حسین پویا: اژدها و سیدعلی

 

 اژدها و سیدعلی

 

سیدعلی را خواب غالب گشته بود

شایدم آثار آش رشته! بود

 

در همانجا پشت میز کار خویش

زد پکی جانانه بر سیگار خویش

 

بعد بیرون داد با افسوس دود

چشمها را بست و خوابش در ربود

 

ده دقیقه خواب بود و ناگهان

رعد و برقی شد میان آسمان

 

از میان ابرهای رنگ خون

اژدهایی نعره زن آمد برون

 

چشمهای آتشین، دمب دراز

چنگهای تیز و دندان گراز

 

سیدعلی با دیدن آن اژدها

لحظه ای شد روح از جسمش جدا

 

رنگ و رویش زرد شد مثل کدو

گفت ای فریاد از دست "عدو" (یعنی دشمن)

 

نقشه دشمن بود این خواب بد

می بَرد دشمن به این بنده حَسد

 

عامل دشمن بود این اژدها

آمده تا کله پا سازد مرا

 

چونکه من با دشمن خود دشمنم

مشت محکم بر دهانش می زنم

 

می فرستد اژدها در خواب ما

"ناترازی" می کند در آب ما

 

برق ما را نیز شبها می بَرد

گاهگاهی هم فیوزش می پَرد

 

قیمت اجناس را این بی ادب

می برد بالا و بالا روز و شب

 

قیمت گوشت و پیاز و مرغ و نان

مثل موشک رفته بیخ آسمان

اژدها باشد گرانی بی گمان

اَلاَمان از دست دشمن اَلاَمان

 

چون نمی ترسد ز نفرین های ما

دائما می پیچد او بر پای ما

 

میدهم فرمان به سردار سپاه

اژدها را او بیندازد به چاه

 

گرچه میدانم که نَبوَد چاره ای

بنده را از یک چنین خونخواره ای

 

اینچنین خونخوار وحشی اژدها

پاره پاره می کند جسم مرا

******

 

خود نمیدانست عظمای پلید

از کجا این اژدها آمد پدید

 

غارت و جور و فساد و ظلم و شَر

عاقبت شد اژدهایی هفت سر

 

خواب عظما را چنان کرده خراب

که بنالد نیمه شب در رختخواب