بیش از یک قرن است که مردم ایران، در طوفان های سهمگین ارتجاع - استعمار، چونان سروی در برابر تند باد ایستادهاند. با دستانی تهی، اما دلهایی مالامال از شوق آزادی، بر خاک ستم زده این وطن گام نهادهاند تا بگویند: «ما را سریست با تو که گر خلق روزگار / دشمن شوند و سر برود، هم بر آن سریم.»
این راه پررنج و خون در عصر کنونی، از مشروطه آغاز شد؛ زمانیکه ملت، "قانون" را در برابر "استبداد" علم کرد. نهضت عدالتخواهی در گام نخست با طلوع مشروطیت شکل گرفت. در آن روزهای پرشور، مردم کوچه و بازار، روحانیان آگاه، آزادیخواهان، و روشنگران، جان به کف گرفتند تا بگویند: ایران، خانهی بیداد گران نخواهد ماند. خون ستارخان ها و باقرخان ها بر سنگفرش این سرزمین پرگهر، نخستین آیههای کتاب خونین آزادی بود.
مشروطه اما به پایان نرسیده بود که رضاخان با تکیه بر سرنیزهی بیگانگان، آن را به مسلخ برد. از مشروطه به دیکتاتوری، از پارلمان به سلطنت مطلقه، از آزادی نسبی به خفقان مطلق همایونی! اما آتش زیر خاکستر خاموش نشد. جنبش جنگل در گیلان، به رهبری میرزا کوچکخان، دوباره آوای آزادی را سرداد: «من از اوج و حضیض چرخ نترسم / که من از خاکم و با باد آشنا.» جنبش جنگل به سرانجام نرسید. بفرموده استعمار و به دستور رضا خان قلدر سر سردار جنگل از تن جدا شد.
چند دهه بعد، مصدق برخاست؛ مردی از جنس مردم و آگاه به تغییرات دوران، بیکلاهخودِ قدرت، بیزر و زور، اما با سلاح قانون و ایمان لایزال به ملت. جنبش مردم به بار نشست. او نفت را ملی کرد، اما فراتر از آن، استقلال را فریاد زد. گفت: «اگر قانون نباشد، چیزی نمیماند جز ارادهی اقویا.» فاطمی وزیر شجاع خارجه، یار وفادارش، نوشت: «اگر ملت نفت را گرفت، باید رأی خود را هم بگیرد.» آنها جمهوریت را نه در شعار که در عمل و در حاکمیت میخواستند.
اما کفتارهای استعمار و شغالان دربار، با کودتای ننگین ۲۸ مرداد، این نور را خاموش کردند. انگلیس، آمریکا و دربار پهلوی دستبهدست دادند و مردم ایران را سالیان طولانی به درجا زدن واداشتند. مصدق به احمدآباد تبعید شد، فاطمی تیرباران شد. سلطنت با چکمه ودشنه دوباره بازگشت. اما همانگونه که حافظ گفته بود: «آنکس که ز دلبستگیاش یاد نکرد / با خاک درش خاک شود روزی و بس».
ملت اما فراموش نکرد. تاریخ را ورق زد و در بهمن ۵۷، خون تازهای در رگهای انقلاب جاری ساخت. رژیم شاهنشاهی را واژگون ساخت؛ اما پیش از آنکه طعم آزادی را بچشد، ضحاکی با عبای دین، بر مسند قدرت نشست. شیخ، با زبان دین و چماق ولایت، همان سلطنت را با نامی تازه بازسازی کرد. این بار نه تاج، که عمامه؛ نه ساواک، که سپاه. اما مردم، باز هم ایستادند.
از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰، نقطهی آغاز سرکوب گسترده، تا قیام دانشجویان در ۱۸ تیر ۷۸، از خیزش دی ۹۶ تا آبان خونین ۹۸، و نهایتاً خیزش سراسری مردم ایران در شهریور ۱۴۰۱ دنیا را شگفت زده کرد. «خون سیاوش اگر شد از پی تیر / چارهی آن است که آید ز پی تیر.» این بار، سیاوشها بیشمار بودند؛ زنان و مردانی که مرگ را به جان خریدند، تا زندگی آزاد را برای نسل آینده رقم زنند.
در دل تاریکی، دیگر باری نوری فروزان درخشید. اما این بار نه در هیئت فرد، بلکه در قالب یک مقاومت. شورای ملی مقاومت ایران، به رهبری آقای مسعود رجوی، صدای خاموشنشدهی مشروطه، جنگل، ملیشدن نفت، و انقلاب ۵۷ را در خود احیا کرد. آنچه شاهان و شیخان از ملت ربوده بودند، در شورای ملی مقاومت، بار دیگر تجسم یافت.
شورا، تنها آلترناتیو سیاسی نیست؛ بلکه حافظ حافظهی تاریخی ملت ایران است. در آن، فریاد فاطمی زنده است؛ امید مصدق تنفس میکند؛ رگهای بریدهی ندا آقا سلطان و گلولههای فرو رفته در چشمان نوجوانان آبانماه، در آن تپش دارند. آنچه دشمن میخواست به فراموشی بسپارد، در اشرف و اشرفی ها زنده نگه داشته شد.
و این راه، قهرمانان تازه فراوان دارد. آخرین آنها دو گل سرخ، بهروز احسانی و مهدی حسنی، در در 5 مرداد ۱۴۰۴، با لبخندی آرام، راهی چوبههای اعدام شدند. اما نه برای مرگ، که برای زندگی بهتر برای خلق ستمدیده ایران. بهروز گفت: «بر سر جانم با کسی چانه نمیزنم.» و مهدی، با قلمی لرزان اما دلی استوار، برای فرزندش نوشت: «آزادی را چون نان بخور، چون هوا نفس بکش.» این وصیت نبود؛ این تعهد به آیندهای بود که خواهد آمد.
خامنهای و دستگاه مرگاندیشش، در قتل این دو، تنها شتابِ زوال خود را افزودند. چون «هر گل که از این باغ بردند / دیگر ز درختی دگر رُست.» درخت آزادی را نمیتوان برید؛ ریشه در خون دارد، در تاریخ، در ایمان نسلها.
امروز، حاکمیت ولایت فقیه، به مردابی رسیده که نه مشروعیت دارد، نه آینده. اقتصاد ویران، مردم خشمگین، جهان بی اعتماد. اما در این لحظهی تاریخی، جایگزینی لازم است که نه تکرار گذشته، که طراحی آینده باشد. آخوندها، در آخرین نفسها، سلطنتطلبان را به صحنه آوردهاند. آنان که یکبار آزموده شدند و ملت آنها را به زیر کشید.
اما «آزموده را آزمودن خطاست.» ایران، گذشته را پشت سر گذاشته است. امروز نه زمان خاطرهبافی، که زمان برنامه سازی است. شورای ملی مقاومت ایران، با چهار دهه مبارزه بیوقفه، با کادرهای ورزیده وبا وفایش، با شهدایش، با ساختار دموکراتیکش، و با رهبری ذیصلاح ، گزینهای نیست برای برگشت؛ گزینهایست برای پیش رفتن.
رئیس جمهور برگزیده مقاومت خانم مریم رجوی، زنی از تبار رهایی، با منشور ۱۰ مادهایاش، تصویر فردای ایران را ترسیم کرده است: ایرانی بدون اعدام، با برابری زن و مرد، با استقلال قوه قضائیه، با رسانههای آزاد، با حق انتخاب دین، مذهب، پوشش، و بیان.
امروز، بیش از همیشه، این پرسش پیش روی ماست: در کدام سوی تاریخ ایستادهایم؟ تاریخ، همواره دو جبهه داشته است: جبهه ستمگران، و جبهه آزادگان و ستمدیدگان. از ناصرالدینشاه تا محمدرضا، از شیخ فضلالله تا خامنهای، از ساواک تا سپاه، تاریخ پر از جلادان است. اما در مقابلشان، همیشه ایستادگانی بودهاند که نگذاشتند چراغ آزادی خاموش شود.
اکنون زمان آن رسیده که همانگونه که مردم ایران شاه را سرنگون کردند، شیخ را نیز با همان صلابت روانهی زباله دان تاریخ کنند. نه تنها یکی، بلکه هر دو نماد ارتجاع باید بروند.