده ‌یی انجام می ‌گیرد، که البته بسیاری از آنها ناشناخته باقی می ‌ماند. اما در داخل کشور، فکر می ‌کنم هیچ چیز گویاتر از نقل قولی که روزنامهٌ اطلاعات از خامنه ‌ای در جمع استادان نقش ‌نگاری اسلامی ـ ایرانی آورده، نیست. خامنه ‌ای در تجلیل از هنر نقاشی گفته است: «من در منزل تابلویی از آقای فرشچیان دارم که خود ایشان چند سال پیش به من هدیه کردند. هر وقت من این تابلو را تماشا می‌ کنم، اشکم سرازیر می ‌شود. با این‌که سینهٌ من از روضه‌ های صبح و عصر عاشورا پر است و ما خوب می‌ دانیم که دربارهٌ این روز چه نوشته و چه سروده ‌اند، و با این ‌که می ‌گویند انسانهایی که اهل این امور هستند دیگر خودشان گریه نمی ‌کنند، اما آقای فرشچیان با اثر هنریشان روضه‌ یی می ‌سراید که همهٌ ما را به گریستن وامی ‌دارد و این هنر چقدر پرفایده و پرمغز است». حالا خودتان قضاوت کنید بر سر هنری که شکوفایی آن به تعریف آخوند خامنه ‌ای چنین است، در آن کشور چه آمده است....