م. سروش: «واذَالوحوشُ حُشرَت»

 و ناگاه گُرازان لمیده در لجنزار ولایت

سر از خواب گران خویش برداشتند

و گرگهای باران دیده

زوزه کشان در سراشیب درّه های تاریکی و تباهی

فرو غلتیدند

پس از آن مارها و مارمولکها

خزندگان سالیان سوراخهای تنگ و نمور

سر برآوردند

و تمامی کفتارها، شغالها و کرکسها

بر این گمان هرزه

که بیشه خالی از شیر است

با دهانهای چرکین متعفن

و منقارهای آلوده به مُردار

در عمیق ترین نقطه درّه های پستی و رذالت

حضور به هم رساندند

هدف: به زیر کشیدن ماه

اسارت خورشید

کشتن مهتاب، آلوده کردن آفتاب!.

              ***

بیهوده کَف به دهان برآورده اید

به عبث بر طبل این شام تیره می کوبید

آنجا، اینجا و هر کجای زمان و مکان

دختران خورشید، پسران آفتاب

همزادان زیبای ماه و مهتاب

با زبان روزه یی مقدّس

که تنها سلاح اعتراضشان

در مقابل پلیدی و زشتی و نامردمی است

ایستاده اند

با پیکری نحیف و رنجور

حاکی از حکومت جبّاران بر زمین

امّا بی هیچ نقص و نقصان

متّحد و یکپارچه و خلل ناپذیر

درست در میانه میدان این جهان

ایستاده اند

و این دقیقا همان چیزیست

که شمایان تاب دیدنش را نداشته و نخواهید داشت

و به همین خاطر، دقیقا به همین خاطر

 همچون خفّاشان کوردل

به تکذیب خورشید برآمده اید

بیهوده بر ماه زوزه می کشید

به عبث دندان بر ماهتاب می سائید

فردا در آغازین تابش گرم و حیات بخش خورشید

همچون دانه های برف، تبخیر خواهید شد

آنچنان که گویی، هرگز نبوده اید

و زان پس

جهان درسی تازه از استقامت و ایستادگی

فرا خواهد گرفت

 

بیهوده بر آفتاب پنجه می کشید

خورشید بربلندای بام آسمان

تسخیرناپذیرتر از باورهای ابلهانه شمایان است

 دسامبر سال 2013 میلادی