فروش چشم در حاکمیت چپاولگر ولایت فقیه

یک نشریه حکومتی در گزارشی تکان دهنده از فروش چشم در حاکمیت چپاولگر آخوندی خبر داده است.

انتشار چنین اخباری انهم از سوی رسانه های حکومتی خود گویای وجود بحران عظیم اقتصادی و مالی و همچنین تنگناهای ناشی از آن بر مردم و اقشار ضربه پذیر در این حاکمیت ننگین است. در حالیکه متولیان حکومتی به دروغ بر طبل «بهبود اوضاع» و «افت نرخ تورم و بیکاری» و چشم انداز عنقریب خروج از بحران سخن می رانند، ابعاد این بحران وحشتناک بحدی است که بسیاری از مردم برای حفظ بقاء و امرار معاش ناچار به فروش اعضاء و ارگان های بدن خود می شوند.
این گزارش حکومتی (سایت حکومتی خبرفارسی 18 مرداد 1394) می نویسد: «دوسه روز قبل بود که برای تهیه گزارش به خیابان مهدی در محله فرامرز عباسی رفتم. گشت‌وگذار در دل محله و دقت در مشکلات اهالی، باعث شد تا این‌بار سوژه جدیدی نظرم را به خود جلب کند. عبارت‌هایی مانند فروش کلیه، کلیه‌فروشی، فروش کلیه زیر قیمت ”و… تاکنون زیاد به چشمم خورده بود اما این عبارت با بقیه فرق داشت و روی دیوار با ماژیک پررنگ نوشته شده بود؛ چشم‌فروشی».

گزارش در ادامه می افزاید: «صور می‌کنم آفتاب طاقت‌فرسای ظهر تابستان سوی چشمانم را کم قوا کرده است. جلوتر می‌روم تا شاید بتوانم دقیق‌تر بخوانم. نه، عبارت درست است. روی دیوار زیر شماره تلفن خط ایرانسلش نوشته شده است: چشم‌فروشی. عبارت تکان‌دهنده‌ای که هنوز که هنوز است، نوع نگارش حروفش بر روی دیوار، در ذهنم نقش بسته است. با تلفن همراهم شماره می‌گیرم، ۷۳۰….۰۹۳۷ مشترک مدنظر در دسترس نمی‌باشد. درحالی‌که تمام ذهنم از علامت سوال پر شده است، باز هم تلاش می‌کنم. چندروزی می‌گذرد و بالاخره بعد از کلی تلاش، تلفنم پاسخ داده می‌شود. با شنیدن صدای مرد جوان گمان نمی‌کنم سن‌وسالش بیشتر از ۴۰ باشد. پیشنهاد خرید چشم را مطرح می‌کنم و بعد از انجام رایزنی و صحبت تلفنی، قرار ملاقات محقق می‌شود و این‌بار به‌عنوان خریدار پای معامله می‌روم».

محل قرار، ایستگاه اتوبوس چهارراه میدان بار در مشهد است و خبرنگار شهرآرای منطقه دوی مشهد درباره ملاقات با فروشنده چشم نوشته است: "کمی زودتر از ساعت قرار در محل ایستگاه حاضر می‌شوم. تمام طول مسیر تا محل قرار را پیاده می‌روم و در تمام راه، ذهنم درگیر این سوال است که چرا باید کار به جایی برسد که انسان حاضر باشد چشم خود را بفروشد؟ سر ساعت مقرر از راه می‌رسد. خودش را «م» معرفی می‌کند و سی‌وچهارساله. بلافاصله و بدون مقدمه وارد صحبت می‌شود. خانم، رک و پوست‌کنده حرفت را بگو. آخرش چند؟ چوب حراج به بدن به دلیل فشار اقتصادی اصلا برایش مهم نیست که چرا و به چه دلیل در محل ملاقات حضور یافته‌ام. حرف از ۲ میلیون به میان می‌آورم که پاسخ می‌دهد: ۲ میلیون خیلی کم است. ما با هم وارد معامله نمی‌شویم. رویش را برمی‌گرداند و قصد رفتن می‌کند که از او می‌خواهم رقم پیشنهادی‌اش را بگوید. می‌گوید: ۶ ماه پیش در تهران یک کلیه‌ام را ۶ میلیون فروختم. الان هم به‌شدت فشار مالی دارم. حاضرم با همان ۶ میلیون چشمم را بفروشم.
این مرد ۳۴ ساله که داوطلب فروش یکی از چشم های خودش شده درباره دلیل چنین اقدامی گفته است: "سه‌بچه دارم و صاحب‌خانه جوابم کرده است. بی‌سواد و بیکار هستم و باید خرجی فرزندان و همسرم را بدهم. چشم من مال شما، هرکار دوست دارید، با آن انجام دهید. لرز تمام بدنم را فراگرفته است.” او همچنین گفته است:”از من که گذشت، دلم نمی‌خواهد فرزندانم بی‌خانمان بزرگ شوند. برای من چه اهمیت دارد که یک چشم داشته باشم یا نه؟” و تاکید کرده است که "ندارم. فقر امانم را بریده است. اصلا شما می‌فهمی نداری یعنی چی؟ نان خشک خوردن یعنی چه؟ برایم مثل روز روشن است که دیگر اندام‌هایم را نیز می‌فروشم. چه اهمیت دارد که من یک دست داشته باشم یا نداشته باشم؟ یک پا داشته باشم یا نداشته باشم؟ لازم باشد، حتی پوستم را هم می‌فروشم».