جمشید پیمان: مهربانا گرچه بی من رفته‌ای


امیر علوی را دیر شناحتم، امّا انگار از روزهای دبستان با او بودم! هرقت با او گپ و گفت داشتم، میان ما هیچ پرده ای نبود. با او خیلی راحت و بی رودربایستی بودم. مطئنم او هم پیش من با آسوده خیالی سفره ی دل می گشود! 
در آکسیون ها گوناگون مقاومت، روی صندلی چرخ‌دارش می نشست و در صف نخست جای می گرفت و پرچم ایران و مجاهدین را بر فراز سرش می افراشت
امیر علوی یک انسان آزاده، بی تکلف و بسیار فروتن بود. در او هیچ رنگی از منیّت ندیدم
تحصیل کرده، فرهیخته و با فرهنگ بود. به زبان های انگلیسی، فرانسه، اسپانیولی و هلندی مسلط بود، عربی را می فهمید. فارسی اش شکرین بود و گاهی شعر می سرود.
فلسفه دان، تاریخ دان، و براستی یک کتابخانه ی ( نه یک انسیکلوپدی)زنده بود! نشد باری با او گپی بزنم و او در هر موردی مثالی از فیلسوفی، جامعه شناسی ویا شعری از شاعران بزرگ ایرانی و غیر ایرانی در تایید یا رد سخنم نیاوَرَد
دیشب درست 41 دقیقه با او از طریق واتساپ گپ زدم. حالش خوش نبود. دو یا سه روز بود که از بیمارستان به جانه برگشته بود. با متانت و از سر واقع گرایی به من گفت: جمشید جان کارم تمام است! خیلی سر به سرش گذاشتم. آرام می خندید و با صدای چون همیشه گرفته اش برایم از سیته اونیورسیته ی پاریس و دعواهای گروه های سیاسی دهه ی 60 گفت!دست آخر گفت جمشید جان می دانم کارم تمام است، اما کاش تو را از نزدیک می دیدم و میرفتم! 
چهل دقیقه گپ زدیم. رنگ رویش کمی روشن  و صدایش اندکی زنگ پیدا کرده بود! 
امروز ساعت ده دقیقه به نُه واتساپش به من تماس گرفت! نمیدانم خودش بود یا همسرش! در مطب پزشک بودم و نمی توانستم تلفن را جواب بدهم!
می خواستم امشب هم با او حرف بزنم. از من خواسته بود امشب برایش از خاقانی شروانی ــ سراینده ی قصیده ی ایوان مداین ــ بگویم!
و حالا، پشت پایش اشک می ریزم و می گویم:
مهربانا گرچه بی من رفته‌ای
دیر وُ زود آیم سراغت در مغاک!

 

  • همبستگی: درگذشت زنده یاد امیر علوی یار و هوادار مجاهدین را به اشرف‌نشانها و یاران و بستگانش تسلیت می‌گوئیم.