جواد محسنی پور: دهان دریده چه کسانی باید بسته شود؟

پاسخی به هرز نامه اخیر شاعر نادم و خیانت کار تحت عنوان ”لطفاً دهانتان را درمورد امام حسین ببندید“

به هزار و یک دلیل منطقی و عقلانی و محکمه پسند، اگر قرار است این روز ها دهان دریده و آلوده ای بسته شود و به شرطی که شاعر درمانده فـریاد ”واحقوق بشرا“ سر ندهد، مشت محکمی هم به آن کوبیده شود، همانا دهان نامبارک خود وی و سایر میمون صفتان و شغالان و گندگاوچاله دهان های اراذل بریده و جرخورده و آسوده نشسته در سواحل امن است که اینروزها فرصت عرض اندام در فضای مجازی را بسیار غنیمت شمرده و هر روز گنداب جدیدی از دریچه های دنائت و خودفروشی بیرون داده و مرزهای جدیدی را از رذالت و سقوط و انحطاط اخلاقی را در می نوردند.
دهان خیانت پیشه آنکس باید بسته شودکه:
آسمان و ریسمان را بهم می بافد که برای دجال خون آشامی که رهبری انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران را ربود و در مقطع 30 خرداد کمر به انهدام نسل مجاهد خلق و هر ندای مخالف را بسته بود، تحت این عنوان که او ”با یک انقلاب روی کار آمده بود“ و ”درحال جنگ با یک دولت مهاجم بود“ و ”پایگاه ا جتماعی اش چنان بود که.....“ مشروعیت دست و پا میکند تا در قدم بعد به تخطئه مقاومت انقلابی مسلحانه در برابر این هیولای آدم خوار پرداخته و پرچم ننگ و تسلیم بلند کند. <عبارات داخل گیومه نقل قول از یغمائی>
دهان کثیف آن کس باید بسته شود که:
همچون آخوندهای رذالت پیشه و وزارت بدنام آنها، جسورانه ترین و متهورانه ترین عملیات انقلابی در مقطع 30خرداد 60 یعنی پرواز رهبر مقاومت ایران از قلب پایگاه نظامی – شکاری ارتش حکومت خمینی که در آماده باش کامل جنگی و مجهز به زراد خانه ای از سلاح و فانتوم و جنگنده بود را که حاوی پذیرش بالاترین درجه خطرو ریسک بود را نام ”فرار“ و یا به تعبیر لومپن مآبانه خودش”فلنگ را بستن“ میدهد و همچون یک غلام حقیر دستگاه وزارت منحوس، نبرد سترگی که مسعود در راستای برپایی یک آلترناتیو دمکراتیک و افشای بین المللی و سلب مشروعیت از رژیم سفاک و جنگ افروز خمینی، سازماندهی و هدایت کرد را ”خارجه نشینی“ لقب میدهد. یک قیاس بنفس آشکار از فلنگ بستن بکرات خودش و خارجه نشینی مزمن خود او. جا داشت اکنون که سخن از ” فلنگ بستن“ به میان آورد اشاره ای نیز به حماسه خونین 19 بهمن و شهادت اشرف و موسی و درجات ”تعارض“ این حماسه میهنی با خط مشی امام حسین نیز به میان می آورد تا این شبهه پیش نیاید که شاعر خائن و یاوه گو دچار فراموشی عمدی نیز شده و قصد تحریف تاریخ را دارد.
دهان آن واداده خائنی باید بسته شود که:
شناعت و سرسپردگی خود به آستان ولایت را تا بدانجا رساند که حماسه های بی بدیل و ماندگار تاریخ مقاومت خونبار 30 ساله بر علیه هیولای خمینی و فاشیسم مذهبی را ”خودزنی“ یک مشت افراد بی اراده که تحت تائیر القائات تشکیلاتی و نوعی ”هیپنوتیزم“ به مقاومت و فداکاری روی آورده اند، نامید.
دهان آلوده و دریده کسی باید بسته شود که:
امضای قرارداد صلح بین مقاومت ایران و وزیرخارجه وقت عراق در سال 61 پس از عقب نشینی نیروهای عراقی از خاک ایران را عامدانه و مغرضانه به فراموشی می سپارد و یاوه های استفراغ شده عناصر معلوم الحالی همچون علیرضا نوری زاده را نشخوار می کند و می نویسد:
”چرا مجاهدین به کشوری رفتند که با مملکت خودش در جنگ باشد و خون چند هزارایرانی را ریخته باشد؟“ طبیعتاً از دهان آلوده ای که چند سطر قبل با تائید مشروعیت نظام خمینی در مقطع 30 خرداد بر ضرورت خزیدن به زیر قبای نظام تاکید کرده و خط مشی تسلیم و سازش را تبلیغ می کند، انتظاری جز آلوده شدن مضاعف بر کرنش در برابر سیاست جنگ افروزی و صدور ارتجاع این هیولای ضد بشری نمی توان داشت.
آن دهان مهمل بافی باید بسته شود که:
چشم دیدن پیشرفت های دیپلماسی انقلابی مجاهدین و شناخته شدگی و اعتبار بین المللی مقاومت اشرف را نداشته و از اینکه مجاهدین در پی یک کارزار عظیم جهانی موفق شده اند وجدانهای بسیاری از دولتمردان و پارلمانتر های آمریکا و اروپا را بیدار نموده تا به نفع این مقاومت و بر علیه سیاست های استعماری و مماشان گرانه دولت های متبوع خود صدای خود را بلند نموده و برای اولین بار در تاریخ مبارزات معاصر، یک ابر قدرت را در برابر خواست عادلانه یک نیروی انقلابی اپوزیسیون به تسلیم وادارد، چنان گزیده شده که برای فرو نشاندن حقد و کینه خود به اراجیفی مانند وابستگی مجاهدین به جناحهای راست و فاشیست امپریالیسم جهانی! متوسل میشود.
دهان ننگ آلود و عاری از شرمی باید بسته شود که:
اشرف این حماسه ماندگار تاریخ معاصر ایران را یک ”سلاخ خانه“ نامید و در عوض برای خائنان و تسلیم شدگانی که اشرف را ترک نموده و با چوب حراج زدن به شرافت خود به جرگه ”تیف“ یا همان چراگاه  وزارت اطلاعات پیوستند، کف زد و به یقه درانی برای ”حقوق بشر“ آنان پرداخت و سپس برای رد گم کردن و پوشاندن خیانت خود، برای شهدا، اشک تمساح میریزد و مزورانه آنان را ”حاضر بر سر میز صبحانه و نهارو شام خود“ میخواند!
آن دهان و قلم خیانت پیشه ای باید شرم کند و بسته شود که:
 در راستای زمینه چینی روانی و سیاسی جنایت عظیم دژخیمان در اشرف در روز10شهریور، همصدا با خیل کرکسان و لاشه خوران از هیچ رذالتی و اتهام سخیفی فرو گذار نکرده و فقط 5 روز قبل از این جنایت با نشر هرز نوشته ای به نام”عق ام گرفته“ به صراحت از 300 ترانه و سرودی که در ایام جوانی برای این مقاومت سروده، اظهار بیزاری نمود و در عوض به مدیحه سرایی برای یک تواب رذل و خودفروخته و تشنه به خون مسعود رجوی که ماههاست در راستای ماموریت ردیابی اطلاعاتی خود، هر فرصت و تریبون سیاه و مشکوکی را غنیمت شمرده است، پرداخت تا مستقیم و غیر مستقیم به جانیانی که در آن روز ها مشغول طراحی این قتل عام بودند، این پیام را بدهد که”منتقدین“ تا چه اندازه در حذف و نابودی مجاهدین بویژه رأس رهبری آن، با آنان همصدا و همسویند.
و ننگ و هزار بار ننگ بر آن قلم کثیف و ننگینی که در همان روزها شاید دو سه روز قبل از به خون در غلطیدن زنان قهرمان مجاهد خلق در اشرف، آن کاریکاتور رذیلانه و ننگین را در توهین به زنان و مردان وارسته مجاهد و استهزای انقلاب درونی مجاهدین، به تصویر کشیده و در دریچه گنداب گذاشت. لعنت و شرم بر آن قلم و دست و اندیشه و قلب پر کینه و سیاه که اینچنین دشنه دشمن غدار را بر پیکر پر درد مجاهد خلق در اشرف سائید و صیقل داد.
پس بار دیگر آن دهان آلوده و ماورای دریده ای باید بسته شود که:
در عجز کامل از فهم انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین به خاطر تفکرات و رسوبات عمیق فئودالی و مردسالاری خود، هیچگاه از اینکه زنان ذیصلاح مجاهد خلق، در جایگاه احراز عالی ترین سطح مسئولیت پذیری و رهبری کننده یک سازمان انقلابی قرار بگیرند را هرگز خوش نداشته و به جای اقرار به این حقیقت، به تخطئه این انقلاب درونی پرداخته و یکروز اراجیف رذیلانه عناصر حقیر و خود فروخته وزارت اطلاعات همچون بتول سلطانی را نشخوار میکند وروز دیگر یاوه های پاسدار به تازگی سردوشی گرفته هادی افشار را در بوق و کرنا میکند.
همچنین آن دهان کثیف و یاوه گویی باید بسته شود وآن قلم آلوده ای که:
همصدا با آخوند کثیف و وزارت بدنام آنان و همصدا با سیاستهای استعماری حامی آنان، اتهام ”قتل های مشکوک“ درون مجاهدین را در دریچه نکبت و دنائت تیتر نمود و مزاحم زنی که 20 سال پیش از او طلاق گرفته بود تا باز هم به ماشین تبلیغات و شیطان سازی دشمنان مردم ایران، سوخت برساند. تا اگر بعدها در 10 شهریور جنایت در اشرف رخ داد، با استناد همین اتهامات، بتوانند ادعا کنند که خودشان یکدیگر را کشته اند!
دهان عاری از شرافتی باید بسته شود که:
به عنصر واداده و خائن مزدوری هم چون سعید جمالی (هادی افشار) که سالهاست شرف و وجدان و هویت انسانی و همه چیز خود را به وزارت بدنام فروخته و به تازگی همچون موشی از سوراخ بیرون آمده و در طیف لباس شخصی های برون مرزی رژیم شروع به جولان نموده، لقب فرمانده عالی مقام نظامی میدهدکه ”علیرغم شکستگی در چشمانش برقی می درخشد که گرمای پولاد را می پراکند“ <داخل گیومه از مدیحه اسماعیل یغمایی در باره هادی افشار به تاریخ 9 آبان 92>
و سپس در منتهای عوامفریبی برای جا انداختن این مزدور وزارتی در باره ”ساده زیستی“ او قلم فرسایی می کند و”مسلمان“ باقی ماندن او را پس از بریدن از مجاهدین و رهسپاری به لجنزار خیانت و دنائت، مزید بر محسنات او می شمارد!
این هم یک چشم روشنی دیگر به شاعر واداده که”مسلمان“ بودن در دستگاه جدید او چه اعجوبه هایی را می تواند شامل شود!
دهان یاوه گوی آن خائنی باید بسته شودکه:
با داستان سرایی سخیف و تحریف و پیرایش خیانت بار در مورد یک سخن گلایه آمیز مرضیه بانوی بزرگ هنر ایران و در بوق و کرنا دمیدن آن، مذبوحانه تلاش میکند که قیام این بانوی افتخار آفرین را در حمایت از مجاهدین و پیوستن اش به ارتش آزادیبخش را که همواره در سراسر حیات اش بدان مباهات میکرد را به زیر علامت سؤال بکشد تا بدین وسیله نیز به ماشین شیطان سازی و تبلیغات روانی گشتاپوی آخوندی بر علیه مجاهدین، سوخت برساند. عمل ننگینی که به قول آقای خزایی اگر مرضیه زنده بود، دمار از روزگار چنین نویسنده خائنی در می آورد!
دهان هرزه گویی باید بسته شود که:
هزاران رزمنده آگاه و پاکباخته این میهن را که برای آزادی مردم ایران دست از جان شسته و با عزمی جزم همچون شیران در میدان در زیر شدیدترین انواع سرکوب و توطئه ها، هَل من مبارز می طلبند، مشتی آدم های بی اراده و مسخ شده در دست مسعود رجوی معرفی میکند و با توهین به ادراک و قدرت اختیار آنان، کل شخصیت و موجودیت شان را در حد پیچ و مهره یک ”Robot“ تنزل میدهد. سپس در منتهای خودخواهی و خودبزرگ بینی، خویش را آگاه به همه خطرات وآینده های دوردست و هم چنین دایه دلسوزتر از مادر جازده و با عوض کردن جای ظالم و جلاد با قربانی، پس از هر جنایت و کشتاری یقه رهبری را گرفت و هر اتهام سخیف و آخوند پسندی را نثار آن کرد و هرگاو وگوساله مزدور وزارت اطلاعات را نیز برای این هدف شوم به خدمت گرفت.
اما پاسخ ما به این دهان پر از هرزگی و دنائت و به کرکسان و لاشخوران و موشهای به تازگی از سوراخ بیرون آمده که با اشاره ولایت رقص و دم جنباندن در فضای مجازی را برای عرض اندام غنیمت شمرده اند، همان است که اخیراً آقای محمد اقبال به درستی ضمن مقاله ای نوشت:
”همه حرف یک کلام بیشتر نیست: درود برفرمانده کل این نبرد مسعود رجوی! مسعود رجوی سمبل ایستادگی قریب به 50 سال مبارزه رهایی بخش مردم ایران است. از زمانی که پا در راه مبارزه گذاشت، تا روزیکه به مجاهدین پیوست، وتا روزیکه به زندان افتاد و تا روزیکه رهبری مجاهدین خلق را بلافاصله پس از شهادت بنیانگذاران سازمان در دست گرفت و تا روزیکه سکان هدایت و رهبری بلامنازع جنگ بی امان با رژیم ددمنش خمینی را بدست گرفت و تا امروز به پیش برد... همه حرف همین است. او ایستاد و نسل های پی درپی، از نسل ما قبل خودش تا نسل خودش و دو نسل بعد از او به یمن ایستادگی او ایستادند و مقاومت کردند و می کنند... او طی پنج دهه گذشته همچون خورشید درخشیده است. هیچ نیازی به تمجید و ستایش نیز ندارد. با تمجید ما چیزی به او افزوده نمی شود. همانگونه که با گندگاو چاله دهانی های مزدوران با نام و بدنام و گمنام اطلاعات آخوندی چیزی از آن کم نمیشود. واقعیت سرسخت بیرون به این درخشندگی گواهی میدهد...“
تنها پرسشی که باقی می ماند که در برابر شاعر نادم و واداده گانی امثال او باید گذاشت اینست:
 بی تردید این درجه از شدت و شناعت به کار رفته حملات و دشنام ها و افترائات سخیف شما بر علیه رهبری مجاهدین برخلاف آنچه مزورانه و به دروغ ادعا می کنید نه از روی ”انتقاد دلسوزانه“ بلکه طبق قانونمندیهای مسلم حاکم برجذب و دفع نیروها در صحنه سیاسی، ناشی از یک خودفروشی سیاسی است. پس بگو شرافت ات را و وجدان و مرام ات را و انسانیتت را و هویت ات را به چه چیز فروختی!
ترجیح میدهم این نوشته را با شعر حکیم ناصر خسرو بپایان برسانم:
نگوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
همی تا کند پیشه، عادت همی کن
جهان مر جفا را، تو مرصابری را
چوتو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از  فلک چشم نیک اختری را
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو در مانی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را
صفت چندگویی به شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را؟
به علم و به گوهر کنی مدحت آنرا
که مایه است مر جهل و بدگوهری را
به نظم اَندر اری دروغ و طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را
پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را؟
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را