جمشید پیمان:‌ بی تاست مثل تو این ماه پر غرور

سردم اگر چه در دل این ساکت سیاه

دستی گشوده وسعت خواهش به سوی ماه

 

 

بی تاست مثل تو این ماه پر غرور

هرکس که دید،گشت بر این باورم گواه

 

تنها، همیشه سفر می کند به شب

در اوج اوج می رَوَد این شاه بی سپاه

 

غیر از خیال تو، با من غریبه بود

از خاطرم گذشت چو نقشی به اشتباه

 

بی هوده است واژه ی دیدن، بدون تو

یعنی که؛ دیدن تو بُـوَد معنی نگاه

 

وقتی تو نیستی و مرا غیر بغض نیست

دیگر برای سینه نَمانَد مَجال آه

 

خود خواهی است، ولیکن چه چاره ای؟

ای پا به راه، همسفری غیر من مخواه

 

ناممکن است بی تو، در این ظلمت غریب

تنها مَـنـه مرا به خودم، نیمه های راه