م. سروش: " روزی که تبردار شود خلقِ خروشان"

 ای مایه رنج و ستم و غصه و هم، غم

شد از نفس شوم شما، خلق به ماتم

 

کُشتید و دریدید و به کس رحم نکردید

ای بی وطنان، شرّ شما از سرِ ما، کم

 

بردید به غارت و چپاول ز سر ظلم

پیوسته ز هر خانه و هر سفره، دمادم

 

بر کامِ جهان تلخ چنان زهر هلاهل

اندیشه مسمومِ شما، تلختر از سم

 

شد دین خدا ملعبه زهد و ریاتان

معبود شما گشت طلا و دُر و درهم

 

هر روز به اعدام و همه روز شکنجه

در وهم و گمان، دولتتان ایمن و محکم!

 

غافل شده از عبرت تاریخ، انیران،

رفتند و شما هم بروید، قدر مسلم

 

بر توسن قدرت چو سوارید، بتازید

ای وای به روزی که کند، اسب شما رَم

 

تازد به شما پیر و جوان، خُرد و کهنسال

مظلوم و ستم دیده و غارت شدگان هم

 

القصه! نمانید بر این مسند قدرت

بر بادِ فنا، شحنه و شیخ تا بت اعظم

 

روزی که تبردار شود خلقِ خروشان

"نه تاک به جا مانَد و نه تاک نشان هم"