محمد قرایی : فرانسوا کلکومبه- انسان ناب

 

«من از بابت بزدلی دولتهایی که رفتاری ترسان و حتی انزجارآور در برابر رژیم ایران دارند متأسفم.»

«چطور سیاستمردانی که مواضع سیاسی مهمی داشتند هنگامی که بازنشسته می‌شوند، از آشنایی‌هایی که دارند برای معامله استفاده می‌کنند؟»

این‌ها پرسشهای مردی است از جبهة انسانیت که رو به جبهة دشمنان انسان می‌پرسد: کجایید؟ چه می‌کنید؟

سالهاست که هر وقت از ابتذال سیاست مماشاتگران غرب و بخصوص فرانسه به درد می‌آییم و از خود می‌پرسیم روح انقلاب فرانسه و عزم زنان و مردانی که آن انقلاب کبیر را محقق کردند کجا رفته؟، بلافاصله چهره‌هایی در مقابلمان رژه می‌روند. و جوابها ردیف می‌شوند:

مگر کلکومبه ها را نمی‌بینی!؟ و بلافاصله گویی از هوش مصنوعی پرسشی کرده‌اید خود بخود مگرهایی بیشمار تکرار می‌شوند:

مگر ژان پیر بکه را.... مگر ژان پیر میشل را... مگر دانیل میتران را... مگر ژان پیر برآر را... مگر ژان پیرمولر را... مگر موریس بوسکاور را....؟

آنوقت ساکت می‌شویم.

از خود می‌پرسیم: آیا درست است که از بشریت روی زمین انتظار داشته باشیم که عدل و انصاف داشته باشند؟ بله! این انتظار درست است اما واقعیت چیز دیگری است. واقعیت همیشه چیز دیگری بوده است.

و هم اکنون نیز چنین است. مگر بزرگترین سانسورهای تاریخ، بزرگ‌ترین زدوبندهای شنیع، و بزرگترین حق پوشیها را در همین عصر خودمان شاهد نیستیم. مگر نمی‌بینیم که رسانه‌های مماشات با آخوندها، بزرگترین تظاهرات ایرانیان در روز عید را نمی‌بینند و بازتاب نمی‌دهند؟ مگر نمی‌بینیم که بزرگترین حمایت‌ها از مقاومت ایران مثلاً حمایت 229 نمایندة کنگرة امریکا از دو حزب، و مشابه آن از انگلستان، و ایتالیا ووووو در خبرها انعکاس نمی‌یابد؟...

 باز هم مگرها ردیف می‌شوند....

 بنابراین باید از دنیای رؤیاهای زیبا ولی ناواقعی خود بیرون بیایم. به جهان واقعی بنگریم. پس از انقلاب فرانسه دنیا به بهشتی تبدیل نشد! پس از انقلاب مشروطه ستارخان‌ها را کنار زدند و رضاخان به جایش نشاندند.... مصدق را کنار زدند و آریامهر و ساواکش را آوردند.... خیلی دور دور هم که برویم حسین‌ها را کنار زده‌اند و حکومت را به یزیدها داده‌اند.

اما اما اما باید خوب خوب بدانیم که مرواریدهای عمق دریاها هیچگاه به اندازة سنگها و مرجانهای کف دریاها نیستند.... گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است نیز هیچگاه به اندازة شنهای ساحل گمشدگان برابری نخواهد کرد. بله! اگر بر آن رؤیاها چشم پوشیدیم و به واقعیت نظر بستیم،  به این واقعیت هم بیندیشیم که آن نادرها جنسشان از گوهراست و این بسیاران از خزف.

و این را هم به یاد داشته باشیم که تاریخ همیشه خزفها را از یاد برده، ولی گوهرها را پاس داشته و نامشان رادر جریدةعالم ثبت کرده است. هزاران سرهنگ جنایتکار و خونریز در دوران پس از کودتای مصدق از یاد رفته‌اند اما نام دکتر فاطمی و کریمپور شیرازی همچنان به جانها شرف و به دلها شور انسانیت می‌بخشد. به راستی به قول نیما «کی مرده؟ کی بجاست؟»

اما با همة این‌ها همیشه این حسرت هم وجود دارد که کاش کسی نام این کلکومبه ها و این انسانهای نابی را که چهاردهه است در قلب قدرتهای جهانی، از شرافت مقاومت برای آزادی و از مقاومان و مجاهدان آزادی ایران دفاع می‌کنند و در زیر بمباران شیطان سازیهای دشمن، از سنگر شرف یک گام بیرون نمی‌نهند، درجایی ثبت کند. نامهای کلکومبه های دنیا را. آن‌ها که از فرانسه در کنار مقاومت ایران ایستادند همچون ژان پیر مولرها و همچون ژاک گایوها، یا از انگلستان همچون لرداسلین‌ها یا از الجزایر همچون بومدراها و از آمریکا توریسلی‌ها و از آرژانتین نیسمن‌ٰها و از عراق صافی یاسری‌ها و وو.... (دست پیاپی نامها را می‌نویسد و کاری ندارد که مگر می‌توان این همه این ارتش بزرگ را در یک مقاله یاد کرد...راستی چقدر می‌شود طول سطری که این نامها برآن رقم می‌خورند؟ چه ارتش بزرگی؟ و این محصول همان عزم خروشان و خون جوشانی ست که از جگر سوخته و قلب سوراخ شده و گلوی بردار شدة مبارزان و انقلابیون تاریخ بر زمین ریخته و در قامت و نگاه کلکومبه‌های تاریخ از جهان می‌پرسد:

«چرا یک نخست‌وزیر..، در حالی خبر حمله ۱۷ ژوئن ۲۰۰۳ به مجاهدین را می‌داد که در ایران قراردادی را به امضا می‌رساند؟؟

بگذارید به شادی نگاه پر از شرف فرانسوا کلکومبه که هیچ کس نمی‌تواند او را رفته بداند قلمی را که هرگز به پایان دادن این حکایت راضی نمی‌شود، به زور نگاه داریم و سخن را با شعری تقدیم به فرانسوای بزرگ و عزیز پایان دهیم. و به او بگوییم که مردم ایران به یقین نام تو را از هم اکنون و بخصوص در آزادی پس از پیروزی خود بسیار تکرار خواهند کرد وگلها به نامت خواهندپاشید.

 

به فرانسوا کلکومبه

بنیانگذار سندیکای قضات فرانسه

 

من تعریف انسان را پیداکردم

 نه در مطالعات فلسفی

بلکه در نگاه‌های انسان‌ها

 آنجا که به من چگونه نگاه می‌کردند

و انسان‌های ناب را تشخیص دادم

آنجا که شعاع رحم و بخشش

 از چشمی به من تابید

و یادگرفتم برای دیگران اشک بریزم

و بجنگم

آیا شما تعریف دیگری برای انسان دارید؟

نه نامت را پرسیدم،

نه تخصص‌ات را

نه درآمدت را

تنها، نگاهت را دیدم

و صدایت را شنیدم

و دلت را شناختم

وقتی که واژه گرگ را در شعر من خواندی

و اشک در زیر پلکهایت طغیان‌کرد

دریافتم که خوب هستی!

 ای خوب!

محمد قرایی ۱۶ فروردین ۱۴۰۲