جمشید پیمان: مطمئنی ره به حافظ برده ای؟ کز جوابش دلخور و آزرده ای

دیدمش تنها و یک فنجان چای
چهره در هم، دل پریشان،دیده، وای
در نگاهش بهمنی تاریک و سرد
تلخ بود و کام من را تلخ کرد
گفتمش؛ خیر است ای محبوب جان
غم چرا در دیده ات گشته عیان
خسته بینم چهره ی نورانی ات
تیره گشته عالَم روحانی ات
پاسخم داد: ای رفیق سرمدی
آمدی پیشم، ولی دیر آمدی
حال زارم را ببین، چیزی نگو
شرح دردم را بگویم مو به مو

(... چند روزی است حالم دیدنی است)
حال من از دیگران پرسیدنی ست!
گاه بر روی زمین زُل میزنم
گاه بر حافظ تفال میزنم
حافظ عاشق چو فالــم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
«ما زیاران چشـــم یاری داشتیــم*» * یک بیت از حافظ
(«خود غلط بود آنچه می پنداشتیم») بخشی از یک مثنوی اثر :حمید رضا رجائی

. . . . . . .

گفتمش جانم فدای روح تو
ای به جانم جمله ی اندوه تو
دلخوری ای نازنین ، می فهممت
غصّه دار ی، غمگسارم با غمت
پای تو لنگ است و عشقت از تو دور
در به در گردی پی سنگ صبور
با چنین حال و هوا، درد و محن
سر زدی با حافظ شیرین سخن
من نمی دانم چه حافظ با تو گفت
یا چه، گوشَت از سخن هایش شنفت
که غمت افزون شد و حالت گرفت
فال او جمله  پر و بالت گرفت
مطمئنی ره به حافظ برده ای؟
کز جوابش اینچنین آزرده ای
دل شکستن نیست کار رند مست  
با جفا بیگانه است آن می پرست
حال شیخ و زاهد مردم گداز
زود گیرد حافظ دانای راز
کی بگیرد حال نسرین و سمن
باغبان گل شناس و مؤتمن
پاک و خوشبو رو دوباره پیش او
درد خود با او بیان کن مو به مو
مطمئنم گویدت آن شوخ و شنگ
با نوای اصفهان، آوای چنگ:
 "ساقیا بر خیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایّام را "  * از  حافظ