هادی مظفری:‌ دوباره بهار، دوباره آغاز زندگی

دوباره می آید. با قبای سبز و تاجی از شکوفه های گیلاس بر سر. به هر کجا که قدم می گذارد، عطر یاس به مشام می رسد و چونان التیامی بر زخمهامان مسیح وار دست لطف و مهربانی می کشد و سرشارمان می کند از امید به هستی و امیدوارمان می کند به آینده.

اینها تنها اندکی از معجزه سبز بهارند و خوش به حال ما ایرانیها و پارسی زبانها که وقتی بهار می آید دست در دست نوروز بوی عید و شادی را نیز یکجا برایمان به ارمغان می آورد.

بهار به ما می آموزد که زمستان پایان و فرجام انسان نیست. بهار شاخه های خشک و سرمازده را سرشار از شکوفه های رنگارنگ می کند تا باور کنیم که می شود از ناامیدی های هستی برباد ده عبور کرد و به دشتهای بارور امید و آرزو رسید. تا باور کنیم که زمستان با تمامی هیاهو و هیبتی که دارد در مقابل قدمهای سبز بهار، محکوم به شکست و تسلیم است.

برای ما ایرانیها که گرفتار و اسیر قومی تبهکار شده ایم، ارزش بهار و همراه همیشگی اش نوروز، بیش از هر زمان دیگر بعنوان یک ناجی و نگاهبان روشن و مشخص است.
 یک ملّت با تمام رنج و غم و غصّه یی که دارد، با تمام تلاشهایی که همیشه برای زمینگیر کردنش کرده اند، به یُمن بهار و نوروز و به محض اینکه نسیم صبحگاهی طلایه دار آغاز بهار می شود، آنچنان رنج و مشقّتها را به کناری می گذارد و به هیچ می گیرد که انگاری هرگز وجود نداشته اند.
غبار از رخ پنجره ها برمی گیرد، آینه را جلا می دهد، رخت نو می پوشد و با دید و بازدیدی دوباره، به زندگی سلام می دهد. برای ما ایرانیها بهار فصل رویش، پیوندی ناگسستنی با عبور از کهنگی و شروع و آغازی نو و جدید دارد و همیشه بوی عید و شادی و شادمانی می دهد و دقیقا این همان چیزیست که دشمنان ما را از خود بیخود کرده و زار و زبون و درمانده آرزوی تسلّط ابدی بر این سرزمین را بر دلهای تیره و تارشان نهاده است.

به برکت نوروز و بهار هر سال دوباره از نو آغاز می شویم و تر و تازه و شاداب به دشمن زیبائیها و شادمانیها می گوئیم که تا بهار هست و نوروز، از پای نخواهیم نشست و آروزی تن دادن به زمستان را بر دلهای تاریک و سرد و سیاهتان خواهیم گذاشت.