جمشید پیمان: شام آخر و شورِ یهودا

 

یهودای اسخریوطی(اسکاریوتی) ، یکی از دوازده حواری عیسا،با دریافت سی سکّه ی نقره عیسا را لو می دهدو سبب ساز قتل او بر صلیب می شود!
ــ ماجرای یهودا بسیار شگفت انگیز و پر از عبرت است. او از بنیاد عیسا را به عنوان پسرخدا باور نداشت و او را خاخام می خواند. نزدیکی او به عیسا و همراهیش به این سبب بود که می اندیشید عیسا بر رومیان پیروز می شود و او می تواند از کنار این پیروزی سهمی ببرد: از قدرت و ثروت!
ــ امّا چنین نبود و نشد که او می پنداشت. و همین تردید در شخصیت و موقعیت عیسا باعث شد که در ازای سی سکّه ی نقره او را به دژخیمان بشناساند و ...
ــ یهودا سی سکّه را گرفت و با دژخیمان چنین قرار گذاشت: در خانه‌ای که عیسا و حواریونش برای صرف شام گرد آمده اند،عیسا را در آغوش می‌کشد و می‌بوسد. و به این سان عیسا را به سربازان قیصر می شناساند.
ــ کار یهودا شباهتی شگفت انگیز با عمل یهوداهای زمانه‌ی ما و بویژه دوره ی سلطه‌ی جمهوری اسلامی دارد!
ــ اما شگفتی بزرگتر ناهمگون بودن پایان کار یهودای اسخریوطی با یهوداهای روزگار ما است: 
یهودای اسخریوطی اندک زمانی بس کوتاه پس از خیانتش، به شدت پشیمان می شود، سی سکه را پس می دهد و در عذاب وجدانی گریزناپذیر، خود را حلق‌آویز می کند!
یهوداهای روزگار ما چه شیوه ای برگزیده اند و با خیانتشان چگونه کنار آمده اند و خسارت و خون های ریخته شده بر اثر خیانتشان را چگونه و با چه روش هایی می پوشانند و پنهان می‌سازند؟... شعر ا بخوانید!

 

شام آخر وُ شورِ یهودا

به شب می اندیشم
که همراه بود و پر هراس
و شام آخر وُ بوسه‌ی یهودا .
و آغوش ملتهبش 
که پُر بود از بوی سکّه های قیصر.

صلیبم را از میان عابران بی‌مقدار می‌گذرانم
و زخم سکوت را 
از دیدگان خاکستریشان می ربایم.
از میان عابرانِ بی‌مقدار می‌گذرم
و تاریکی را با آذرخش جهنده‌ی خون کبوتران،
همگام می سازم.

چلیپای نشسته بر شانه‌ام را
میان بهت ترسایان سایه‌شناس می افرازم وُ
به یهودا می‌اندیشم 
که تفاله‌ی حقد حقیرش را بر رخسارم می‌پراکند
به جرم چیره نگشتنم برقیصر!

به یهودا می اندیشم
که در انبوهِ بَه بَه‌هانِ کرانه ناپذیر ضبّاطان، 
‌به ملامتِ پاسدار پای صلیبم
دهان گشاده بود!