در میان ایرانیان مخالف رژیم آخوندی، گاه نوعی رویکرد ضد مذهبی افراطی مشاهده می شود که مسئله اصلی و بنیانی جامعه ایران را نه در استبداد مذهبی حاکم، بلکه در «اسلام» بهعنوان یک فرهنگ و دین ومذهب جستجو میکند. این رویکرد که گاه با واژههایی نظیر «ریشه همه مشکلات اسلام است»، «تا اسلام کفن نشود، این وطن وطن نشود» به جای «تا آخوند کفن نشود، این وطن وطن نشود» بیان میشود، عملاً مبارزه سیاسی - طبقاتی جامعه ایران را منحرف و به جای آنکه نیروهای خواهان سرنگونی رژیم را بر روی هدف اصلی یعنی سرنگونی رژیم ولایت فقیه متمرکز و همبسته کند، درگیر جنگهای فرسایشی، تئوریک و فرهنگی با مذهب درجبهه خلق مینماید؛ امری که آخوندهای حاکم هم بغایت از آن استقبال میکنند، چرا که بردار تنفر اجتماعی بجای نشانه گیری آخوندها، بعنوان مسئولین اصلی جنایت بر علیه مردم، اسلام را مورد هدف قرار می گیرد.
هیستری ضد مذهبی: عکسالعملی در برابر خمینی زدگی
این پدیده، که گاه بهدرستی «هیستری ضد مذهبی» نامیده شده، خود یک واکنش عکسالعملی- عامیانه و غیرمسئولانه و «روشنفکرانه» به تجربه تلخ حاکمیت زهرآگین خمینی و ولایت فقیه است. اما همانطور که جنون مذهبی و افراطگرایی دینی خمینی منجر به سرکوب مردم و تحکیم وحشیانه ترین وخشن ترین دیکتاتوری شد، ضدیت کور با مذهب نیز (بهویژه در شکل افراطی و توهینآمیز آن) نه تنها اتحاد جبهه خلق درمقابل ضد خلق را مخدوش و متلاشی میسازد، بلکه در پروسه رشد خود راه را برای ظهور شکل دیگری از دیکتاتوری در آینده هموار می کند.
مجاهدین خلق ایران، که در تاریخ ۶۰ ساله خود با تکیه بر ایدئولوژی اسلام انقلابی با دو نظام شاه و شیخ یک مبارزه عمیق وخونین را به پیش برده اند، نه به خمینی و قرائت او از اسلام تن دادند، و نه به ضدیت بیریشه وکور با مذهب، مذهبی که از دل جریانهای مبارزاتی شکستخورده، فئودالی و عقب افتاده و یا لیبرالی و ناسیونالیستی سربرآورده است.
مجاهدین با تکیه بر اصل «آزادی کامل عقیده» در نظر و عمل، هرگونه تحمیل عقیده را قاطعانه نفی کرده، اما در عین حال، بر این نکته بنا برتجریه ۶۰ساله شان درمبارزه با دو نظام شاه و شیخ، پافشاری میکنند که بدون یک جهان بینی و ایدئولوژی انقلابی، هیچ مقاومتی علیه چنین رژیمی ممکن نیست. نگاهی منصفانه از سوی هر فرد به تجربه ۶۰سال گذشته، قطعا مؤید همین حقیقت روشن خواهد بود.
ایدئولوژی و آرمان؛ ریشه مقاومت انقلابی است.
در غیاب یک آرمان و ایدئولوژی منسجم راهنمای عمل، نیروهای انقلابی دچار پراکندگی، انفعال و بازگشت به عقب و شقه میشوند. همانطور که درخت بدون ریشه خشک میشود، جنبشهای انقلابی بدون آرمان و ایدئولوژی راهنمای عمل نیز به سرعت تحلیل رفته یا به جریانات خنثی و سازشکار استحاله شده، جانمایه و دینامیزم خودشان را از دست میدهند. تجربه مجاهدین خلق، که صدها هزار تن از اعضا و هوادارانش با فداکاری و پایداری در برابر شکنجه و اعدام ایستاده و در برابر هر توطئه ای سینه سپر کرده اند، شاهدی بر نقش حیاتی یک ایدئولوژی و آرمان زنده، پویا و در انطباق خلاق، متناسب با دوران در هدایت یک مبارزه سخت وپیچیده است.
ضدیت با «ایدئولوژی» یا درخواست کنار گذاشتن آن، درواقع تلاش برای بیاثر کردن نیروهای انقلابی است.
خطای استراتژیک در اولویت بندی مبارزه
در اینجا باید به یک خطای استراتژیک مهم اشاره کرد که برخی از نیروهای مخالف رژیم آخوندی مرتکب میشوند: آنان بهجای آنکه تمرکز مبارزه را بر علیه ساختار سرکوبگر و فاشیستی رژیم آخوندی بگذارند، تمام انرژی خود را صرف جنگیدن با یک عامل فرهنگی میکنند. هرگز یک عامل فرهنگی نمیتواند تضاد اصلی یک جامعه باشد. تضاد اصلی، تضادی است که با حل آن تضاد، سایر تضادها حل میشوند و یا رو به حل میروند. این نوع اولویتبندی، نهتنها پس از مدتی به بینتیجه بودن مبارزه میانجامد، بلکه بهصورت غیرمستقیم به تقویت رژیم ولایت فقیه هم کمک میکند. چرا که رژیم با بهرهبرداری از این مواضع، تلاش میکند خود را نماینده «اسلام» معرفی کند و بین جبهه خلق که همه نیروهای خواهان سرنگونی را با هر عقیده و مرامی دربر میگیرد اختلاف ایجاد کند.
مبارزه با اسلام، بهعنوان یک مذهب و باور، نه تنها گرهای از کار مردم و سرنگونی رژیم باز نمیکند، بلکه موجب انشقاق در صفوف مبارزه نیز میشود. آنچه ضروری و حیاتی است، مبارزه با حاکمیتی است که دین را ابزاری برای سرکوب و مشروعیتبخشی به جنایت وکشتار و قتل عام کرده است. بههمین دلیل، فقط با سرنگونی رژیم، است که امکان تحول در نگرشهای اجتماعی، و باورهای دینی و فرهنگی ارتجاعی نیز فراهم خواهد شد ، نه بالعکس.
منشأ خطای اولویت دادن مبارزه با مذهب
این گرایش انحرافی که مبارزه با مذهب را بر سرنگونی رژیم مقدم میدارد، ناشی از ترکیبی از ضعفهای تحلیلی، تجربههای شکستخورده و تأثیرپذیری از رویکردهای وارداتی و سوداگرانه است.
در سطح فلسفی، این رویکرد اغلب ریشه در یک ضدیت خام با متافیزیک یا هر گونه باوری فراتر از تجربهگرایی محض دارد. چنین رویکردی، دین را نه بهعنوان یک پدیده تاریخی-اجتماعی با قرائتهای گوناگون، بلکه بهصورت کلی و مطلق، منبع تمام عقبماندگیها و سرکوبها تلقی میکند.
در حوزه سیاسی، این گرایش اغلب از دل جریانهای سکولاریسم لیبرالیِ شکستخورده یا ناسیونالیسم سطحی نگر بیرون آمده که بهجای تحلیل دقیق ساختار قدرت، شکل ظاهری ایدئولوژی حاکم را هدف میگیرد، بیآنکه به ابزارهای مادی و سرکوبگر نظام ولایت فقیه، مانند سپاه جنایتکار پاسداران و نیروی تروریستی قدس، دستگاه های اطلاعای، قوه قضاییه جلادان و دستگاه شیطان سازی ولایت فقیه بپردازد. نتیجه چنین تحلیلهایی، یک «ضدیت هیستریک» با مذهب است که رژیم به راحتی از آن برای دوقطبیسازی جامعه و حفظ تودههای محروم مذهبی در کنار خود بهره میبرد.
از منظر روانشناختی اجتماعی نیز، تجربه تلخ نسلهای آسیبدیده از حاکمیت دینی، موجب شکلگیری یک واکنش عاطفی و تند میشود که بهجای شناخت ریشهها، به واکنشهای خود بخودی میانجامد. در نتیجه، بهجای تبیین و بازسازی اعتماد اجتماعی، نیروهای سیاسی در دام تقابل مخرب با فرهنگ دینی مردم که ازجانب رژیم هم به آن دامن زده میشود میافتند و عملاً صفوف مبارزه را تضعیف میکنند.
بنا براین ضدیت کور با مذهب، و همچنین نفی ایدئولوژی انقلابی، در عمل به تضعیف مقاومت و اتحاد خلق میانجامد. آنچه امروز ایران را در بند نگه داشته، رژیم و دستگاه ولایت فقیه است، نه مذهب؛ و اگر نیرویی واقعاً خواهان آزادی و استقلال است، باید با هوشیاری کامل از دامهای «ضدیت هیستریک با مذهب» و «ضد ایدئولوژیسم» عبور کند و در کنار مقاومت ایران با ۶۰ سال سابقه مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ بایستد!
مانیفست اعلام شده: «نه به دین اجباری، نه به حجاب اجباری و نه به حکومت اجباری» از سوی خانم مریم رجوی، بر تجلی همین رویکرد اصولی دلالت دارد.