م. سروش: وقتی تو باغبان باشی

وقتی تو باغبان باشی
شکوفه می شوم، گل می دهم
تازه و شاداب و پر طراوت
نهری می شوم و زمزمه کنان
در دشت جاری می گردم
و ورود خزان به باغ را
ممنوع می کنم

وقتی تو باغبان باشی
سرو می شوم
آزاده و بی مرگ
حتی در زمستان
و همچون خورشیدی
سرشار از ذرّات متبلور نور
در باور یک صبح بهاری
طلوع می کنم

وقتی تو باغبان باشی
باران می شوم
و قطره قطره می بارم
تا خوشه خوشه گندم
سر از خاک برآورد

وقتی تو باغبان باشی
بهار می شوم و همراه با چلچله ها
بی تاب و بی قرار
به خانه برمی گردم
تا شعله ور کنم باغ را
در مقدم لاله ها
و دشت را در ازدحام شقایقها

نه از این زمستان می هراسم
نه از آن پائیز بیمی
در دل و جان خواهم داشت
همیشه سبز خواهم بود
همیشه گل خواهم داد
وقتی تو باغبان باشی