دستان گچی، در بند ـ نوشته یک معلم برای معلمان دربند

در جستجوگر گوگل به دنبال تصویری از مهندس هاشم خواستار، فرهنگی بازنشسته و در بند مشهدی می گشتم که این عکس را دیدم. از آن زمان هرگاه نامی و یادی از این آموزگار دلیر می رود ناخودآگاه، چهره پاک واندیشناک اش، پندارم را با خود به سال های دور می برد. از خرد سالی تا کنون که در مرز چهل سالگی ایستاده ام، فراوان گزاره هایی در ستایش جایگاه معلم دیده و شنیده ام. از آن روزهایی که در دبستان، آموزگاران برایمان استوره های نیکی، پاکی، دانش، شادی وآرزوهای آینده کودکیمان بودند تابه امروز که با همه نا مهربانی ها و فشارهای اقتصادی و حرفه ای از نخستین گروه های معتبر در دیدگاه ایرانیان هستند، همواره معلمی نشانه پاکی روان و فرهیختگی بوده است. به ما آموخته اند که آموزگاران را نیزبه مانند پدرو مادر بستاییم و سخنانشان را به گوش جان بشنویم. برخوردهای ماه ها و سال های گذشته تا کنون، اما اندیشه ام را در گیر پرسش های دردآور و ژرفی کرده است!

آموخته هایم با رخداد های کنونی هم پوشانی ندارد و این بیش از پیش آزارم می دهد. بازداشت و شش سال زندان برای رسول بداقی و دوری او از ستایش و شکیبا – کودکان دوقلوی نازنین اش – حکم زندان محمد داوری - این معلم خوش رو و مهربان - و سخنان جان سوز مادرش، حبس عبدالله مومنی و شکیبایی خانواده بزرگوارش، بازداشت باغانی این شیر مرد مبارزات صنفی، بهشتی مرد اندیشه مدار کانون، اسماعیل عبدی این فرهنگی خوش گوی و خوش روی اسلام شهری واکنون در بند بودن اسدی و باقری و در پایان این تصویر از هاشم خواستار که به گواه دوستانی که او را دیده اند، معلمی تمام، شجاع، مهمان نواز و بسیار دلسوز است. بر ما چه می رود که معلمان را چنین بی باکانه و جسورانه دربند می کنیم و باز هم در رسانه ها از ستایش فرهنگیان می گوییم، دستانی را که سال ها در پی پیوند گچ وتخته و اندیشه، و پاهایی را که ورودشان به کلاس رستاخیزی زیبا و آهنگین به پا می کرد، ا کنون باید در قل و زنجیر ببینیم! و بازهم دانش آموزان را به بوسیدن دستان معلمان فرا بخوانیم! تنی را که سال ها جایگاه تن پوشی برازنده درمدرسه بوده، اکنون باید با لباس زندان ببینیم! چشمانی که سال ها از دیدن فرزندان ایران می درخشید و برق می زد، آهسته آهسته نورش را از دست می دهد*! و باز هم چشم به راه چشمان تر دانش آموزان از دیدن آموزگارانشان نشسته ایم! ما را چه می رود!

در زندان و در اثرفشار خون بالا، یکی از چشمان مهندس خواستار کم سو شده و بینایی کامل ندارد.