بازاریان، اصناف و کسبه و دستفروشان، و مردم ستمدیده ایران، هر روز با دلی مانده در کوچه و بازار ایران بیدار شدن؛ بازاری که سالهاست زیر چکمه گرانی و غارت، زیر سلطه انحصار اقتصادی سپاه و بیت، و زیر سایه فقر و بیعدالتی نفس میکشد، به یاد شما هستم.
این نوشته هم از سر همدردی با مردم، اصناف، و دستفروشانی که امروز بار اصلی بحران اقتصادی را بر دوش میکشند، نوشته شده است
۱) بازار و اصناف؛ قربانی اقتصاد انحصاری سپاه و بیت
اقتصاد ایران سالهاست از دست مردم خارج شده و بهطور کامل در اختیار:
- هلدینگهای سپاه
- بنیادها و ستادهای بیت خامنهای
- شرکتهای شبهدولتی
- و شبکه گسترده آقازادهها
قرار گرفته است.
آنها با دلارهای ارزان دولتی، با رانت واردات و صادرات، و با دسترسی به شبکه بانکی و مالیات صفر، بازار را قبضه کردهاند. در حالی که بازاریان واقعی: با تورم میجنگند، با گرانی جنس، اجاره، مالیات و پلمب مواجهاند و هر روز به مرز نابودی نزدیکتر میشوند، این تضاد فقط یک بحران اقتصادی نیست؛ این یک پروژه بیرحمانه برای خلع ید مردم از اقتصاد کشور است.
۲) چرا دستفروشی؟
چون اقتصاد رسمی برای مردم بسته شده است. امروز دستفروشی شغل نیست؛ راه بقاست. وقتی بازار در انحصار سپاه و بیت قرار میگیرد، وقتی شرکتهای خصولتی قیمتها را بالا میکشند، وقتی کارگاهها و تولیدیها تعطیل میشوند، مردم برای زنده ماندن به پیادهرو پناه میبرند. دستفروشی نماد اقتصاد مردممحورِ محرومشده است؛ آخرین سنگر طبقات فرودست برای بقا.
۳) سرکوب دستفروشان؛ خشونتی سازمانیافته
آنچه امروز در خیابانها میبینیم نه برخورد تک موردی، نه اشتباه یک مأمور، بلکه یک سیاست رسمی رژیم است: سرکوب سیستماتیک دستفروشان، مصادره اموال، ضربوشتم زنان و جوانان و نابودی ابزار معیشت.
آنچه در شمال، جنوب، شرق و غرب ایران میگذرد مشترک است:
- وانتها را مصادره میکنند
- بساطها را بهم میریزند
- زنان دستفروش را کتک میزنند
- جوانان را تا مرز مرگ میزنند
- دارایی چندصد هزار تومانیشان را بهعنوان «غنیمت» میبرند
اینها «خطای مأمور» نیست؛ چپاول نهادینهشده است.
مأمورانی که بساط یک زن دستفروش را زیر چکمه له میکنند، همانهایی هستند که پشتشان به سپاه، شهرداریهای فاسد و پیمانکاران غارتگر گرم است.
۴) داستان احمد بالدی؛ نماد سرکوب یک نسل
پدر بالدی سالها دستفروش و دکهدار بود، در سرما، گرما، باران و باد. دکهاش سرمایه نبود؛ زندگی اش بود. اما یک روز مأموران شهرداری-پشتشان گرم به همان شبکههای اقتصادی غارتگر- با لودر آمدند و دکه را خراب کردند. با دکه فقط چوب و آفتابگیر شکسته نشد؛ ریشه امید یک خانواده شکسته شد.
بالدی، جوانی که تمام کودکیاش را کنار همان دکه بزرگ شده بود، برای اعتراض به این بیعدالتی، برای گفتن اینکه «زندگی ما اینقدر بیارزش نیست»، خودش را آتش زد. او قربانی نبود؛ او فریاد یک نسل بود که دیگر راهی برای دیده شدن نداشت.
۵) اصناف و دستفروشان؛ دو جبهه یک مبارزه
بازاری که امروز از مالیات و پلمب و گرانی به ستوه آمده، و دستفروشی که از گرسنگی و سرکوب به خیابان رانده شده، دو بخش جدا از هم نیستند. اینها دو پیکر یک تناند:
- هر دو قربانی انحصار سپاه و بیتاند
- هر دو از بازار واقعی کنار گذاشته شدهاند
- هر دو هدف غارتگران حکومتیاند
- هر دو از حق ابتدایی زندگی محروم شدهاند
به همین دلیل است که رژیم هر دو را سرکوب میکند: بازاری قدرت سازماندهی دارد و دستفروش قدرت انفجار اجتماعی. ترس رژیم دقیقاً از همین است.
۶) از سوی کانون توحیدی اصناف، می گویم شما تنها نیستید. صدای شما شنیده میشود. رنج شما بیپاسخ نمیماند. قدرت مردم و زحتکشان وقتی با هم جمع بشود اساس تغییر فردای ایران است.
بازار آزاد خواهد شد، انحصار اقتصادی شکسته خواهد شد، و اصناف و دستفروشان جایگاه شرافتمندانه خود را بازخواهند یافت. این آینده نزدیکتر از آن است که رژیم تصور میکند.