اسماعیل محدث: پیرِ مقاومت ایران و پیرِ مبارزهٔ ضداستعماری

 

منوچهر هزارخانی: امه سزر در مسیر مبارزهٔ هر دم سخت‌شونده، هویت انسانی خویش را بیشتر کشف می‌کند و از آن توان و انرژی مضاعف برای تحقق هدفش استخراج می‌نماید. امه سزر فرزندِ بردگان سیاه افریقا، با کشف جوهر انسانی در خود، به نقشهٔ راهی می‌رسد که با آن سفر پرخطرش را به انجام می‌رساند. امه سزر سرزمین مادری‌اش، مارتینیک را به این وسیله از یوغ استعمار فرانسه رها ساخت. 
 منوچهر هزارخانی در مورد امه سزر ادامه می‌دهد: «امه سزر یک سیاستمدار ضداستعماری و در عین‌حال روشنفکری فوق‌العاده پیشرفته بود که به معلمان سابقش درس می‌داد...شعر امه سزر شعار نبود. واقعأ شعر بود. ادبیات بود. یعنی این‌که اگر هم از متن سیاسی‌اش آن را سوا کنید، باز هم شعر است. اگر آن را ببرید در قرن دیگری بخوانید، باز هم شعر است». امه سزر شاعر سورئالیست، شاعر سیاه، انسان را در قلب هنرش و رفع تحقیر از انسان را در قلب زندگی‌اش قرار داده بود. 
منوچهر هزارخانی به نوشته‌ها و شعرهای امه سزر شاعر، نویسنده و روشنفکر سیاهِ جزیره مارتینیک در دل آبهای کارائیب علاقه بسیاری داشت و بی شک از افکار رادیکال او و پشتکارش برای آزادی مردم درس گرفته است. شعری از امه سه زر که پیر مقاومت ایران دوست می داشت.

تقویم تالاب

در زحمی مقدس زندگی می کنم
در سوءقصدهای خیالی زندگی می کنم
در خواستنی تاریک زندگی می کنم
در سکوتی ممتد زندگی می کنم
من در عطشی که هرگز پایان ندارد زندگی می کنم
در سفری هزار ساله زندگی می کنم
در جنگی سیصد ساله زندگی می کنم
در منسکی رها شده زندگی می کنم
من در ناکجائی میان ریشه و جوانه زندگی می کنم
نه در سنگپاره های مرمر سیاه
که در مد گدازه ای زندگی می کنم
که پرتوان از دره بالا می رود
و همهٔ مساجد را در خود می سوزاند
تا آنجا که بتوانم با نزول
این نسخهٔ بهشت شکست خوردهٔ‌ بی منطق
-که بسا بدتر از هر جهنمی است- می سوزم و می سازم
من گاه به گاه در زخمهایم زندگی می کنم
دقیقه به دقیقه خانه عوض می کنم
و این سکون است مرا می هراساند

تنورهٔ آتش
دهان گیاه گوشخوار یگانه ای 
که خاک جهانِ گمشده را به کام می کشد
آتشفشانی که آب حیاتش را تف کرده است 
من با نان کلماتم می مانم و
با املاح رازگونه ام


بدین صورت است که من در فکری منبسط زندگی می کنم
اما بیشتر اوقات ترجیح من 
کوچکترینِ فکرهاست
یا اینکه در اولین کلمات نسخه ای جادوئی زندگی می کنم
که کلمات دیگرش از خاطرم رفته اند
من انعقاد را زندگی می کنم
من حل شدگی را زندگی میکنم
کنارهٔ فاجعه ای بزرگ را زندگی می کنم
من اغلب در اوج نزار پستانی خشکیده زندگی می کنم
-در زن بدکاره ای در مه-
در هالهٔ کاکتوس زندگی می کنم
در گلهٔ بزهائی زندگی می کنم
که به نوک پستان درخت لخت ارجا می چسبند
واقیعت را اگر بخواهید من نمی دانم که کجایم
در عمق و یا در قعر
من در لانهٔ اختاپوس ها زندگی می کنم
من با یک اختاپوس بر سر یک لانهٔ اختاپوس در جنگم

اصرار مکن برادر
انبوه جلبک
اگر به سان پیچکی می چسبم
یا اینکه مانند تره ای فارغ
من همانم
که موج دریا 
که خورشید را حجامت کند
به باد تازیانه زند
قوز گرد هیچ من
فشار جو و یا بهتر فشار تاریخ
رنج مرا به نهایت می برد
گرچه به بعضی از کلمات من شکوه می بخشد