عزیز فولادوند: انقلاب معنایی و زایش هستی نو

 

این مقاله با نگاهی اگزیستانسیالیستی، با جهان معنایی می آغازد، جایی که هر «معنا» تنها در پرتو هستی-در-جهان آشکار می‌گردد و حقیقت، نه امری بیرونی، بلکه گشودگی‌ای است که وجود انسان را به مواجهه با امکان خود می‌کشاند. واژگان «هستی و زمان» مارتین هایدگر، در این سطور نه ابزار صرف تحلیل، بلکه چراغی هستند که مسیر بازشناسی حقیقت را روشن می‌کنند؛ حقیقتی که در لحظاتی خاص و اصیل رخ می‌نماید و وجود انسان را به یاد خود می‌آورد.

رخداد بروکسل و آن لحظه حساس تاریخی، در این نگاه، صرفاً گردهمایی سیاسی نیست؛ بلکه مکانی-زمانی است که هستی ملت ایران در آن، خود را بازمی‌سازد و امکان گشایش به سوی آزادی را تجربه می‌کند. این رخداد، با همه پژواک‌هایش، یادآور آن است که سیاست مماشات دیواری میان ملت و افق رهایی کشیده  و هر ترک دیوار این سیاست، همان حضور اصیل و مقاومت ملت را به یاد می‌آورد.

خون شهیدان و رنج زندانیان سیاسی، نه صرفاً رویدادهایی تاریخی، بلکه نمادهای هستی‌اند که امکان مواجهه با حقیقت را فراهم می‌آورند. امید رهایی، نه انتظار صرف، بلکه شیوه‌ای از بودن -در- جهان است؛ حضوری اصیل که در رنج و وفاداری، خود را به حقیقت نزدیک می‌سازد و مسیر گشودگی به سوی آزادی را هموار می‌کند.

 

  جابجایی معنا

جابجایی معنایی فرآیندی است که طی آن یک واژه، نماد یا کنش اجتماعی معنای پیشین خود را از دست داده و با مفهومی تازه بارگذاری می‌شود. فرهنگ هر جامعه، همچون رودخانه‌ای سیال، در گذر زمان پیوسته دستخوش تغییر و بازآفرینی است. این تغییر نه تنها در سطح نمودهای بیرونی، بلکه در ژرفای معناها و نشانه‌ها روی می‌دهد. یکی از سازوکارهای بنیادین این دگرگونی، «جابجایی معنایی» است؛ فرایندی که طی آن، مفاهیم و واژگانِ برساخته‌ی ذهن جمعی، معناهایی تازه می‌پذیرند و ارزش‌های نوینی را به حیات اجتماعی تزریق می‌کنند. جابجایی معنایی، پلی است میان زبان و فرهنگ؛ و از رهگذر آن، کردار، منش و کنش مردمان بازتعریف می‌شود. این تغییرات اغلب از طریق «جابجایی معنایی» در مفاهیم کلیدی، ارزش‌ها و نمادها شکل می‌گیرد. هنگامی که معناهای تازه‌ای بر واژگان، رفتارها یا نمادهای اجتماعی بار می‌شود، افراد جامعه نیز شیوه‌های تازه‌ای از کردار، منش و کنش را می‌آزمایند. از این منظر، جابجایی معنایی نه صرفاً یک پدیده زبانی، بلکه عاملی بنیادین در بازسازی هویت جمعی و دگرگونی فرهنگی به شمار می‌رود. گرچه جابجایی معنایی در نگاه نخست پدیده‌ای زبانی می‌نماید، اما در واقع ریشه در تحولات عمیق اجتماعی و فرهنگی دارد. واژه‌ها و نمادها به مثابه ظرف‌هایی‌اند که بار معنایی خود را از بستر زمان و تجربه‌های جمعی می‌گیرند. هنگامی که شرایط تاریخی، اقتصادی یا معرفتی تغییر می‌کند، معناهای پیشین کارکرد خود را از دست داده و بار معنایی جدیدی بر آنها نهاده می‌شود. این تغییر معنا، به‌سان دگرگونی خون در رگ‌های فرهنگ، حیات تازه‌ای به جامعه می‌بخشد.

 

فرهنگ و جابجایی معنا

فرهنگ، مجموعه‌ای از ارزش‌ها، هنجارها و نمادهاست که زندگی روزمره انسان‌ها را سامان می‌دهد. هنگامی که یک مفهوم مرکزی در فرهنگ دچار جابجایی معنایی می‌شود، زنجیره‌ای از تغییرات در سطح کردار و منش جامعه پدید می‌آید.

  • تغییر معنای «خدمت» از اطاعت صرف به مشارکت اجتماعی، الگوهای مدیریتی و تعاملات شهروندی را دگرگون می‌سازد.
  • بازتعریف «قدرت» از سلطه به مسئولیت، شیوه رهبری و رابطه مردم و حاکمیت را تغییر می‌دهد.
  • تحول معنای «موفقیت» از صرفاً ثروت‌اندوزی به نوآوری، اخلاق یا خلاقیت، سبک زندگی افراد را متحول می‌کند.

 تغییر معنای «زیبایی» از ظاهر صرف به سلامت و اعتماد به‌ نفس، سبک زندگی نسل‌ها را تغییر داده است.
تغییر نگاه به «زن» از موجودی منفعل به کنشگری اجتماعی که به تحکیم عدالت جنسیتی کمک کرده است.
تغییر معنای «آموزش» از انتقال دانش صرف به پرورش مهارت و تفکر.

جابجایی معنایی را می‌توان روح پنهان تحولات فرهنگی دانست؛ روحی که در سکوت واژه‌ها و نمادها جریان دارد و بنیادهای کردار و کنش انسانی را از نو می‌سازد. جامعه‌ای که به لایه‌های معنایی زبان و فرهنگ خویش آگاه باشد، می‌تواند مسیر دگرگونی‌های خود را به‌سوی تعالی هدایت کند. در نهایت، فهم این فرایند نه فقط در مطالعات زبان‌شناسی، که در تحلیل‌های جامعه‌شناختی و فلسفی نیز ضرورتی بنیادین دارد؛ زیرا نشان می‌دهد سرچشمه‌های تحول، در جابه‌جایی‌های ظریف معنا نهفته‌اند.

جابجایی معنایی، موتور محرک تحولات فرهنگی و اجتماعی است. هرگاه واژگان، ارزش‌ها و نمادها بار معنایی تازه‌ای بیابند، کردار و منش و کنش مردم نیز دگرگون می‌شود. این دگرگونی می‌تواند جامعه را به سوی نوآوری، عدالت و پیشرفت هدایت کند، به شرط آنکه همراه با آگاهی، نقد و مشارکت همگانی صورت گیرد. در نهایت، فهم سازوکار جابجایی معنایی به ما کمک می‌کند فرهنگ را نه به‌عنوان امری ایستا، بلکه به‌مثابه موجودی زنده و پویا درک کنیم.

آنتونیو گرامشی باور داشت که پیش از هر دگرگونی سیاسی، انقلاب باید در ذهن‌ها و زبان‌ها رخ دهد. یعنی اگر قدرت، روایت مسلط است، تحول یعنی روایت تازه نوشتن، سرودهای نو سر دادن، و باورهای جدید کاشتن. همین تولد معنا است، که رفتارها و فرهنگ روزمره‌ی مردم را تغییر می‌دهد و شهر را به صحنه‌ی زایش واقعی یک فرهنگ نو بدل می‌کند. به تدریج، شهر تغییر می کند. در رقص‌ها، آوازها، جشن‌ها و حتی در سکوهای بازاری، فرهنگ نو رشد می‌کند. مردم می فهمند، که انقلاب، نه فقط در خیابان‌ها و دیوارها، که در نگاه، معنا و زبان آغاز شده است. هر فرد، هر پرسش، هر انتخاب، هر گفتار، نقش خود را در تولد این فرهنگ تازه ایفا می‌کند. و این‌گونه است که معنای تازه، آرام و پرقدرت، در دل مردم ریشه می زند و شهر، زنده‌تر از همیشه، با ریتمی تازه نفس می‌کشد. همین لحظات کوچک، همان تولد معناست. رفتار یک انسان معنادار، که فرهنگ و نگاه دیگران را آرام‌آرام جابه‌جا می‌کند. شاهزاده میشکین در داستان «ابله» داستایوفسکی قهرمان این جابجایی معنایی است. در این نگاه آزادی فقط در لحظه‌ی انتخاب معنا پیدا می‌کند. حکایت او شبیه جوانی است که درمی‌یابد دیگر نمی‌تواند در سایه‌ی دستور یا سنت مندرس زندگی کند؛ باید خودش تصمیم بگیرد، حتی اگر در این «تصمیم» تنهایی و اضطراب نصیبش شود. فرهنگ تازه از دل همین انتخاب‌های فردی ـ وقتی هزاران نفر دست به انتخاب آگاهانه می‌زنند ـ شکل می‌گیرد.

 

مریم رجوی؛ جابجایی معنا و زایش هستی نو

در تاریخ، لحظه‌هایی هست که معنا از پوسته‌ی کهنه‌ی خویش رها می‌شود و به هستی تازه‌ای زاده می‌گردد. این لحظه‌ها، لحظه‌های جابجایی معنایی‌اند؛ لحظه‌هایی که واژه‌ها، ارزش‌ها و حتی افق‌های وجودی انسان دگرگون می‌شوند. «جابجایی معنا» پدیده‌ای است که نه تنها در سطح زبان و نشانه‌ها رخ می‌دهد، بلکه افقی وجودشناسانه برای دگرگونی فرهنگ و کنش اجتماعی می‌گشاید. این جابجایی معنایی توانسته به بازآفرینی نظامی نو از ارزش‌ها و افق‌های فرهنگی بینجامد. جابجایی معنا نه صرفاً یک تحول زبانی، بلکه رخدادی هستی‌شناختی و اجتماعی است که می‌تواند سرنوشت تاریخ را تغییر دهد. فرهنگ هر جامعه در پیوندی ژرف با زبان و معنا شکل می‌گیرد. همان‌گونه که پل ریکور بیان می‌کند، هر بازتفسیر معنایی می‌تواند افق تازه‌ای از هستی را بگشاید. از این منظر، «جابجایی معنا» صرفاً تغییر در دلالت واژگان نیست، بلکه نقطه عطفی در تحول فرهنگی و اجتماعی است. در این نگاه ما با «بازگشودن معنا» مواجه ایم؛ اینکه واژه‌ها می‌توانند در تفسیرهای نو، افق‌های تازه‌ای بیافرینند. موفقیت دیگر محدود به کامیابی فردی نیست، بلکه در پیوند با رهایی جمعی معنا می‌یابد. زندگی نیز از زیست بیولوژیک فراتر رفته و به زیست‌جهانی سرشار از تعهد و آزادی بدل می‌شود.

مفهوم «جابجایی معنایی» هنگامی اهمیت مضاعف می‌یابد که در ساحت رهبری اجتماعی و سیاسی تجلی کند. در این عرصه، رهبران نه تنها به بازتوزیع قدرت می‌پردازند، بلکه با بازتعریف واژگان و ارزش‌ها، افق‌های تازه‌ای از معنا را می‌گشایند. نمونه‌ای شاخص از این فرایند را می‌توان در نقش مریم رجوی مشاهده کرد. با حضور او، زایش یک نظام معنایی نوین امکان‌پذیر شد؛ نظامی که نگاه به انسان، زن، انقلاب، مسئولیت، توفیق، قدرت و حتی زندگی را در بستر فرهنگی و سیاسی دگرگون ساخت. این جابه‌جایی‌ها نه تنها ساختار مفاهیم را تغییر داد، بلکه در عمل، کردار و منش یاران و دوستداران او را نیز متحول ساخت. بذرهایی که در اندیشه کاشته شد، امروز در قالب نوعی تحول فرهنگی و هویتی به بار نشسته است؛ تحولی که نشان می‌دهد زبان و معنا، توان آن را دارند که شالوده‌های یک فرهنگ سیاسی را از نو بنیاد نهند. از این منظر، مریم رجوی را می‌توان نماد زنده جابجایی معنا دانست؛ نمادی که نشان می‌دهد تغییر واژگان و بار معنایی آنها، مقدمه‌ای است برای دگرگونی کردارها و نهادها، و در نهایت، آفرینش فرهنگی نوین.

در چنین افقی است که باید با مریم مواجه شد؛ نه صرفاً به‌عنوان یک رهبر سیاسی، بلکه به‌مثابه نماد یک دگرگونی وجودی در ساحت معنا. با او، نگاه به انسان، دیگر همان نگاه پیشین نیست. زن از حاشیه‌نشینی تاریخی برآمد و به مرکز معنا قدم نهاد؛ از ابژه‌ای منفعل به سوژه‌ای آفرینشگر و نماد پیشگامی بدل گشت. انقلاب از شورشی صرفا بیرونی به تعهدی درونی و اخلاقی تغییر معنا داد؛ و قدرت از سلطه و غلبه به مسئولیت و خدمت بازتعریف شد. حتی واژه‌هایی چون «موفقیت» و «زندگی»، در پرتو این جابجایی معنایی، از محدودیت‌های فردی به افق‌های جمعی و رهایی‌بخش ارتقا یافتند.

این جابجایی، صرفاً بازی با واژه‌ها نبود؛ بلکه آفرینش افقی نو در هستی بود. بذرهایی که در جان یاران و دوستداران کاشته شد، امروز به درختانی بدل گشته که میوه‌شان، تحول فرهنگی و دگرگونی درونی است. آنان که در این مسیر گام نهادند، دریافتند که تغییر بیرونی بی‌آنکه با دگرگونی درون همراه شود، سرابی بیش نیست. از این‌رو، مریم رجوی را می‌توان نه تنها نماد جابجایی معنا، که مجرای زایش یک «نظام معنایی نوین» دانست؛ نظامی که «واژه ها» و مفاهیم هر یک معنایی دیگرگونه یافته‌اند. این زایش وجودشناسانه، نشان می‌دهد که تاریخ تنها با ابزار و نهاد تغییر نمی‌کند، بلکه با دگرگونی افق معناست که روحی تازه در کالبد فرهنگ و جامعه دمیده می‌شود. این افق نشان می‌دهد که تاریخ، بیش و پیش از جابجایی قدرت‌ها، با جابجایی معناها تغییر می‌کند. این جابجایی، در نهایت، تجربه‌ای وجودشناسانه است: تجربه‌ی زایش معنای نو، گشودگی حقیقت و دگرگونی در افق هستی انسان.

 

انقلاب: از رخداد سیاسی تا گسست وجودی

میشل فوکو انقلاب را گسست در «رژیم حقیقت» می‌دانست. در این نظام معنایی نوین، قدرت نه ابزار سلطه، بلکه میدان مسئولیت اخلاقی است. انقلاب نه صرفاً تغییر در ساختار قدرت، که گسست در گفتمان است؛ لحظه‌ای که «حقیقت» جابه‌جا می‌شود و یک گفتمان نوین پا به عرصه وجود می نهد. انقلاب دیگر صرفاً برهم‌زدن نظم کهنه نیست، بلکه نوعی تعهد درونی، نوعی دگردیسی در سطح آگاهی هم است. این معنا، یاد آور اندیشه‌ی هایدگر است؛ زیرا انقلاب در این سطح، نه صرفا یک واقعه بیرونی، بلکه «گشودگی امکان‌های نهفته‌ی دازاین (انسان)» است. در این افق، قدرت نه به معنای اعمال زور، بلکه به معنای برساختن جهانی مشترک و انسانی است. مریم رجوی با این جابجایی معنایی، قدرت را از موقعیت سلطه‌گرانه به جایگاه اخلاقی و مراقبتی سوق داد. در این نگاه رابطه رهبر و پیرو نیز متحول می گردد و بنیانی تازه برای اخلاق سیاسی خلق می کند.

در تاریخ اندیشه، «معنا» هرگز مفهومی ایستا نبوده است؛ معنا در پیوند با زبان، تاریخ و وجود، پیوسته دگرگون می‌شود. هنگامی که جابجایی معنا رخ می‌دهد، نه تنها واژگان، بلکه افق هستی انسانی نیز دگرگون شده و «حقیقت» آشکار می‌گردد. حقیقت همیشه به معنای کشف و ظاهرشدن است. این کشف را مارتین هایدگر با مفهوم یونانی آلثیا («ناپوشیدگی») توضیح می دهد. اما این کشف تنها از دل سِتر و پوشیدگی بیرون کشیده می شود. انسان در ستیز با «پوشیدگی» حقیقت را آشکار می کند. یعنی انسان پیوسته درکشاکشِ بی‌پایان میان آشکار و پنهان زندگی می‌کند. این رخداد، به تعبیر هایدگر، لحظه‌ی «ناپوشیدگی» (آشکارگی) است؛ لحظه‌ای که حقیقت، خویشتن را از پسِ حجاب‌های رسوب‌یافته آشکار می‌سازد. حقیقت هیچ گاه به نفسه و به خودی خود در دسترس نیست؛ بلکه باید با ستیز به دست آید. این ساحت، ستیزی است که تاریخ هستی را رقم می زند. مریم نه مثابه فرد بلکه نماد ِ آن جهان معنایی است که تاریخ مصرانه، تلاش داشته شده، آن را در پس «حجاب‌های رسوب‌یافته» پهنان کند. او این حقیقت را از دل تاریکیها بیرون کشید. از طرفی دیگر می توان او را نمادی از جابجایی معنا دانست؛ جابجایی‌ای که در سطح سیاسی–اجتماعی آغاز می‌شود اما در نهایت، دلالتی وجودشناسانه پیدا می‌کند.

فروپاشی جهان‌بینی خمینی، در حقیقت گسست از نظامی است که مشروعیت خود را از ایدئولوژی تحمیل‌شده می‌گرفت. شکستن شالوده معنایی شریعت، به معنای پایان یک نظام قدرت و آغاز امکان برای نظمی نوین است. جهان معنایی نو، به‌جای تفسیر بسته و تک‌صدای دینی، افق‌های گوناگون آزادی، نقد و عدالت را می‌گشاید. این تحول معنایی، نه صرفاً تغییر سیاسی، بلکه انقلابی در بنیادهای اندیشه و مشروعیت به شمار می‌آید. جهان نوین معنایی، نه بر پایه ترس و تحمیل، بلکه بر بنیان آزادی و اراده مردم شکل می‌گیرد. با درهم شکستن شریعت ولایت، آینده‌ای دمکراتیک و مردمی از دل شورش و مقاومت زاده می‌شود

 

مماشات، انکار حقیقت

بروکسل در هم دریدن سیاست مماشات غرب با ملایان هم بود. شکست مماشات فقط دگرگونی در افق دیپلماتیک جهان ِسیاست نیست؛ بلکه گشودگی به امکان دیگرگونه‌ای است که حقیقتِ آزادی را در پرتو خود می‌نمایاند. آنچه مماشات به‌ سان دیواری میان مردم ایران و افقِ رهایی برپا داشته است، در ذات خویش چیزی جز فراموشیِ و انکار وجودِ آزاد نیست. این دیوار ِزمخت انکار، ترک برداشته در حال فروپاشی است. این فروپاشی البته میوه مقاومت است. هر ترکِ تازه‌ یادآور آن است که هستیِ ملت، در جستجوی گشایش، در پیکار با فراموشی و انکار، خود را به یاد می‌آورد و در خاطره ها زنده نگه می دارد. مبارزه و رنج ما صرفاً نه رخدادی تاریخی، بلکه نحوه‌ ی انکشاف حقیقت‌اند؛ خود، نمودهای هستی‌اند، همان لحظاتی که وجود، در اصیل‌ترین صورت ِ خود، خود را به روی ما می‌گشاید. امید به فردایی زیبا، نحوهٔ بودن ِ ما در جهان است؛ حضوری که هر دم در رنج، وفاداری و امید، خویش را از نو می‌آفریند.

بروکسل پژواک یک فریاد دیگر هم بود: پا دزهر این سیاستِ فراموشی و انکار، نه محاسبهٔ سود و زیان، بلکه «عشق به آزادی» است؛ عشقی که خود را به‌مثابهٔ وفاداری بی ‌چشمداشت به حقیقت می‌نمایاند. این عشق، سرمایهٔ اصیل یک ملت است؛ سرشتی که در مقاومت سازمان‌یافته به هستی درمی‌آید. مقاومتی که نه موضوع معامله است و نه در افق سرکوب جای می‌گیرد؛ چرا که در بنیاد خویش، نحوه‌ای از بودن است: ایستادن در برابر فراموشی، و گشودن راهی به سوی آزادی به‌مثابهٔ امکان بنیادین وجود انسان.

 

بروکسل؛ نورگاه حقیقت

وقتی در دل جنگلِ تیره، از فراز درختان جایی باز می‌شود و نور به درون می‌تابد، این نقطه را مارتین هایدگر Lichtung (نورگاه) می نامد. «نورگاه» همان روزنه ای است که نور، امکان پاشیدن بر روی زمین می یابد. بروکسل نیز بدل به Lichtung (نورگاه) مقاومت شد. از روزنه ی بروکسل، نور مقاومت بر زمین سرد استبداد و سانسور تابیدن گرفت. Lichtung  در واژگان مارتین هایدگر همان «گشودگی» یا «صحنه باز» است، که شرط امکان ظهور حقیقت است. بروکسل صحنه‌ای گشوده که در آن حقیقت ِ مقاومت، آزادی و عدالت از پسِ پوشیدگی سرکوب و سانسور رخ نمود. در این نورگاه، «زمینِ»ِ تاریک استبداد دیگر نتوانست همه‌چیز را در پرده نگاه دارد. «جهانِ» مقاومت قد برافراشت و ناپوشیدگی حقیقت، خود را بر جهانیان آشکار ساخت. پرده‌های پوشیدگی از هم دریده شدند و حقیقت در «ناپوشیدگی» (آشکارگی) رخ نمود. حقیقت ی توانمندی مجاهدین و حقیقت محبوبیت، حقیقت ایستادگی وحقیقت اندیشه ای بارور. این همچون «جهانی» است که بر فراز زمینِ تاریک استبداد برپا می‌شود. هیمنه این ظهور دیگر در پرده انکار نمی‌گنجد. دیگر نمی‌توان عظمت این خیزش را انکار کرد. بروکسل صحنه‌ای گشوده بود برای تابش نور حقیقت. ناپوشیدگی راهی به سوی انسان‌ها گشود، و حقیقت، به‌مثابه گشودگی، بر جهانیان آشکار شد.

بگذار خاک استبداد و سانسور همچنان در زمینِ انکار و ترس و حسادت فرو بلولد، زیرا حقیقت را یارای آن است که از دل همین پوشیدگی سر برآورد. زمین می‌پوشاند، می‌بلعد، در تاریکی نگه می‌دارد؛ اما جهان، در لحظه‌ی گشودگی، نور را می‌طلبد و ناپوشیدگی را به ظهور می‌رساند. هیچ خاک تیره‌ای تاب مقاومت در برابر نور را ندارد. هرچند به ظاهر سنگین و صُلب باشد،
اما Lichtung  همیشه از درون جنگل تاریک سر برمی‌آورد، و حقیقت، راه خویش را به آشکارگی می‌گشاید.
دیار آینده آرمانی‌ترین بخش روایت بروکسل برای یافتن سعادت است.

 

دکتر عزیز فولادوند    شهریور ۱۴۰۴ (سپتامبر ۲۰۲۵)