محمد اقبال:‌ لاشه شغالهای اطراف اوین در بی بی سی و صدای آمریکا

در راستای شعار «هم شیخ هم شاه... درود بر شکنجه... مرگ بر منافقین»، بعد از برنامه پرگار آیت الله بی بی سی، چشممان روشن شد به برنامه افق «تلویزیون صدای آمریکا» دوشنبه شب 3 اوت 2015، که طی آن رییس اداره سوم ضد جاسوسی ساواک از «شهدای دوره 22 بهمن» یعنی «تیمسار مقدم»، «تیمسار نصیری» و همچنین «اعلیحضرت پهلوی» با حسرتی وصف ناپذیر یاد می کرد و «ماشاءالله قصاب» که به عنوان رئیس جدیدش بعد از انقلاب در محل سفارت آمریکا به او مراجعه می کرده و گزارش می داده که منجر به دستگیری سعادتی شده است!

و عرفان قانعی فر همدست و همکار سبزعلی رضایی فرمانده بریده قبلی سپاه پاسداران، به عنوان محقق از «شادروان صیاد شیرازی» و «شهید لاجوردی» -ایضا با حسرتی وصف ناپذیر- نام می بُرد و گریزی هم می زد البته به «عملیات فروغ جاویدان» که مجاهدین توسط حزب بعث انجام دادند!!
من ولی در حیرتم که در حالی که خامنه ای جام زهر را سرکشیده و نهایتا از بمب هسته ای عقب تمرگیده است، صورت مسأله ایران برای آیت الله بی بی سی و صدای آمریکا چیست؟ که در دوران شاه شکنجه وجود نداشته است؟ یا کم وجود داشته است؟ یا اصلا نمی شده وجود نداشته باشد؟ که منافقین بدتر از کفارند؟ که رژیم ایران دیگر تهدید نیست؟ که باید مناسبات اقتصادی از سرگرفته شود؟ که کنگره و سنا دارند سر تأیید توافق اتمی بازی درمی آورند؟ که هرکسی اعم از موافق و مخالف قرارداد اتمی با رژیم می خواهد حرف بزند جزو واجبات است که یکی توی سر رژیم بزند؟ مثلا بگوید که رژیم ایران بزرگترین تهدید تروریستی جهان است بنابراین خوب شد پای توافق آمدیم؟ یا بگوید که «این رژیم بزرگترین حامی تروریسم است چرا با او توافق اتمی امضا کردید؟»...
حیرتم از این است که این همه مفسر و تحلیلگر و محقق که هم بی بی سی و هم صدای آمریکا را با نعره های طرفداری از رژیم تغذیه می کردند چه شده اند که یک مرتبه بی بی سی سراغ مرده یی که سی و هفت سال است از او خبری نیست به نام احمد فراستی از رهبران عملیاتی اداره‌ی سوم ساواک می رود یا سعید شاهسوندی تیرخلاص زن اوین را که 25 سال قبل سوخته است را پای مصاحبه می آورد؟ و یا صدای آمریکا یک مرتبه به یادش می آید که یک مرده دیگر هم بوده به نام «مرتضی موسوی رئیس اداره سوم عملیات در اداره کل ضد جاسوسی ساواک» و او را می کشاند به برنامه «افق»؟!
مادر همان شاه که ساواک در دوران او تأسیس شد، معروف به “ملکه مادر” داستان زیر از خاطراتش با همسرش که او را “رضا” می نامد (و من خلاصه یی از آن را می آورم)، نقل می کند:
اطراف “سعد آباد” تا 1310 بیابان بود که به علت خوشه های انگورهای درشت و شیرین آن، همه شب شغالهای گردن کلفت اطراف، خود را به “سعد آباد” رسانده و تا می توانستند از انگورهای شیرین می خوردند، و ضمنا با زوزه های مداوم خود موجبات بی خوابی ما را به وجود می آوردند!
یک روز  “رضا” رییس کلانتری دربند را احضار کرد و کار مبارزه با شغالها را به او سپرد... اما چون اکثریت آجان ها آلوده به افیون و به اصطلاح شیره یی بودند، کاری از پیش نبردند!
دست آخر “رضا” شکارچی های محلی و اهالی دهات اطراف را احضار کرد و گفت از فردا صبح هرکس یک لاشه شغال بیاورد 2 قران انعام خواهد گرفت. فردا صبح چند نفر شکارچی با هفت هشت لاشه شغال در محوطه کاخ شرفیاب حضور شده و برای هر لاشه شغال دو قران انعام گرفتند. پس فردا تعداد شکارچی ها به ده نفر رسید و همین طور در طول هفته به صورت تصاعدی به تعداد شکارچی ها و شغالها اضافه شد!
با آن که حدودا چند هفته بود دیگر صدای زوزه شغالها در اطراف قصر سعد آباد شنیده نمی شد اما هر صبح ماجرای تقدیم لاشه شغال و دریافت انعام ادامه داشت. تا این که “رضا” یک روز صبح عصبانی شد و به محض این که چشمش به شکارچی ها افتاد تهدید کرد که اگر راست نگویند که شغالها را از کجا آورده اند آنها را به فلک خواهد بست. خلاصه معلوم شد که چون چند هفته یی است نسل شغال از اطراف کاخ سعد آباد ورافتاده، شکارچی ها شب ها به اطراف اوین و یونجه زار و کن سولقون رفته شغال شکار می کنند و صبح زود به سعدآباد می آورند تا انعام بگیرند».
حالا هم خبری نیست، بعد از جام زهری که خامنه ای سرکشیده است، دیگر هیچ کدام از مفسران و تحلیلگران و شغالان مرده قبلی «حرف جدید» ندارند. خود جناحهای مختلف رژیم همه حرفها را می زنند. این است که بی بی سی و وی اُ اٍی ناچارند بروند اطراف اوین و یونجه زار و... لاشه شغال جمع کنند و خدمت آخوندها «شرفیاب» شوند و دوقرانشان را بگیرند.
حرف نو اما همچون همیشه از آن مقاومت ایران است که از زبان رهبرش مسعود رجوی در آخرین پیام بیان شده است: از نقطه عطف گذشتیم، مماشات، دلالی و داعیه اصلاح و اعتدال برای این رژیم دیگر اثر ندارد!
این است صورت مسأله امروز ایران