محمد بهروزی:‌ « فرمانده سارا » کتیبه ی پیروزی بر صخره های رزم

 


« ماندن »
نه به خاطر زیستن 
« رفتن »
نه به خاطر مرگ
که عشق
پرواز راز آلود پرنده ای ست
که در آشیان امیدهای زیبای آدمی تخم می گذارد *


در یکی از روزهای مهرماه سرخ فام۱۳۶۰پس از حماسه ی پنجم مهر ماه که توسط کبوتران خونین بال میلیشیا و همگانی کردن شعار « مرگ بر خمینی » التهابی سخت پهنه ی سیاسی میهن را در برگرفته بود، برای انجام یک قرار در خیابان مصدق تقاطع انقلاب روبروی پارک دانشجو(تهران) حاضر شدم ساعت ۱۷.۰۰زمان قرار بود، چند دقیقه ای از زمان قرارمان گذشت و از  « خواهر منصوره » خبری نشد نگران از احتمال خطری برای او بودم که متوجه شدم بانوی جوانی خیره بر من نگاه می کند و آرام خطاب به من گفت: برادر بهروز! به خود آمدم، خودش بود  «خواهر منصوره » با پوشش و آرایشی که برایم تازگی داشت، روسری و پیراهن و دامنی همانند دیگر بانوان، نه اورکت و شلوار جین و...به من گفت چند بار از مقابلت عبور کردم، حواست کجا بود؟ من که تاخیر او را در ان شرایط زمانی در ذهنم به نقد کشیده بودم به ناچار نقاد عدم شناخت درست خود از شرایط زمانی شدم، آن روز واپسین قرار حضوری ما بود و پس از مدتی ارتباط ما قطع گردید.  در سال۱۳۶۵ترک میهن کرده و در آلمان ساکن شدیم (باخانواده) .
در مراسم نوروز۱۳۶۶ سازمان مجاهدین در شهر کلن که به روایت نشریه« مجاهد » بزرگترین گردهمایی نوروزی تا آن تاریخ بود، به هنگام مبادله  شادباش با دوستان و همرزمان بودم که یکی از خواهران مجاهد نزد من آمد و با تبسمی ضمن سلام، نوروز را تبریک گفت، در حالی که دچار تردید بودم با ادای سلام و شادباش متقابل، گفتم: شما؟ در پاسخ اظهار داشت برادر بهروز منم، منصوره! شادی نوروزی در من یک باره ضریب خورد،  آن خواهر نوجوان میلیشیای آن روزها، امروز در کسوت مجاهدی بالا بلند با تواضعی انقلابی، نوروز مرا زیباتر کرد، او رفت و در ارتش آزادی بالید و در مقام «فرمانده سارا» در عملیات کبیر « فروغ جاویدان » در گردنه های چهار زبر با رزمی حماسی بر گله گله مزدوران اعزامی خمینی پلید بر شورید و آتش گشود و سرفرازانه  پیکر سرووشش، آزادی را کتیبه ای شد بر صخره های آن رزمگاه گلگون.
در سال ۱۳۸۱ برای شرکت در مراسم بزرگداشت سی ام خرداد۱۳۶۰که در کپنهاگ -دانمارک- انجام می شد همانند بسیاری از هموطنان آزاده به آن شهر سفر کرده و فردای برگزاری با شکوه آن مراسم در فروشگاه کشتی بزرگی که ما را در پهنه ی آبی و بی مرز دریای شمال با خود به سوی آلمان می برد، در یکی از روزنامه های دانمارک همراه  گزارشی که از مراسم روز پیش را منعکس کرده بود تصویری وجود داشت که دوست و همرزم گرانقدرم آقای مازندرانی و مرا در کنار تندیس باز سازی شده از « فرمانده سارا » را در صحنه مراسم  نشان می داد.


 مرور عزم  و رزم « فرمانده سارا » و دیگر یارانش و بهای سنگینی که رهبری مقاومت در پیکار پیگیر با رژیم پلید آخوندی و دسیسه های ارتجاعی  و استعماری در این سال ها پرداخته اند و
با شعله  ورشدن شورش و قیام در چهار گوشه ی ایران زمین  گلگون و  سالگرد « فروغ جاویدان » می توان و باید به آزادی مردم و میهن در افقی نزدیک  باور داشت.


محمد بهروزی
امرداد هزار و چهارصد و دو خورشیدی


*بخشی از سروده الهه های یاد از: نسیم هامون، برگرفته از سایت سازمان مجاهدین خلق ایران.