اسماعیل محدث: حکایت اصلاح طلبی و قضیهٔ استحاله، حکایت سلطنت‌طلبی و قضیهٔ روحش شاد



در عصر معاصر مبارزات مردم ایران برای به دست آوردن حقوقشان، بعد از جنبش تنباکو آغاز شد. این جنبش برای اولین بار برای قشر نسبتاً وسیعی از مردم خودآگاهی، می‌توان و باید، ایجاد کرد و در ایران آغاز قرن بیستم میلادی واژهٔ «ملت»، به‌عنوان اجتماعی از مردم یک سرزمینی که دارای زبان و تاریخ و فرهنگ و منافع مشترک می‌باشند، رواج پیدا کرد. خودآگاهی و درد و هدف مشترک به جنبش مشروطه‌خواهی راه برد که در آن موضوع آزادی و دمکراسی و التزام و پاسخگویی قدرت به قانون در جامعه مطرح شد و با انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵، که منجر به تشکیل مجلس شورای ملی و تصویب نخستین قانون اساسی در کشور ما شد، ایران گام اول را به سمت تجدد برداشت.

پس از انقراض سلسلهٔ قاجار و با تشکیل سلسلهٔ پهلوی کودک نوزاد دمکراسی در ایران سربریده شد و از قانون اساسی و مشروطه چیزی به‌جز پوسته‌ای باقی نماند. در سال‌های حکومت پهلوی در ایران، به‌خصوص بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ علیه دولت ملی دکتر مصدق، اساساً عنصری به نام استقلال و آزادی، که فقط در بستر آن موتور جامعهٔ دمکراتیک روشن شده و به حرکت درمی‌آید، در ایران وجود خارجی نداشت. برای شناخت درک کودکانهٔ محمدرضا شاه از دمکراسی یادآوری همین نکته کافی است او خیال می‌کرد مردم باید به سطحی برسند تا ایشان به آن‌ها دمکراسی عطا بفرمایند؛ بنابراین تکلیف استقلال و آزادی در چنین جامعه‌ای روشن است. به همین دلیل «استقلال، آزادی»، شعار محوری انقلاب ضد سلطنتی شد، که خمینی با فرصت‌طلبی و با سوءاستفاده از اطمینان پاک و سادهٔ مردم و با کمک نیروهای اجنبی، «جمهوری اسلامی» را در آخرین فاز انقلاب به آن اضافه کرد.

پس از سرنگونی دیکتاتوری پلیسی-نظامی سلطنتی و با برقراری حکومت نظامی-پلیسی آخوندی در ایران و استقرار و استمرار رژیم عقب‌ماندهٔ تمامیت‌خواه مذهبی، که هزار بار از دیکتاتوری سلطنتی با پوسته‌ای از مدرنیت بدتر است، موضوع تجدیدنظرطلبی را، که می‌تواند بیماری دوران کهولت تلقی شود، در اذهان ساده و یا طلبکارِ طمع‌کار فرصت‌طلب شکل داد. کسانی که میل و ارادهٔ مبارزه با رژیم به‌غایت خشن آخوندی را نداشتند، «خشونت پرهیز» با خود گفتند «بهتر نیست به عقب برگردیم!»؛ به دوران طلایی امام و یا به شاهراه رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ! اما این ظاهر قضیه است و برای خالی نبودن عریضه بیان می‌شود، تاریخ به عقب برنمی‌گردد. در بیرون زمین سوزان مبارزه با دیکتاتوری مذهبی رجال کم‌حواس و خیلی فرصت‌طلب، با انگ پژوهشگر و تحلیلگر و یا تاریخدان بر پیشانی و یا بر شرمگاه، در فضای مجازی و یا در تلویزیون‌های پرخرج و کم‌حاصل به بازی‌بازی پرداختند. این پژوهشگران پرطمطراق و ساده‌لوح با صغری و کبری چیدن واهی و ناآشنا با منطق تاریخ و تکامل بشری می‌خواهند کوتاه آمدن خودشان در روند مبارزه برای آزادی، را به مردم تعمیم بدهند. این کارشناسان و تحلیلگران درس نخوانده و کتاب و رساله ننوشته، که هر بار با اوج‌گیری اعتراضات مردم در کف خیابان یک‌مرتبه فیلشان یاد هندوستان می‌کند، می‌خواهند به مردم ایران بقبولانند که انقلاب علیه دیکتاتوری سلطنتی از اساس اشتباه بوده است؛ بهتر است به گذشته، به شاهراه رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ، رجعت کنند. در این خُبرگان تاریخ البته صداقت موج می‌زند! مثلاً همهٔ کمبودهای دورهٔ استبداد رضاشاه و محمدرضا شاه را کتمان نمی‌کنند، اما برای مردم ایران نسخه می‌پیچند که بهتر است بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنند و آرزو کنند که دیکتاتوری فاسد پهلوی ای‌کاش بازگردد. این موجودات شباهت بسیار زیادی به موجوداتی دارند که در درون نظام ولایت‌فقیه که به اصلاح‌طلب معروف شده‌اند. همان وحشی‌ترین قشر فاز اول رژیم خمینی، خط امامی‌ها، که بعد از مرگ او و در پروژهٔ «امام زدایی» به‌وسیلهٔ رفسنجانی و خامنه‌ای از قدرت بیرون رانده شدند و در دعوای بین این دو، بعد از پایان دورهٔ دوم ریاست جمهوری رفسنجانی در سال ۱۳۷۶، در ۲ خرداد در عین ناباوری خودشان به صحنهٔ قدرت سیاسی برگشتند. ازقضا این‌ها هم می‌گویند از دست بدتر ناطق نوری به دامن بد محمد خاتمی بچسبید وازدام بدتر رئیسی جلاد و به تلهٔ بد روحانی شیاد قدم بگذارید. از بی‌بتگی و بی‌عرضگی باورنکردنی جماعت خاتمی و از بلوف و بی چشم و رویی روحانی که بگذریم، استحاله و اصلاح نظام مطلقهٔ فقیه خیالی بود باطل‌تر از به دمکراسی رسیدن با حکومت پهلوی. روزی سرانجام در کف خیابان فاتحهٔ خواب استحالهٔ رژیم تمامیت‌خواه آخوندی با شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا!» خوانده شد و غیرممکن بودن اصلاح آن برای همیشه به کرسی نشست.

سلطنت‌طلبان ول‌معطل دیکتاتوری پهلوی شباهت زیادی با اصلاح‌طلبان ول معطل‌تر رژیم تمامیت‌خواه آخوندی دارند. مثلاً، عمدتاً خشونت غیرقابل وصف رژیم حاکم بر روی مبارزین را عمده نمی‌کنند، اما هر دو خشونت پرهیزند و طرفدار مبارزهٔ مدنی. هر دو، اگر اختلافی هم با پاسداران و یا بسیجی‌ها داشته باشند، این اختلاف را حاد نمی‌کنند و آن‌ها را نهایتاً خودی ارزیابی می‌کنند که باید با آن‌ها ساخت و آینده را با آن‌ها اداره کرد، اما با نیروی مبارز برانداز دشمنی خلّص و رادیکال دارند. در مقابل خشونت رژیم حاکم یا سکوت می‌کنند و یا در بهترین صورت هویت قربانی را کتمان کرده و به‌طور عام در عزای خون به زمین ریختهٔ جوانان وطن ناله، و فقط ناله، سر می‌دهند. هر دو گروه عمدتاً پشت مردم، و با فرصت‌طلبی، حرکت می‌کنند و هرلحظه آماده‌اند در قفای مردم مبارزِ در میدان پاورچین‌پاورچین قدم بردارند و یواشکی به آن‌ها رهنمود بدهند.

بعد از بی‌آبرویی و سوختن طرح واهی استحالهٔ رژیم آخوندی، تولید شعار پادرهوای رضاشاه روحت شاد ساخته شد. این شعار بی‌بنیاد برای انحراف اذهان مردم به‌جان‌آمده در کف خیابان و برای مقابله با شعارهای مؤثر نیروی برانداز از طرف دستگاه امنیتی ضروری تلقی شده و به جامعه تزریق می‌شود. این شعار بی‌پایه اگرچه باعث سردرگمی بخشی از مردم خواهد شد ولی به خاطر بی‌رگ‌وریشه بودنش، درست مثل اصلاح‌طلبان و پهلوی طلبان، در میدان گرم مبارزه برای سرنگونی محو خواهد شد. امکان بازگشت به رژیم دیکتاتوری پهلوی به‌اندازهٔ اصلاح رژیم تمامیت‌خواه ولایت‌فقیه واقعیت دارد. هدف طرح این شعار و پراکندن این خیال باطل و دور از منطق، برای فرافکنی و فرار از موضوع سرنگونی، و فقط به دوام رژیم پوسیدهٔ و نالایق آخوندی کمک می‌رساند. این خود مهم‌ترین دلیل برای طرح پروژهٔ اصلاح‌طلبی در گذشته و در بوق کردن روحت شاد روزهای اخیر است. اگر تداوم حضور مردم مبارز ایران در کف خیابان و گسترش کیفی کانون‌های شورشی و نقش آن‌ها در داخل کشور خواب را بر چشمان رژیم خون‌خوار آخوندی حرام کرده‌اند، دیری است که تشت رسوایی اصلاح‌طلبان و سلطنت‌طلبان از هم همهٔ بام‌ها فرواوفتاده است. ایجاد بستر طرح پروژه‌ها و شعارهای واهی دیگر امکان‌پذیر نیست. به‌جز سرنگونی و انقلاب به‌راستی چه راهی در مقابل مردم قرار دارد؟ مردم ایران و نیروهای مترقی می‌دانند که باعث اوضاع اسفناک ایران و فقر دردناک مردم ارتجاع است و نه انقلاب!