محمد قرایی: روباه و دم‌اش

به مناسبت ریاست جمهوری رئیسی

 

خیلی وقت بود که به روباه می‌گفتند دم‌ات را روی کول‌ات بگذار و برو! اما نمی‌رفت. از بس دزدی کرده بود همه از دستش کلافه شده بودند. چند بار هم وقتی مچ‌اش را در حال دزدی گرفتند به جای فرار، به صاحبان خانه‌ها یا باغها حمله کرد و آنها را گاز گرفت. کم‌کم مثل گرگی شده بود. خیلی‌ها می‌گفتند بابا این شکلش فقط روباه است؛ اصلیت اش گرگ بوده! آن‌ها می‌افزودند که ما حتی برخی اوقات به چشم خودمان دیده‌ایم که گوشت هم می‌خورد. بعضی‌ها هم می‌گفتند نه بابا!... روباهی‌اش که روباه است، اما مثل این که مدتی با گرگها زندگی کرده. برخی می‌پرسیدند که گرگ‌ معمولاً روباه‌ را می‌خورد پس چگونه این روباه خاصیت گرگی گرفته؟ در پاسخ به این نتیجه می‌رسیدند که باید مدت درازی آدمها یا حیوانها را به دام گرگها کشانده‌‌ باشد. بنابراین گرگها به سود خودشان دیده‌اند که خود او را نخورند تا برایشان طعمه به دام بیندازد.
پس از مدت درازی از آزارها و دزدیها، همه از دست او ذله شدند و تصمیم گرفتند یا او را بکشند یا از شهر بیرون کنند. اما یک عده گفتند لازم نیست این کارها را بکنید! ما او را اصلاح می‌کنیم. یک عده پیاپی گفتند بابا روباه که اصلاح شدنی نیست! به‌ویژه آن که خوی گرگی هم پیدا کرده باشد. اما با وعده‌های اصلاح روباه، مدتی صبر کردند نتیجه برعکس بود. روباه روز به روز دزدتر و وحشی‌تر ‌شد. دم‌اش هم در اثر دزدی آنقدر بزرگ شده بود که به زور حرکت می‌کرد و وقتی توی شهر راه می رفت دمش به دیوارها و ساختمانها میگرفت و خانه‌ها را فرومیٰ‌ریخت.
چند بار مردم جمع شدند و شعار دادند که بابا! وقت آن رسیده که دم‌ات را بگذاری روی کول‌ات و بروی. یک عده هم به هر وسیله این پیام را فریاد کردند که بابا تو را نمی خواهیم گمشو دیگر! طرفداران اصلاح استدلال کردند که بابا مگر اصلاً می‌توانید دم این روباه را روی کولش بگذارید!؟ خیلی سنگین است! و هیچ روباهی در جهان نیست که دم!ش اینقدر بزرگ باشد!
اما مردم شهر تصمیم گرفتند دیگر عقیده پوچ اصلاح را کنار بگذارند و دست به دست هم بدهند و دم روباه را روی کول اش بگذارند. راست می‌گفتند. دم خیلی سنگین بود و نمی‌توانستند آن را بلند کنند و روی کولش بیندازند. خودش هم دم‌اش را یک تکان می‌داد و مردمی را که سر دم را گرفته بودند به در و دیوار می‌کوبید و زخمی می‌کرد. چندبار هم که دم را بلند کرد و نزدیک بود روی کول‌اش بیندازد آن را به هوا برد و محکم به زمین زد و چند نفر زیر آن له شدند.
باز معتقدان اصلاح به میدان آمدند و گفتند بابا حرف ما را باور کنید. بهترین راه اصلاح همین روباه است. اما دیگر خیلی از مردم به این حرف باور نداشتند. این بود که بسیاری حرف آن عده‌ای را قبول کردند و گفتند بیایید همه در خانه‌هایمان چاقو بسازیم. در یک روز بریزیم روی سرش و دم‌اش را ببریم. روباهی که دم نداشته باشد تعادلش را از دست می‌دهد، سبک هم می‌شود و می‌تواند از شهر در برود و جایی برای خودش پیدا کند؛ اگر هم نکرد می‌ریزیم و با چاقوهایمان شکمش را پاره می‌کنیم.
روباه که خبر چاقوها را شنید تصمیم نهایی خود را گرفت. در لانه بزرگی که برای خود مثل آشیانه یک هواپیما بود پوست روباه را با دم‌اش از تن به در آورد و به کناری انداخت. همین که از در انبار بیرون آمد همه دیدند که‌ای بابا!!!! روباه چی کار چی؟... از اول گرگ واقعی بوده! بزرگتر از همه گرگهای جهان.