هادی مظفری:‌ سنجش عیار واقعی، در کوره های انقلاب


میوه انقلاب، حاصل رنج و شکنج:
خیزش انقلابی که از شهریور ماه ۱۴۰۱آغاز شد، مبارزاتِ مردم و مقاومت ایران را با یک گام بلند، کیفی و کم نظیر در راستای تحقق اهدافِ آزادیخواهانه خود به پیش برد. گامی اساسی و تعیین کننده که غیر قابل بازگشت به دوران ماقبل قیام است.
واژه مقدس "انقلاب" دوباره بر قلبها، قلمها و زبانها جاری گردید و از "براندازی" حکومتِ فاشیستی آخوندها، به عنوانِ تنها راهِ نجات ایران و ایرانی نام برده شد.
اثراتِ مشتِ آهنینِ ملت ایران و جوانانِ قهرمانِ شورشی، بر دهانِ رژیمی که عربده های قدرت منطقه ای می کشد، چنان محکم و سنگین بود که ستون فقراتِ آن دچار تَرکهای غیر قابل ترمیم گردید.
 علی خامنه ای به نحوی بی سابقه تبدیل به سیبلِ خشم و خروش مردم در کوچه و خیابان شد و آنچه که از آن تحت عنوان اقتدار نظام نام برده می شد، چنان فرو ریخت که عواقبش تا سقوط و سرنگونی گریبانِ رژیم را رها نخواهند کرد.
کانونهای شورشی، با اندوخته های فراوان از تجربیات قیامِ جاری در کنار دیگر جوانانِ به پا خاسته در شهرهای سراسر ایران، با تشدید عملیات قهرمانانه خویش بر رعشه های سرنگونیِ ولی فقیه ارتجاع و مزدورانش افزودند.
هر چند که این دوران در مقایسه با بیش از چهار دهه حاکمیت ولایت فقیه، به لحاظ زمانی بسیار اندک و ناچیز به شمار می آید، اما دستاوردهای مهم آن در راستای سرنگونیِ رژیم، غیر قابل کتمان و نادیده گرفته شدن به نظر می رسند.
ناگفته پیداست، آنچه که تاکنون برداشت شده، حاصل همان رنج و شکنج و مقاومت طی چند دهه گذشته است.
باغبانی با رنج و مرارت فراوان، نهالها و بوته های گل سرخ را در باغ می پرورانَد و با دستان پینه بسته و مجروح آبیاری می کند. علفهای هرز را از ریشه در می آورد و از هجومِ حیواناتِ موذی و شغالها به باغ جلوگیری می نماید.
آنچه که ناگهان در بهار پدیدار می شود، حاصل آنیِ همان فصل نیست. حاصل رنجهای پائیز و زمستانِ باغبان است که در فصل بهار، شکوفا شده و به بار نشسته است.
این است داستانِ خیزش انقلابی که از شهریور ماه آغاز شده و می رود تا برای همیشه، با وجود دسائسِ ارتجاعی و استعماری، تاریخ معاصر این سرزمین را به گونه ای دیگر رقم زند.
شعبده اصلاح طلبی:
یک زمانی آخوندِ شیادی به نام محمد خاتمی، با تبلیغ و هیاهوی پوچ و توخالیِ "گفتگوی تمدنها" و "نهادینه کردن قانون" در ظلمت کده ای به نام حکومت ولایت فقیه، چنان دل از عارف و عامی ربوده بود و آب از لب و لوچه اربابانِ مماشات به راه انداخته بود که حتی مجری آن رادیویی که از کشوری که آخوندها بارها و به دفعات تهدید به حذفش از نقشه جغرافیایی کرده اند، در عصرانه های جمعه تماس رادیویی شنوندگانِ خود، زمانی که یکی از شنوندگان در اصالت اصلاح طلبی خاتمی با شک و تردید سخن گفت، بلافاصله کلامش را قطع کرد و گفت: "ما اجازه نمی دهیم، از این تریبون برای تضعیف جنبش اصلاح طلبی مردم ایران استفاده شود"!
البته در این میان یکی هم بود که گوشش به این حرفها بدهکار نبود. از همان روز اول با بانگ بلند خطاب به فریفتگانِ شعبده بازی و شارلاتانیسمِ حکومت آخوندی، فریاد برآورد که: "خلایق! مستید و منگ"؟! و تاکید کرد که: "افعی کبوتر نمی زاید".
سرانجام شیر پاک خورده ای به نام "علی اکبر اکبری" متولد شهریور ۱۳۵۷ در شهریور ماه ۱۳۷۷ با گشودنِ آتش به روی جلاد قساوت پیشه ای به نام "لاجوردی" راهی دوزخش کرد و در واقع با یک تیر دو هدف را به آتش کشید و خاکستر نمود.
اولی همان جلاد بدنام اوین بود و دومی همین جنبشِ فریبکارانه اصلاح طلبی، که سردمدارش را وادار کرد تا آنچه که از ذات و ماهیت در دل و در ذهن دارد، رونمایی نموده و در کمال بی شرمی با آه و ناله از این دژخیمِ قسی القلب و پیشانی سیاه به عنوان "خدمتگزار مردم" نام ببرد!
شامورتی بازی اصلاح طلبی و انتقال حسِ دروغینِ "استحاله پذیری" رژیم از این نقطه ضربه اساسی خورد و سرانجام مردم و دانشجویان در دی ماه 96 با شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" آخرین میخ ها را بر تابوت این مرده متعفن کوبیدند و راهی گورستانش کردند.
صادرات مازادِ عوامل اصلاح طلبی:
با این شرایط دسیسه اصلاح طلبی لو رفته و دیگر نمی توانست در داخل ایران، دردی از رژیم ولایت فقیه دوا کند. بنابراین آنها باید در جا و مکان دیگری مورد استفاده قرار می گرفتند و برای روز مبادا حفظ می شدند.
 از این رو بسیاری از آنها با کمک وزارت بدنام و عوامل خودفروخته شان در خارج از مرزهای ایران، با ترفندهای متفاوت راهی فرنگ شده و با جاسازی در مراکز گوناگون و رسانه های مختلف فارسی زبان، تبدیل به مهره هایی برای حرکتهای بعدی شدند.
این واقعیت به ویژه در جریانِ خیزش انقلابی شهریور ماه، بیشتر از همیشه به چشم آمد. برای حکومتی که بزرگترین کابوسش مجاهدین و مقاومت ایران نامیده می شود، چه فرقی می کند که اصلاح طلبانِ قلابی و قلم به مزد و خود فروخته، زیر بیرق محمد خاتمیِ شیاد سینه بزنند یا زیر پرچم مدعی فرصت طلبِ تخت و تاج؟!
مهم در این میانه آن است که بشود با تراکم انبوه انبوهِ ابرهای سترونِ سیاه، درخششِ خورشیدِ رخشانِ مقاومت را در محاق برد و از دیده ها دور و پنهان کرد.
اما شواهد و قرائن حاکی از آن است که از این توطئه مفتضح نیز تا امروز بر اساس وقایع اتفاقیه طی چند ماه اخیر، هیچ آبی نه برای آخوندها و نه برای مدعیان سلطنت و کارفرمایانشان، گرم نشده است.
در همان قدم اول، کارگردانان پشتِ صحنه طرح "همه با من" با رنگ و لعابِ "وکالت" با وجود تمامی تقلبها و ترفندهای اینترنتی، چنان تو دهنی محکمی دریافت کردند که خیلی زود متوجه معانیِ "نه شاه و نه شیخ" در داخل و خارج از کشور شدند. قدمهای بعدی نیز تا امروز حاصلی جز رسوایی و اختلاف و تشتت بیشتر برای آنها به بار نیاورده است.
هر حرکتی در آینده نیز از این قاعده شکست و آبروریزیِ مضاعف، مستثنی نخواهد بود. به این دلیل که بر خلاف همیشه تاریخ انقلاباتِ اخیر در ایران، این بار مقاومت و آلترناتیوی در میانه میدان ایستاده که در صحنه های عمل نشان داده و ثابت کرده است که "کوه ها از جا بجنبند، از جا تکان نخواهد خورد" و برای دوست و دشمن شکی باقی نگذاشته که در مقابلِ مثلثِ شوم استعمار، ارتجاع و استبداد، تا پیروزی نهایی ملت ایران از پا نخواهد نشست. 
کوره های انقلاب، تعیین کننده عیار مدعیان:
عیار احزاب و گروه ها و سازمانها و شخصیتهای سیاسی، دقیقا در سر بزنگاه های تاریخی مشخص و عیان می شود.
 انقلاب شهریور شاید از این حیث رکورد دار باشد که تنها طی چند ماه، دست اشتباهی ها و قلابی ها، نان به نرخ روز خورها، مدعیان چپ کرده و آنها که برای تغییر در ایران، چشم به جیبِ و زبانِ بیگانگان دوخته اند، را رو کرد و در نقطه مقابل، چهره اصیلِ انقلابیون واقعی را که نزدیک به شش دهه، جز راه خلق، مسیر دیگری نپیموده اند، را به نمایش گذاشت. 
نگاهی به لاطائلات پسمانده سلطنت بیندازید. تقاضا از مردمِ جان به لب رسیده برای سکوت و بازگشت به خانه ها! توصیه به "بخشش و فراموش" کردنِ جنایاتِ وحشیانه ولایتِ خانمانسوزِ فقیه، یعنی بخشش از جیب ملتِ ستمدیده ایران!
 "خرج که از کیسه مهمان بُود، حاتم طائی شدن آسان بُود".
بهانه کردنِ بحران "آب" در ایران برای رسیدن به "نان" در "سرزمین موعود". آنهم در شرایطی که حاکمیت اهریمنی و آدمخوار ولایت فقیه همچنان در ایران تنوره می کشد و جان می ستاند و در همین روزها با گازهای شیمیایی دخترانِ معصومِ دانش آموز را روانه بیمارستانها می کند!
راه آزادیِ و رهایی ایران و ایرانی، نه از قدس می گذرد و نه از لس آنجلس. نه از مضحکه هایی مانند "وکالت" و ... 
به کارگیری ناکس ها و هیچ کس ها و سایر کرکسها هم در این وانفسا، نه دردی از بچه شاه دوا خواهد کرد و نه مرهمی بر زخم کاریِ شیخ خواهد گذاشت. "عرصه شاهین کجا و این سبک پَرها کجا"؟!
یگانه راه رسیدن به کعبه مقصود:
حقایق قیامها و خیزشهای بزرگ ملت ایران و سرکوبِ وحشیانه آنها از طرف حکومتِ وحشت، ترور و جنایت، از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تا امروز، به اثبات رسانده اند، تنها مسیری که به هدف مقدسِ ملت ایران یعنی آزادی واقعی راه خواهد برد، همان ایستادگی، مقاومت و رزم جانانه و آتشین در خیابانهای سراسر ایران، برای بیرون کشیدنِ حق ملت ستمدیده از حلقومِ آخوندهای جنایتکار و غارتگر است.
تنها با رزمِ جانانه پیر و جوان و زن و مرد در خیابانها و برق درخشان الماس های "کانونهای شورشی" است که می توان این شام سیاه و تیره را در هم شکست و طلوع سحر و سپیده را در فلک سیاسی ایران زمین، رقم زد.
این نکته را رهبر مقاومت ایران در پیام ۱۶ مهر ۱۴۰۱ اینگونه عنوان می کند که:
"می گویند مشکل در این است که قیام رهبری ندارد. ما می گوئیم اصل موضوع کمبود آتش و برافروختن شعله ها برای تسخیر مراکز حکومت است".....
یعنی با رژیمی که سرکوبِ وحشیانه از همان ابتدا جزء لاینفک ذات و ماهیت آن بوده، نمی شود با مدارا و "یکی به نعل، یکی به میخ" سخن گفت، مگر اینکه "ریگی به کفش" سردمدارانِ "ببخشید و فراموش کنید" باشد.
 آنچه که آخوندها را با تمام عربده کشی های منطقه ای و بین المللی در مقابل مجاهدین، به موجوداتی همیشه هراسان و وحشت زده تبدیل کرده است، همین صراحت در گفتار و صداقت در عمل انقلابی آنهاست. همینهاست که آنها را تبدیل به کابوس وحشتناکِ و بی پایانِ رژیم ولایت فقیه کرده است. 
سازماندهی، انسجام و تشکیلات، میهن پرستی و خط و مشی صحیحِ آتشین مجاهدین برای براندازی، نه فقط آخوندها که تمامی جبهه های داخلی و خارجیِ ضد خلق را به وحشت و بیم انداخته است. تاثیراتِ مستقیم، موثر و غیر قابل کتمان مقاومت و مجاهدینش در هر قیام و خیزشی در میهن، دقیقا از دلِ همین صفات برجسته بیرون می آیند.
حقایق امر از زبان و بیانِ دشمنِ قسم خورده مجاهدین در رسانه حکومتی، نیازی به توضیح بیشتر، باقی نمی گذارد:
.... مجاهدین خلق در وسط میدان بودند، صحنه گردانی می کردند، راهبرد می دادند و عملیاتی می شد. شخصیت می ساختند و به چهره تبدیل می شد. تقریبا همه کاره ماجرا بودند، اما به شکل حیرت انگیزی هیچ کس به روی خودش نمی آورد....... 
...."دور شاهزاده پهلوی جمع شدند تا سیرک شورای گذار به راه بیفتد و لیدر اپوزیسیون، خودِ اینها به نظر برسند، نه مجاهدین. 
اما تا کجا می شد چنین چیز عیان و واضحی را مخفی نگه داشت، یا اخبار آن را با بایکوت و بی محلی از کانون توجهات دور کرد؟ واقعیت این بود که مجاهدین خلق، صحنه گردانِ اصلی رویدادها بود". (روزنامه فرهیختگان ۲۷ فروردین ۱۴۰۲).
سرِ باغبان سلامت که عطر گلهای سرخ مقاومتی که بذر آنها را با رنج و مشقت فراوان، در گوشه، گوشه خاکِ سرخ آن سرزمین افشاند و به بارشان نشاند، امروز در هر کوی و گذر و برزن به مشام می رسند و انگیزه های ایستادگی و مبارزه برای سرنگونیِ جبارانِ عمامه دار را در قلب و دیده عاشقان رهایی، هزاران برابر می نمایند، تا نوید خجسته مرگِ ابدی استعمار، ارتجاع و استبداد در ایران آزادِ فردا باشند.