خاطره یی از محمد قاضی

«خاطره محمد قاضی از عقد قرارداد ترکمنچای»

محمد قاضی (تولّد: 12مرداد1292 در مهاباد ـ درگذشت: 24دی 1376 در تهران) از مترجمان برجسته ایران که در عمر 84ساله اش 68اثر، ترجمه یا نوشته، انتشار داد. از معروفترین ترجمه های او می توان «دُن کیشوت»، اثر سروانتس؛ «نان و شراب»، اثر سیلونه را نام برد. او بیشتر از زبان فرانسوی به فارسی ترجمه می کرد.

بسیاری از نویسندگان و مترجمان تازه‌کار از شرایط کار و قراردادهایی که با ناشر برای چاپ یک اثر دارند، شکایت و گله می‌کنند؛ از رقم پایین حق‌التحریرها و پول کمی که برای ترجمه‌های خود دریافت می‌کنند. محمد قاضی در میان اهالی فرهنگ، مترجم نام آشنایی است اما این شهرت برای وی ارزان به دست نیامد. وی برای رسیدن به این مقام مرارت‌های فراوانی را تحمل کرده است.

خاطره زیر که از زبان قاضی نقل می‌شود، نشان می‌دهد که یک مترجم یا یک نویسنده تازه‌کار برای دست و پا کردن نامی برای خود چه مشقّاتی را باید تحمّل کند. خاطره محمد قاضی را از سختی کار انتشار ترجمه کتاب «جزیره پنگوئن‌ها»، اثر آناتول فرانس در زیر می خوانید:

   خاطره یی از محمد قاضی

«در سال [1320] نخست داستانی به قلم خودم به نام "زارا" و سپس ترجمه‌ یی از سناریو دُن کیشوت آماده کردم که آن دو را انتشارات افشاری چاپ کرد.

پس از انتشار این دو اثر، دیگر به علت مشغول شدن به کار در وزارت دارایی از 1320 به بعد و ازدواج در 1322 و معاشرت با کسانی که اهل قلم و کتاب نبودند و بیشتر اداری بودند کار ترجمه را کنار گذاشتم. از 1328 به بعد، که کم‌کم حس کردم کارم قابل عرضه کردن شده است و می‌توانم آن را به چاپ برسانم، دوباره عشق به کارم را باز یافتم و تصمیم گرفتم دنبال آن را بگیرم و چون کتاب "جزیره پنگوئن‌ها"ی آناتول فرانس را خوانده بودم و از آن بسیار خوشم آمده بود، تصمیم گرفتم کارم را با ترجمه این کتاب از سر بگیرم.

کتاب را در 1329 تمام کردم ولی برای انتشار آن به هر ناشری که مراجعه می‌کردم می‌گفت: اولاً، "آناتول فرانس" بازار ندارد و تا به حال هر کتابی که از او چاپ شده در انبارها مانده است؛‌ ثانیاً، تو را کسی نمی‌شناسد که به هوای نام تو کتاب را بخرد. هر چه می‌گفتم: آخر این کتاب با کتاب‌های دیگر آناتول فرانس فرق دارد و بسیار شیرین‌تر و گیراتر است و پس از چاپ هم وقتی آن را خواندند، و ترجمه را پسندیدند، مرا خواهند شناخت فایده نداشت و حرفم را قبول نمی‌کردند.

   خاطره یی از محمد قاضی

آخر انتشارات "امیرکبیر" به این شرط حاضر به چاپ کتاب شد که من شش ماه صبر کنم، زیرا کارهای زیادی در دست چاپ داشت و تا شش ماه به کتاب من نوبت نمی‌رسید. ناچار به انتشارات "صفی‌علیشاه" مراجعه کردم و تا آن مدت، ده ماه بود که بی‌نتیجه به این و آن مراجعه می‌کردم و نتیجه نمی‌گرفتم.

مدیر انتشارات صفی‌علیشاه خوشبختانه "مشفق همدانی" بود که خود از مترجمان بنام بود و کتاب را برای تشخیص این که آیا قابل چاپ هست یا نه به او داده بودند که بخواند. هفته بعد که مراجعه کردم تا جواب مثبت یا منفی این انتشارات را هم بگیرم مرا به نزد خود آقای مشفق بردند.

بی‌تعارف از کارم بسیار تمجیدکرد و حتی به من گفت: من در شما یکی از مترجمان برجسته آینده را می‌بینم، ولی همان طور که ناشران دیگر هم به شما گفته اند آناتول فرانس بازار ندارد، شما اول کتابی از یک نویسنده بازارپسند انتخاب کنید تا ما آن را چاپ کنیم و مردم را با نامت آشنا کنیم. بعد کتاب "جزیره پنگوئن‌ها" را نیز چاپ خواهیم کرد و آن وقت یقین دارم که وقتی مردم با نام شما آشنا شدند، آن کتاب را برای خاطر آناتول فرانس هم نباشد برای نام شما خواهند خرید. گفتم: مثلاً نویسندگان بازارپسند مانند که؟ اسم چند نویسنده را برد که "جک لندن" هم جزء آنها بود. اتّفاقاً من کتاب "سپید دندان" جک لندن را هم داشتم و خوانده بودم و خوشم آمده بود.

گفتم: کتابی از "جک لندن" به این نام دارم. جواب موافق داد و مرا به نزد برادرش که در کتابخانه با مشتری‌ها سر و کله می‌زد، فرستاد تا قرارداد برای "سپیددندان" ببندم. برادر مشفق، که به نظرم منصور نام داشت و بنا بود قرارداد را بنویسد، گفت: مگر "جک لندن" کتابی هم به نام "سپید دندان" دارد؟ گفتم: بلی. گفت: من چیزی نشنیده‌ام. برخاست و یکی از ترجمه‌های "جک لندن" را آورد و به مقدمه آن مراجعه کرد تا ببیند آیا به کتابی به نام "سپید دندان" اشاره شده است. یک‌دفعه یکّه ‌یی خورد و گفت: ای آقا، شما کتاب "دندان سپید" را می‌گویید؟ اینجا اسم آن هست و "دندان سپید" نام دارد نه "سپید دندان". گفتم: نه آقا، جک لندن دندانساز نبوده بلکه نویسنده بود و سپید دندان هم اسم یک سگ است. آقای مترجم شما اشتباه مرقوم فرموده ‌‌اند.

خجالت کشید و قرارداد را به صورتی شبیه به قرارداد "ترکمن­چای" نوشت. ولی من چون اول کارم بود و می خواستم از گمنامی دربیایم، آن را امضاکردم.

ترجمه "سپیددندان" را در ظرف چهار ماه به پایان رساندم و "صفی‌علیشاه" آن را چاپ کرد. استقبالی که از کتاب به عمل آمد بی‌سابقه بود و بنا به اعتراف خود ناشر مردم می‌آمدند می‌گفتند: دیگر از این مترجم کتاب ندارید؟ این استقبال موجب شد که کتاب "جزیره پنگوئن‌ها" را نیز صفی علیشاه چاپ کند. بعدها "نجف دریابندری" در روزنامه "اطلاعات" مقاله ‌یی در تَقریظ (=مدح و ستایش) از این کتاب تحت عنوان "مترجمی که آناتول فرانس را نجات داد" نوشت و نسبت به مخلص ابراز لطف و محبت فراوان کرد.

بدین گونه بنده از گمنامی درآمدم و از آن پس دیگر لازم نبود من برای چاپ کتا‌بهایم از ناشران تقاضا کنم بلکه ایشان بودند که مرتب از من کار می‌خواستند».