محمد قرائی: آهای وجدانهای بیدار بشر!

یکی از راه های مشروع و شناخته شده برای رسیدن به اهداف مشروع مبارزان در طول تاریخ مایه گذاشتن ازجان وهستی خویش بوده وهست.

آن هنگام که راههای بسیاری بسته می شوند، عاشق ترین ها ازجان مایه می گذارند. شمع وجود خویش قطره قطره می سوزند تا مشعلی فرا راه رهایی خلق درزنجیرشان باشند. دست به اعتصاب غذا میزنند. نمونه ها بسیارند. در دهه هشتاد میلادی اعتصاب غذای اعضای ارتش آزادیبخش ایرلند بسیار خبرساز شد. نام بابی ساندز به نمایندگی ازسایر همرزمانش به تاریخ پیوست. بابی ساندز در مارس 1981 برای رسیدن به اهداف مبارزاتی خود و دوستانش در زندانهای تحت حاکمیت انگلیس دست به اعتصاب غذا زد. 66 روز بعد درزندان در گذشت. مرگ او قطعا تاثیرات ماندگاری برمبارزات مردم ایرلند نهاد و جهانی را به شگفتی وا داشت. دجالان عمامه به سر و موج سواران تازه به دوران رسیده درایران نام خیابان چرچیل تهران را به بابی ساندز تغییردادند! واین درحالی بود که بسیاری از مبارزان و آزادیخواهان در سیاهچالهای رژیم تحت شکنجه و آزار بودند. پس از قتل عام 6 و 7 مرداد 88، 36 قهرمان اشرفی پس از به گروگان گرفته شدن توسط نیروهای مالکی دست به اعتصاب غذا زدند. با تن های مجروح و با حداقل امکانات در زندانهای گماشته ولی فقیه 72 روز تمام از خوردن غذا خود داری کردند. ایستادگی و مقاومت تاپای جان قهرمانان سربه دار درآخرین ساعات و در آخرین لحظات نتیجه داد. پوزه کفتار به خاک مالیده شد. دشمن زبون دست بالا کرد. مجاهدان سرافراز و سربلند به میان همرزمان دراشرف بازگشتند.
پیروزی استراتژیک مجاهدین پس از پاره شدن لیست برای آخوندها قابل تحمل نبود. پروژه کوبلربه شکست انجامیده بود. بحرانهای لاعلاج یکی پس ازدیگری گریبان ملاها را میگرفت. شرایط منطقه ای عیله منافع خامنه ای پیش میرفت. شاخ ولایت شکسته و بال وپرش ریخته بود. بزرگ عمامه داران مثل همیشه باعث وبانی را در مقاومت ومجاهدین سراغ میگرفت. دستورقتل عام پنجم مجاهدان اشرف به کمک گماشته و چشمک وچراغ از ما بهتران صادر گردید. یکشنبه خونین اول سپتامبردوهزار وسیزده.
اشرف به خون نشست. 52 دلاور اشرفی به جاودانه فروغها پیوستند. اشرف و اشرفی راه شدند. مرام شدند. ماندگارشدند. هفت نفر از مجاهدان توسط  قاتلان ربوده شدند. جهان خبردار نشد که برآنها چه گذشته است. صدها نفراز مجاهدان واشرف نشانان برای رهایی آنها وحفاظت ساکنان لیبرتی دست به اعتصاب غذا زدند. کارزاری جهانی درحمایت از خواسته های مشروع آنها دراقصی نقاط جهان بکار افتاد. امروز هفتاد روز از این کارزار سترگ و فراموشی ناپذیر سپری شده است. هفتاد روز است که قهرمان لیبرتی و دلاوران اشرف نشان برای رسیدن به اهداف مشروع خویش دست به اعتصاب زده اند. برای آنانیکه چه در زندانها و چه خارج از زندان تجربه اعتصاب دارند معنی این کارزار بسیار قابل فهم تراست. یکی از دکترهای معالج درلیبرتی همین روزها گزارشی ازوضعیت جسمی اعتصاب کنندگان دارد. او میگوید:
"بر اساس تشخیص تیم پزشکی ما، اغلب زنان و مردانی که در اعتصاب غذا شرکت دارند ۲۰ درصد از وزن بدن خود را از دست داده اند.
تقریبا تمامی اعتصاب غذا کنندگان از بیخوابی، سردرد و سرگیجه، تاری دید، تناوب نیاز به ادرار، از دست دادن شنوایی، دردهای استخوان و مفاصل، عدم تمرکز و از دست دادن حافظه رنج میبرند.
فشار خون آنها پایین است و دچار سرگیجه مفرط و غش هستند و ما باید به آنها سرم تزریق کنیم."
کم وبیش همین گزارشهای از کشورهای دیگر جهان که اعتصاب غذا در آنها جریان دارد به گوش میرسد. صحبتهای محمد اخوان را شنیدم که ازبرادر دوقلوی خودش سعید میگفت. ازمجامع بین المللی وبخصوص ملت و دولت کانادا میخواست دولت عراق را برای آزادی گروگانها تحت فشار بگذارد.
نوشته حنیف گرمابی از اعتصاب کنندگان در لیبرتی:
"سلاحم را گرفتند، قول تأمین حفاظت تا زمان نهایی دادند. اما حفاظتم را به دست قاتلینم سپردند.
تا یکشنبهٴ خونین و قتل عام در اشرف، تیر خلاص بر پیکر زخمی پدر قهرمانم، روی تخت بیمارستان، و شهادت پنجاه و یک مجاهد قهرمان دیگر، و به گروگان گرفتن مادرم و شش تن از یارانش.
من با اعتصاب غذای خود حقیقت را فریاد می زنم. و این همدستی در جنایت را افشا می کنم. آری، من این صدای مظلومیت و حقانیت را تا پای جان فریاد خواهم زد.
آهای وجدانهای بیدار بشر. شما خود قضاوت کنید! آیا این کمترین حق من نیست؟"
در هفتادمین روز تحصن در مرکز استکهلم و درزیرباران شدید به حرفهای حنیف فکرمیکردم. چشم به جمعیت تماشاگر در مرکرشهر، با توزمزمه میکردم که حق با توست حنیف عزیز. حق با پدربه خون غلطیده توست. حق با کهکشان سرخ فام" زهره" است...
نگاه مادری بیمار روی ویلچرنظرم را جلب کرد. اورا می شناسم. ربع قرن است که می شناسمش. تنها پسرش ویکی ازدخترانش شهید شده اند. مثل حنیف دلاورمجاهد بودند. در کنار عکس شهیدان ازجمله پدرشما، شماره 7 قرارداشت که درزنجیربود. کنارش به زبان سوئدی نوشته شده بود هفت گروگان اشرفی را آزاد کنید. مادری سوئدی تبار درزیر شرشر باران داشت برای دودخترخردسالش توضیح میداد. دختران معصوم بانگاه خریدار به عکس شهدا، سرتکان میدادند. با تلفن های خودشان فیلم وعکس هم میگرفتند. دلم میخواست ازصف تظاهرات فاصله میگرفتم وتوضیح میدادم که این عکس پدر دست بسته من وتوست و این همرزم بخون خفته من وتوست ای مادر، ای وجدان بیدار...
بلند گو اعلام راهپیمایی کرد. وما را ه افتادیم. وشهر به تماشا بود وجمعیت یکسره فریاد: سکوت بس است. مماشات را بس کنید. همین الان اقدام کنید. گروگانها را آزاد کنید...
هفتادمین روز اعتصاب غذا