به یاد محمد مسعود («سمبل آزادی مطبوعات»)

«من ... جز رفع فقر و دفع ظلم و تاٌمین سعادت مردم ... هدف و آرزویی ندارم و اگر در این راه جانم فدا شود، ضرر زیادی نکرده ام».

محمد مسعود در سال 1280شمسی، 5سال پیش از پیروزی انقلاب مشروطه، در قم به دنیاآمد. پدرش از مشروطه خواهان بود.او از سال 1306 (26سالگی) به عرصه روزنامه نگاری و نویسندگی پای نهاد. محمد مسعود هفته نامه «مرد امروز» را منتشر می کرد. انتشار «مرد امروز» از اولین شماره (29مرداد1321) تا آخرین شماره اش (24بهمن 1326 ـ که یک روز پس از شهادت محمد مسعود انتشار یافت) 6سال ادامه یافت. در این مدت 138شماره منتشر شد و حکومت نظامی بیش از 50بار آن را توقیف کرد. سه بار آن به شکایت سفارت شوروی در ایران صورت گرفت. کمترین این توقیفها سه روز و بیشترین آن 6ماه به طول انجامید.
«مرد امروز» در 30هزار نسخه منتشر می شد و پرتیراژترین و پرخواننده ترین روزنامه های آن سالها بود. استقبال مردم از آن به حدّی بود که روز به نیمه نرسیده تمام می شد و گاه ناچار می شدند آن را تجدید چاپ کنند. «روزنامه مرد امروز محمد مسعود را مردم از هم می قاپیدند و چند ساعت بعد از انتشار آن قیمتش به ده برابر و بیشتر از آن می رسید. آخر مسعود با شجاعت تعجب آوری به شاه و خاندان سلطنت و به خصوص به اشرف حمله می کرد» (فریدون کشاورز، کتاب «من متهم می کنم کمیته مرکزی حزب توده ایران را»).
خود مسعود در این باره در سرمقاله شماره 29 (30آبان 1322) نوشته بود: «من وقتی فکر می کنم طبقات فقیر و تهی دست هر شب از نان خود کسرگذاشته این روزنامه را خریداری می کنند، نهایت پستی و بی شرمی می دانم که به چنین مردمی خیانت شود و من قول و اطمینان می دهم که در حیات جریده نگاری (=روزنامه نگاری) خود هیچ وقت  نه به مردم دروغ گفته و نه برخلاف مصالح آنها ـ آن طور که من تشخیص می دهم ـ عمل نمایم».
برای شناخت بیشتر محمد مسعود مروری بر سرمقاله های «مرد امروز» ضروری می نماید. در اینجا به برخی از آن سرمقاله ها اشاره می شود:
ـ شماره 7، 6فروردین 1322: «ایران بهشت جنایتکاران است. 20سال است که ایران اشغال شده است».
ـ ش8، 27فروردین 1322: «تمام ثروتمندان ایران دزدند، مگر خلاف آن ثابت شده باشد».
ـ ش9، خرداد22 (درباره نمایندگان مجلس): «ما نسبت به 127نفر کلاهبردار اعلام جرم می کنیم».
ـ ش21، 6خرداد1323: «بر پدر مشروطه لعنت، ما طرفدار استبدادیم»: «شما تمام حبسها و شکنجه ها و آدمکشیهای دوره سلطنت ناصرالدین شاه را با یک ماه ریاست مختاری (رئیس شهربانی رضاشاه) قیاس نموده، ببینید و انصاف بدهید که در تمام دوره حکومت استبدادی ”شاه شهید“ به اندازه یک ماه ریاست قانونی مختاری مردم شکنجه و عذاب کشیده و در سیاهچال زندان جان داده اند؟ این مشروطه فعلی... کارد را به استخوان رسانده است».
ـ ش28، 13آبان 23: «خطر بزرگ» (اشاره به ورود کافتارادزه به ایران و تلاش حزب توده برای واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی).
ـ ش31، 11آذر23: «دولت ایران همیشه دشمن ملت ایران بوده است».
ـ ش36، 26خرداد24: «اگر استقلال آن است که حزب توده می خواهد، ما مخالف استقلال ایرانیم!».
ـ ش45، 27مرداد24: «گلوله برای ما از نان شب واجبتر است» (درباره ضرورت انقلاب قهرآمیز).
ـ ش46، 3شهریور24: «آخرین سنگر دزدها و جانیها ـ مسئول تمام جنایات، سیاست انگلیس در ایران بوده است».
ـ شماره فوق العاده،28مهر  24: «تشنّج مرگ: مولود منحوس 1299 در حال احتضار است».
ـ ش51، 29دیماه 24: «فقط انقلاب».
ـ ش56، 28اردیبهشت 25: «باید کلیه اراضی در سراسر مملکت تقسیم شود».
ـ ش65، 29تیر25: «آدم 30 ریال، الاغ 35 ریال، حکومت شترمرغ، 20سال تحت رژیم کمونیسم».
ـ ش76، 14مهر 25: «جاسوسها را اعدام کنید. نه قوام السّلطنه لندن، نه قوام السلطنه تاجیکستان».
ـ ش80، 11آبان 25: «ما در دو جبهه می جنگیم» (با راست و چپ).
ـ ش82، 25آبان 25: «ما طرفدار انقلابیم نه کمونیسم. ما مدافع آزادی هستیم نه سرمایه داری».
ـ ش114، 13تیر26: «قوام السّلطنه باید برود».
ـ ش117، 3مرداد26ک «اگر شرف دارید استعفا بدهید» (خطاب به قوام السّلطنه).
ـ ش119، 24مرداد 26: «شوروی مانع انقلاب ایران است».
ـ ش 120، 31مرداد 26: «جنگ ما قطعی است» (با رژیم حاکم).
ـ ش 121، 7شهریور 26: «سازمان مقاومت منفی: نه مجلس شورا قانونی است و نه قوام السّلطنه».
ـ ش 124، 4مهر 26: «جاعل، غاصب، غارتگر» (درباره قوام السّلطنه).
ـ ش 125، 11مهر 26: «قوام السّلطنه قهرمان حُمق و جنون. هیچ کس گمان نمی کرد این کدو تا به این درجه گندیده باشد!».
ـ ش 127، 25مهر 26: «یک میلیون ریال برای اعدام قوام السّلطنه».

محمد مسعود پس از انتشار شماره 127 «مرد امروز» که برای سر قوام السّلطنه، نخست وزیر وقت، یک میلیون ریال جایزه تعیین کرده بود، به زندگی پنهانی روآورد و برای این که دستگیر نشود هر شب در جایی به سر می برد و گاه در یک شب چند بار جا به جا می شد.
  محمد مسعود از 23آبان تا 17آذر 2، به دشواری و با امکانات محدود بولتن «مرد امروز» را منتشر کرد. در این بولتنهای روزانه که 18شماره آن انتشار یافت، وی به مبارزه با رژیم شاه و سیاستگردانهای او، به ویژه قوام السّلطنه، ادامه داد. او برای هر شماره یک سرمقاله می نوشت. در سرمقاله بولتن شماره 13 (11آذر26) درباره بی سر و سامانی خود نوشت: «بیش از سه ماه است که درب تمام خانه های دوستان و آشنایان من ماٌمور گذاشته، کسی از این پست فطرتان، که حقوقشان از مالیات من است، نیست از آن بیشرفی که به اینها فرمان می دهد، سؤال  نماید گناه من چیست و جز گفتن دزد به دزد و بی شرف به بی شرف، چه جرم و جنایتی مرتکب شده ام؟» در شماره بعدی (12آذر26)، علت این بی خانمانی را بیان کرد: «تفاوت من با دیگران این است که آن چه حقیقت است بدون پروا از هر جار و قالی می گویم و دیگران به واسطه احتیاط از تکفیر سیاسی و مذهبی و وطنی از افشای آن خودداری می نمایند».
پس از استعفای قوام السّلطنه، روزنامه «مرد امروز» دوباره منتشرشد. محمد مسعود در سرمقاله شماره 129 (21آذر26) نوشت: «مبارزه ادامه دارد. قوام السّلطنه شکست خورد ولی ما فتح نکردیم».
 از این تاریخ تا 24بهمن 26، که شماره 138 «مرد امروز» منتشر شد، محمد مسعود هم چنان شیوه گذشته خود را در مبارزه با دولت ادامه داد. در آخرین سرمقاله این روزنامه «بانک ملی را باید تصاحب کرد»، که یک ساعت پیش از شهادتش آن را نوشت، آمده است: «حاکم مملکت ملت ایران است و این هیاٌت حاکمه نالایق و سست عنصر و جُعلنق است که یک مشت دزد و دیوانه و بی شرف، مدّعی نمایندگی او شده... و حکومت مسروقه خود را به فجیعترین وضعی ادامه می دهد».
محمد مسعود در ساعت بیست و یک و سی دقیقه روز 23 بهمن 1326در خیابان اکباتان تهران، در برابر چاپخانه مظاهری در حالی که پشت فرمان ماشین خود نشسته بود، با گلوله چند ناشناس ازپای درآمد. گمان عموم بر آن بود که دربار شاه به این جنایت دست زده است.
 این شهادت  جانگداز ، بیش از همه برای دوست بسیار صمیمی و همرزم مطبوعاتیش، دکتر حسین فاطمی، دردناک و فاجعه بار بود. او به هنگام شهادت مسعود در فرانسه بود. در نامه یی درباره حال و روز خود پس از شنیدن این خبر نوشت: «... داغی که مسعود بر دل من گذاشت یکی از جراحاتی است که تا دم مرگ و تا نفس آخر زندگی چیزی از رنج و عذاب روحی من نخواهد کاست... بی اختیار در هر گوشه و کنار خیابان زانو را در بغل گرفته، به یاد مسعود غریب و بی کس گریه می کنم، مثل دیوانه ها اغلب از کلاس درس بیرون می روم، در گوشه حیاط مدرسه چمباتمه زده ساعتها به عاقبت کشور بدبخت و مادرمرده یی که قبول این قربانی مقدّس را نداشت و ندارد، می اندیشم...» (زندگینامه و مبارزات دکتر حسین فاطمی، نصرالله شیفته، خرداد64، ص10  و 395 ).
دکتر فاطمی بعدها در سرمقاله «باختر امروز» (23بهمن 1330) ـ سالروز شهادت محمد مسعود ـ نوشت: «... مادامی که صدای رسا و قوی او در روزنامه "مرد امروز" شنیده می شد، هیچ کس فکر نمی کرد که بازگشت حکومت خودسری و استبداد امکانپذیر است. روزهای شنبه همیشه تهران مسخّر محمد مسعود بود و قلم توانای او... واقعاً مثل نیشتر در جان دزدان و ناپاکان هیاٌت حاکمه اثر داشت و برای جامعه محروم و مصیبت دیده همچون مرهمی بود... ملت رشید ایران ... تا زمانی که مسعود زنده بود او را سمبل آزادی مطبوعات و مظهر تهوّر و بی باکی می شناخت و آن زمان نیز که در سیاهی شب ناجوانمردانه او را به خاک و خون کشیدند، تهران وفادار و حق شناس تجلیل و  احتراماتی را که در تشییع مسعود به کار برد، هرگز تا آن روز به خاطر نداشت... روز 23بهمن برای مطبوعات ملی، برای آزادیخواهان واقعی و برای ملت حق شناس ما، همه ساله، یک عزاست... ما با روح پاک تو، مسعود عزیز، آن عهد دیرین را همیشه نگهداشته ایم و  همچون تو به نبرد با فساد، قلدری، با وطن فروشی و اجنبی پرستی ادامه خواهیم داد. ما هرگز باک از آن نداریم که در راه تحقّق آرمانها و آرزوهای میلیونها هموطن گرفتار و  اسیر و محروم و گرسته جان بی مقدار خویش را نثار کنیم».
دکتر فاطمی بهای دلبستگی شدید به محمد مسعود را بعدها با نقد جان خود پرداخت. او بعد از ظهر روز 23 بهمن 1330 با همکارانش در «باختر امروز» بر سر مزار  مسعود حاضرشد و درحالی که از شدت تاٌثّر می لرزید درباره دوست همدل و دیرینه اش به سخن آغاز کرد: «... مسعود یکی از پیشروان بزرگ آزادی بود. او به آنچه می گفت ایمان داشت؛ با قلدری و دیکتاتوری، سرسختانه، مبارزه می کرد؛ با عوامل بیگانه و نوکران اجنبی بی رحمانه دست و پنجه نرم می نمود؛ با تهدید و تطمیع از میدان درنمی رفت و جان خود را در راه هدف مقدّسی که داشت، بسیار حقیر می شمرد... آنها که مسعود را کشتند، گمان می کردند با ازبین رفتن او فکر او می میرد و نهال آزادی خشک می شود.. ولی سخت در اشتباه بودند. مکتب مسعود هزاران هزار تماشاگر وفادار، شیفته آزادی، دشمن قلدری، خصم جاسوسی و اجنبی پرستی تربیت کرده بود... وقتی مسعود از پا درآمد آنها از پای ننشستند و راهی را که او نشان داده بود، پیش گرفتند و آن قدر مبارزه کردند تا موفق شدند فصل نو و دوره جدیدی در تاریخ کشور ما بگشایند... در همه نهضتهای بزرگ سینه پرچمداران، اولین هدف گلوله دشمنان بوده است. آنها جان خود را قربان می کنند برای این که ملتی خوشبخت و سعادتمند باشد؛ خون خود را نثار می کنند، برای این که نهال آرزوهای قومی جان بگیرد و بارور گردد... در راه چنین هدف مقدسی جان چه بهایی دارد؟» (باختر امروز، 24بهمن 1330).
در لحظه گفتن آخرین جمله، تیر یکی از دست پروردگان نوّاب صفوی، به شکمش اصابت کرد، و او را ازپا انداخت.
 فاطمی از زخم این گلوله نمرد و پس از چند ماه بستری شدن در بیمارستان نجمیه تهران در شهریور 31 از بیمارستان بیرون آمد و در اوایل مهر همان سال وزیر خارجه و سخنگوی دولت دکتر محمد مصدق، پیشوای نهضت ضداستعماری ایران، شد و تا کودتای نکبت بار 28مرداد32 در کنار او با سختکوشی به کار پرداخت تا سرانجام پس از کودتا در سحرگاه 19آبان 33 خون پاکش با خون همرزم پاکبازش محمد مسعود پیوند خورد.
بعدها خسرو روزبه در سال 1336 در دفاعیاتش پرده از راز قتل محمد مسعود برداشت و روشن شد که «کمیته ترور» حزب توده به این جنایت تبهکارانه دست زده است و در آن هشت تن، ازجمله کیانوری، روزبه، حسام لنکرانی، عباسی دست داشته اند و گلوله را عباسی (از افسران توده یی) به دستور کیانوری، عضو کمیته مرکزی و هیاٌت اجرایی آن روز حزب توده، شلیک کرده است.