قسمت ششم
دوشنبه، اول دیماه ۱۴۰۴
دیشب شب چله بود و با فامیل دور هم جمع بودیم. جای دوستان خالی. برخی از جوانان فامیل، اعتقادی به شاهزاده ندارند. بخصوص با کارهایی نظیر پیام به پاسداران در داخل و در همان حال رفتن به اسرائیل و ملاقات با ناتانیاهو. یکی از جوانان گفت که برخی از هموطنان می گویند شاهزاده عامل پاسداران و وزارت اطلاعات است. برخی هم می گویند گوش به فرمان اسرائیل است. این دو ادعا با هم نمی خواند چطور میشود که شاهزاده عامل وزارت اطلاعات باشد و در همان حال عامل اسرائیل. در حالی که اسرائیل و رژیم ملاها دشمن خونی هم هستند. سوال خوبی بود. از من خواست که توضیح بدهم چطور ممکن است. این سوال را من شخصا قبلا از شاهزاده پرسیده بودم. من هم همان پاسخ شاهزاده را دادم. گفتم که شاهزاده در واقع مثل یک تاکسی لوکس یا همان لیموزین خودمان است. این خاصیت را از پدر بزرگوارش به ارث برده. هرکس توان پرداخت کرایه را داشته باشد میتواند سوار شده و استفاده کند. هیچ مسافری از راننده تاکسی نمیپرسد که مسافر قبلی چه کسی بوده. برایش مهم نیست. مهم هم نیست که مسافر بعدی چه کسی خواهد بود. هرکس توان پرداخت کرایه را داشته باشد میتواند سوار شود. در واقع شاهزاده در حال حاضر و شاید هم در آینده "اعلیحضرتِ همایون، لیموزین سوم، بزرگ باربکیو داران" هستند.
سه شنبه، ۲ دیماه ۱۴۰۴
امروز بالاخره دل را به دریا زدم و تصمیم گرفتم به شاهزاده بگویم که این اطرافیانش که با توهین و بددهانی به مخالفین برخورد میکنند باعث خواهند شد که مردم فکر کنند بددهانی و بی ادبی و بی چشم و رویی و توهین به مخالف، اصلا جزو ذات خانواده و دربار سلطنتی است و این برای شاهزاده خوب نیست. تماس گرفتم و اجازه دادند خدمت برسم. ظهر بود که خدمت رسیدم. طبق معمول بساط باربکیو و شراب قرمز بر قرار بود. موضوع را عرض کردم. فرمودند تو سخت در اشتباهی. دربار اگر اینها را نداشته باشد که دربار نیست. پدر بزرگ من همه این کارها را خودش میکرد. اما من جراتش را ندارم. ضمنا چون خودم نمیکنم، بهتر میتوانم حاشا کنم. مثل همین پیامی که برای شعار دهندگان تظاهرات مشهد دادم و بعد یواشکی زیرش زدم. به شهادت تاریخ ما برای به دست آوردن و حفظ تاج و تخت به کسانی مثل سپهبد زاهدی و ارتشبد نصیری و دکتر ثابتی ها و شعبان بی مخ ها و پری آژدان قزیها و دیگران و دیگران نیاز داریم. همانطور که پدرمان نیاز داشتند. بعد فرمودند که میخواهند مطلب مهمی را به من بگویند و اضافه کردند که بعد از اینکه ثابتی به خاطر شکایتی که از وی شده و از ترس دستگیر شدن مخفی شده، تصمیم گرفتهاند که یک فرد دیگری را جانشین ثابتی بکنند. عرض کردم که بعید میدانم کسی بتواند جای ثابتی را پر کند. یعنی در واقع محال است کس دیگری با آن میزان از وقاحت و دروغگویی و شقاوت پیدا شود. فرمودند که اشکال شما خارج بزرگ شده ها همین است که آدمها را درست نمیشناسید. این فرد را دوستان ما در داخل به ما معرفی کرده اند. کسی که در همان حد وقیح است و اگر لازم باشد شقاوت دارد و اگر لازم باشد مخالفین ما را سربه نیست خواهد کرد. کسی که در عین حالی که پاچه خواری من و خانواده و پدرم را میکند، مثل سگ نازی آباد پاچه همه را میگیرد و به خاطر منافع ما از همین حالا شروع به از میدان بیرون کردن مخالفین ما کرده. عرض کردم منظورتان کیست. فرمودند ایرج مصداقی. اما خواهش کردند که در این مورد راز دار باشم. قول دادم.
چهارشنبه، ۳دیماه ۱۴۰۴
یکی دیگر از جوانان فامیل سوال کرد که چطور شد که با حضور تعداد کمی از مردم در خیابان، در سال 57 ، شاه با خانواده فرار فرمود و انقلاب شد؟ دیدم این خانواده سلطنتی و اطرافیان شاهزاده آنقدر علیه انقلاب 57 تبلیغ کردهاند و گفته اند که تعداد کمی از مردم خواهان انقلاب بودند که خودشان هم باورشان شده. خاطرم هست که یکی از بزرگان فامیل که در دوران 57 در ایران حضور داشت همیشه مرا نصیحت میکرد که فریب این ادعاهای خانواده شاهزاده را نخورم و چیزی نگویم که باعث خنده مردم بشود. می گفت در پائیز سال 57 که دیگر تظاهرات فراگیر شده بود، حتی بچه ها هم در بازیهای خودشان به جای شعرهای بچه گانه، از شعارهای تظاهرات استفاده میکردند. معروف بود که شاه دم غروب خسته و ترسان به اندرونی قصر رفته بود و دم در سالن ورودی با بچه هایش مواجه میشود که در یک صف با جلوداری همین شاهزاده در حال رژه رفتن و با آهنگ نوحه خوانی شعار میدادند؛ مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه
چند روز پیش در این مورد از شاهزاده سوال کردم. فرمودند چون تلویزیون اون دوران تظاهرات و این شعارها را گاهی نشان میدادند، و از بیرون قصر هم گاهی صدای تظاهرات بگوش میرسید، بچه ها هم بدون اینکه معنایش را بدانند این شعارها را تکرار میکردند. البته پدرشان برایشان توضیح داده بودند که آن شعارها را نباید بدهند. بچه ها هم وقتی پدرشان حضور داشت شعار نمیدادند، اما وقتی ایشان نبود شعارها را تکرار میکردند.
ششم دیماه ۱۴۰۴