لبات دیگه ندارن رَنگ خنده
گلِ شادی تو چشمات یح میبنده
چقدر قهوی قجر ریخته تو حرفات
چقدر حال دلت دشمن پسنده
همه ی روزات شده شام غریبون
چقدروضعت شده زار و پریشون
چرا هرکی رسید یک خنجریت زد
زمین و آسمونت غرقه در خون
چرا گشته خزونی ماه وُ سالت
نمیگرده بهاری تو حیالت
نداره دیگه دلگرمی جنوبت
شده خالی زسرسبزی شمالت
تموم رستمات زخمی تهِ چاه
دل رودابه هات پیچیده در آه
تموم اخترات افتاده در خاک
شبونت خیلی وقته مونده بی ماه
دیار مهربونی تیره وُ تار
به هر گوشه عزیزی بر سر دار
دلم کفری از این نامردمی ها
گمون دارم خدا خوابیده انگار
چقدر شیرین اسیره توی زندون
جقدر لیلی تو پستو گشته پنهون
حلاله خون سرخ عاشق اونجا
شده لاله بیابون در بیابون
ببخش ایران خانوم تلخه سلامم
نبینی شور و حالی در پیامم
میخوام دنیا بدونه در چه حالی
نباشه جز حقیقت در کلامم.