جمشید پیمان: گم شده اندوه پیری از دلم

باغ پُر گل ناگهان بر باد رفت

قصّه های عاشقی از یاد رفت

ناگهان توفان پیری سر کشید

عمر اگر با غم اگر هم شاد، رفت

غم رسید و جان من در برگرفت

بر دل و جانم بسی بیداد رفت

دام و دانه یک به یک برچیده شد

صید؛ دیدم همره صیّاد رفت

با امیدی خانه ای بنیان گرفت

خانه نا آباد وُ گر آباد ، رفت

یاد باد آن روزگاران یاد باد*

شادی دور بهاران یاد باد

آن چه دیدم گوئیا در خواب بود

قایقی گم گشته در مرداب بود

یا سرابی در غباری دور و گم

یا که نقش مبهمی برآب بود

همچو خورشیدی به چشمانی نشست

در نگاهی کرمکی شبتاب بود

پیش چشمی رامشی،آرامشی

خسته ای را سینه ی غرقاب بود

زندگانی نه قصیده نه غزل

بیت کوتاهی ز شعری ناب بود

یاد باد آن روزگاران یاد باد*

شادی دور بهاران یاد باد

شد بهار،از نو جهان زیبا شده

باغ جان رنگین و این دل وا شده

گم شده اندوه پیری از دلم

سر گرفته عاشقی ،شیدا شده

ماه رفت و شب سرانجامی گرفت

باز در چشمم رخ اَت پیدا شده

این دل تنها،دگر تنها نماند

سینه ام سرشار از غوغا شده

شد تهی جان از سیاهی،از سکوت

خانه پُر از خنده ی بـیـتــا شده

یاد باد آن روزگاران یاد باد*

شادی دور بهاران یاد باد

باز یاس و یاسمن ، سوسن،بهار

باز قمری نغمه خوان در کوهسار

باز می بینی جهان پُر آب و رنگ

شعله ها ی سرکشان از لاله زار

باز بدرود ای زمستان، بر نگرد

ای بهاران در دلم شو بر قرار

باز تنهائی غریب افتاد و رفت

باز یارم سرخوش آمد در کنار

باز کردم عاشقی پیرانه سر

باز بخشم سردی جان را شرار

یاد باد آن روزگاران یاد باد*

شادی دور بهاران یاد باد

*وام گرفته از حافظ در غزلی با مطلع :

روز وصل دوست داران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد