جمشید پیمان: عشقِ بالابلندم؛ آزادی

 

از کجا گشت عاشقی آغاز؟

چیست فرجام کار من بی تو؟

چشم در چشم من نمی‌دوزی

پرسشی گنگ‌تَر ز پاسخ تو

دلم،آسیمه،با خودش دارد

 

پاسخت غرق در خموشی بود

نه، خطا گفته‌ام؛ خموشی بود

من در این های و هو پریشان‌وُ

بغضی از بیکرانگی سرشار

اشک بر ساحت دلم بارد

 

آی عشق بزرگم،آزادی!

سرزمین مرا چرا یک روز

دست ظلمت سپردی و رفتی

به امیدت نشسته ام بیدار

صبح شاید تو را زِ رَه آرَد

 

عشقِ بالابلندم؛ آزادی

بی تو،غم‌خانه گشته سینه‌ی من

دانم آیی شبی به ایوانم

خنده‌ی شادِ روی لب‌هایت

گل شادی به چشم من کارَد!