سینا دشتی: کنش یا واکنش؟ 

 

کنش یا واکنش؟ 

در دو سال اخیر صحنه ی سیاسی ایران به عرصه تقابل چند نظرگاه جدی تبدیل شده است.

در اینکه عمر مفید ( مضر در حقیقت) رژیم پایان یافته و رژیم دیگر نه خاتمی چاره ی کارش هست و نه روحانی و تنها به مدد زور عریان و اعدام محوری روزمره را می‌گذراند، شکی نیست. عدم توانایی رژیم در ارایه یک برون رفت معقول برای خودش از شرایط انقلابی، متغیر، نا متعینِ موجود، دیگر اظهر من الشمس است. بی تردید در این شرایط صف بندی های طبقاتی و فرهنگی خاصی ایجاد می‌شود تا دسته بندی های خام  اجتماعی حالت یک ارگان سیاسی مثل حزب و یا یک‌ تشکل نظامی را بخود گرفته تا در آفرینش یک طرح سیاسی، الگوی مورد نظر خود را پیاده کند. در چنین نقطه ی زایش نوین اجتماعی که بنا بر شرایط مشخص جامعه ی ایران از یک تحول عمیق  و خردکننده اجتماعی عبور می‌کنیم، طبیعی است که جریانها متناسب با افق دیدگاهی خودشان به ترسیم  نقشه مسیر خود بپردازند.

مثلا باند اصلاح طلب داخل رژیم ، علیرغم پس نشاندن فضاحت بارشان از مواضع قدرت هنوز خواستار تحولات در درون رژیم ولایت فقیه با همین ولی فقیه حرکت می‌کند.آنها علنی و مکرر گفته اند که  روایت سرنگونی را به عنوان مرز سرخ وجودی خودشان می‌دانند. 

باند بچه شاه که هم از آخور استعمار و هم از توبره‌ی ارتجاع می‌خورند با طرح اول شعار مرگ بر مجاهد و مرگ بر چپ و اعلام تسویه حساب جدی با « تجزیه طلبانی مثل احزاب کردی و بلوچ و ... » مشخص کردند، خط قرمز همه با هم و اتوبوس مجانی شان کجاست و ساکنان خاوران و اوین باید بدانند که تغییر حاکم به مثابه ی تغییر حکم نیست !! همزمان دلجویی رضا پهلوی از سپاه پاسداران و وعده ی عفو و بخشیدن جرائم آنها  از جیب مردم محروم و‌ستمدیده ، نشان داد که کودک بازنشسته ، نه تنها اهرم تشکیلاتی موثری را ندارد بلکه برای «شاح »شدن تنها نقطه ی اتکاء او همان  وزارت اطلاعات ، بسیج و سپاه سرکوبگر فعلی است . 

در قیامهای متعدد شهری ۹۶- ۱۴۰۱زمانی که شعار مرگ بر خامنه ای بالا می‌گرفت ، همزمان آتش خشم جوانان مراکز سرکوب و جهل را در بر می‌گرفت و بر شدت و حدت قیام می افزود. تصور کنید که در میان این قیام به جای این شعار مثلا کسی شعار می‌داد « رای من کو؟» واکنش نسبت به این شعار در آن وضعیت را چگونه میشود توصیف کرد؟ 

بگذارید با مثلی از دوران گذشته بحث را بیشتر را باز کنیم. 

در دوران جنبش ملی مصدق، شعار انحلال مجلس هفدهم یک شعار مترقی و متناسب با شرایط جنبش بود. اما در فردای پایان یافتن دوران مبارزات رفرمیستی در سال ۱۳۴۱ ، آیا تکرار این شعار در دهه ی پنجاه میتوانست دعوت به یک کنش واقعی محسوب شود ؟

وقتی که امواج تظاهرات خیابانی در مهر  ۵۷ در کشور راه افتاده بود و شعار مرگ بر شاه تثبیت شده بود، خصوصا بعد از کشتار هفده شهریور، نمایندگانی در مجلس منتخب شاه هم انتقاد های شدید و غلیظی به فساد دولت آموزگار و هویدا می‌کردند؛ اما کسی نه از آنها توقع داشت که شعار مبارزه با فساد و ارتشاء را با شعار مرگ بر شاه عوض کنند و نه قصد حضرات این بود که مرز سرخ دیکتاتور لرزان و ‌پشیمان را رد کنند. کار به جایی کشیده بود که «اعلی‌حضرت همایونی ، بزرگ ارتشداران ، محمد رضا پهلوی  شاهنشاه آریامهر » در تلویزیون به خود زنی پرداخت و گفت مردم صدای انقلاب شما را شنیدم و ... آن شد که همه می‌دانند.

شعار جنبش نمی‌تواند تنها دلبخواهی و امیدوارانه و انتزاعی باشد. شعاری که توسط مردم پذیرفته می‌شود اساسا به روی خواست اول آنها پاسخ می‌دهد. تروتسکی در کتاب تاریخ انقلاب روسیه می‌نویسد که علت پیروزی بلشویکها این نبود که بهترین  تشکیلات را داشتند و یا با سوادترین کادرها را جمع کرده بودند. دلیل روآوردن توده ها به بلشویکها این بود که شعار بلشویکها سقوط تزار بود که خواست اصلی توده ها در روسیه بود . 

شعاری می‌تواند مقبول شود که دقیقا در زمان درست مطرح شود، در دوران فعلی که سد اصلی پیشرفت و آزادی در ایران حکومت قرون وسطایی ولایت فقیه هست اگر بر سرنگونی تام و تمام این حکومت پا فشاری نشود ، چه تاثیری خواهد داشت؟ 

جنبشی که خواستار گذار از دوران‌قرون‌وسطی، حاکمیت فردی استبدادی به دوران نوین مدرنیته در ایران هست؛ نمی‌تواند مطرح کننده و موید شعاری بشود که وزیر دست وزیر راست و چپ و آبدارچی منتظرالسلطنه آن را روی شال و‌پیراهن و کلاه چاپ کرده و می‌فروشند و به ریش همه می‌خندند.  ممکن است فهم این بحث‌ دشوار باشد ولی باید تلاش کرد که این اصل ابتدایی تاریخ را مدام تکرار کرد که استراتژی سرنگونی رژیم را به طور دیالکتیکی خودش تعیین می‌کند. جریانات و گروهها و سازمان ها و احزاب سیاسی تنها در درک شرایط متفاوت جدید و تطبیق فعال می‌توانند مبارزه را در شرایط پیچیده تر به پیش ببرند، حتی در این صورت هم امکان پیروزی نه تضمین شده و نه در مقطع زمانی خاصی صد در صد است. اما نداشتن این قوای تطبیق مطمئنا شکست را در بر خواهد داشت. در تقابل با رژیم قرون وسطایی فقاهتی و سایه های خارج از حکومت آن که فقط تاثیر وجودشان پوشاندن راه اصولی مبارزاتی است با چه شاخص ها و فرقان های می‌توان راه را از بیراهه تشخیص داد؟ جدا از بحث های اخص ایدئولوژی که اصلا مورد بحث این نوشته نیست ، خطوط سیاسی روشن و سابقه دار برای درک مردم از پروسه های پیچیده سیاسی حیاتی است. افرادی که مانند تغییر پیراهن ، عقاید سیاسی خود را عوض می‌کنند در مقابل این سئوال قرار خواهند گرفت که از کجا بدانیم که الان به واقعیتی رسیده ای که تکرار موارد قبلی نباشد ؟ این سئوال قبل از این که کنجکاوی باشد ، حامل یک بار ذهنی عدم اعتماد هم هست  که  ناظر فرضی  در ذهن خودش قضاوت می‌کند در دوران مبارزه چیزی جز توهم و گیجی نصیب مدعی  نشده است . رژیم اخوندی به فواید این توهم پراکنی آگاه هست . برای همین هم گردانی، نفرات سابق و لاحق خود را به  خارج از کشور ارسال می‌کند ، نه اینکه فقط مردم را سرکار بگذارد بلکه فضای سیاسی تبادل آرا و عقاید را مسموم میکند، دودهای استتار که فقط قصدشان پنهان کردن دشمن اصلی نیست ، قصد مهم دیگر  این هست که دوست اصلی را هم بپوشاند. 

جنبش می‌تواند شعارهایش را ارتقاء بدهد، میتواند شعارهای دیگری را اعلام کند که معرف درک شرایط جدید و ارائه راه حل های است که جدید است. شعار مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر ، شعار گذار از دوران استبدادی قرن گذشته بوده است. اما ماهیت این گذار چیست ؟ هدف غایی و نهایی چیست . بنا بر ماهیت زن ستیز حکومت ضد بشری ولایت فقیه، دیالکتیک جانشین این حکومت اساسا بر هژمونی زنان تاکید می‌کند، این تاکید نظرگاه مجاهدین و مقاومت ایران بر رهیری زنان نه به عنوان یک حرکت سمبولیک ، بلکه پاسخ به معادله ی اجتماعی است که در پشت  معادله سرنگونی قفل شده بود، دوران دهشتبار حکومت خمینی و خامنه ای کمر بسیاری از جریانهای سیاسی از راست و میانه و چپ را خرد کرد. احزاب و سازمانهای مختلف چه در زیر فشار طاقت فرسای ماشین کشتار رژیم و چه در اثر نداشتن توان تحلیل شرایط بغرنج سیاسی به کناری رفتند . مقایسه بقای مجاهدین با دیگران از این نقطه مهم هست که بتوان دلیل بقای مجاهدین را توضیح داد. واقعیت امر این است که مجاهدین در سال۱۳۶۴ وارد مقوله ی شدند که کم و کیف آن برایشان شناخته نبود، ولی مسیر معرفی مریم رجوی  به عنوان همردیف مسئول اول گشاینده راهی شد که الان در شورای مرکزی مجاهدین تبلور یافته اند. راه بسیار جدیدی که تا آنجا که بنده میفهمم در هیچ جنبش انقلابی در دو قرن گذشته سابقه نداشته است. این  پدیده ربط مستقیم به  بقای آلترناتیو‌ انقلابی - مردمی دارد.  

بنابراین تاکید بر نقش زنان در عام و نقش زنان ذیصلاح به طور خاص تنها یک موضعگیری اخلاقی نیست بلکه با تکیه بر تجربه ی بیش از چهل سال کار تشکیلاتی، جمع بندی  های سیاسی ، اجتماعی و .. پراتیک های متکی است که هر کدام از آنها به تنهایی حاوی دنیایی آموزش برای جوانان انقلابی و آزادیخواه ایران است. در زمینه ی فعالیت صرفا سیاسی ففط به پروسه خروج مجاهدین از لیست های سیاه آمریکا ، انگلیس و اتحادیه ی اروپا باید نگاه کرد تا از کار غول آسای این مقاومت غرق افتخار شد. هر  فردی به هر میزانی که عظمت این کار را نبیند یا تحت تاثیر تبلیغات رژیم قرار دارد و یا از حقوق بین الملل اطلاع زیادی ندارد.

شعار زن مقاومت آزادی  چکیده ی تجربه ی طولانی و چراغ راه مسیری است که در مقابل جنبش آزادیخواهانه ایران قرار دارد. تجربه ی بحران منطقه ای ثابت کرد که سر مار بحران در تهران است و همزمان نشان داده شد که هم شرق و غرب عالم در حفظ سر این افعی پلید منافع مشترک دارند . شعار قدیمی مقاومت کس نخارد پشت ما جز ناخن انگشت ما آیا وصف الحال شرایط امروز نیست ؟ 

اگر تعیین شرایط سرنگونی و تحقق آن  فقط و فقط بر عهده ی ما ، مردم و مقاومت ایران هست ، باید از تعمیق و رادیکالیسم جنبش استقبال کرد. واکسینه کردن جنبش بر علیه ویروس فرصت طلبی و مراقبت از آن در مقابل کفتارهای فاشیسم غالب و مغلوب وظیفه ی است که بر عهده ی همه ماست. این کنش ماست.