سعید سجادی: تضاد ساختاری (و التقاطی) رژیم در خدمت سرنگونی

راستی، حکومت ولایت‌فقیه که بر پایه اعتقاد به صغارت مردم بنا شده و ادعای نمایندگی خدا بر روی زمین را می‌کند چه ربطی به جمهوریت و انتخابات دارد؟ رژیم مشروعیت خود را نه از جانب رای مردم، بلکه خدای ادعایی می‌داند.

اما در مواجهه با مردمی که برای آزادی و استقلال خود انقلاب کرده بودند، مردمی که انقلاب مشروطه و نهضت ملی را پشتوانه خود داشتند، حتی خمینی با آن قدرت اهریمنی سال١٣٥٧ خود، هیچ راهی نداشت جز آن که [با دجالیت و برای فریب مردم] جمهوریت و انتخابات را جزء ساختار رژیم ولایت‌فقیه نماید تا بتواند در مرحله بعد قدرت خود را تثبیت کند.

برای رژیمی که هدف وجودی خود را در نفی حق حاکمیت ملی مردم- و بر اساس اصل ولایت‌فقیه، نهادینه کرده بود، جمهوریت و انتخابات- حتی در ادعا، یک تضاد ساختاری را به‌صورت بنیادی در جرثومه این رژیم بغایت شکننده و ضدتاریخی نهادینه می‌کرد. تضاد ساختاری برای هر رژیم و یا سیستمی- چه خوب یا بد و چه مشروع یا نامشروع، از بازدهی و مؤثر بودن آن در جهت نیل به هدف وجودی خود می‌کاهد. در مورد رژیم، این تضاد در تمامی مراحل عمر نکبت بارش، به‌عنوان یک منبع سرشار از اصطکاک در درون رژیم عمل کرده است.

تبعات منفی این تضاد ساختاری در دوران خمینی محدود بود چونکه جامعه توسط جنگ ٨ساله در قفل به سر می‌برد و هم‌چنین سرکوب مطلق دهه٦٠ امکان تحرک را عموماً از جامعه گرفته بود. از این گذشته، خمینی با قدرت بی‌محابای خود قادر بود تضادهای درونی رژیم را تحت کنترل بگیرد و از بروز آنها به سطح جامعه جلوگیری کند. اما در طول سالهای بعد، این تضاد ساختاری صدمات جبران‌ناپذیری را به‌طور فزاینده برای رژیم به ارمغان آورد و باعث شد که:

جناح‌بندی‌های درونی هر چه بیشتر نهادینه شده و تضادهای آنها برای کسب قدرت و چپاول هر چه بیشتر به بلوغ خود برسند،

ولی فقیه تضعیف شود،

مردم از شکاف در درون رژیم برای نقب زدن به صحنه فعال اجتماعی بر علیه تمامیت رژیم استفاده کنند.

گرچه ادعای جمهوریت و انتخابات، رژیم را ساختاراً با یک تضاد ناخواسته همراه کرده است، اما برای یک دوره در مقابله با بیرون از خود، برای رژیم موجب فرصتهایی شد، و فرجه بقا خریده است. برای یک دوران، این شکل ساختاری این توهم را به‌ وجود آورد که این‌ ساختار و شکاف می‌تواند به‌عنوان دروازه ورود به رژیم برای تحمیل رفرم به آن عمل کند. از این زاویه، این ساختار به‌طور مقطعی:

پروسه رادیکالیزاسیون جامعه را با ادعای رفرم‌پذیری رژیم به کندی کشاند و امر سرنگونی را به تعویق انداخت،

مبنایی شد تا سیاست مماشات بر اساس آن برای حفظ رژیم شکل بگیرد و بنا شود.

اما امروز، دستاوردهای این ساختار و وصله ناچسب به آخر خط رسیده است، که این خود دقیقاً به‌خاطر عبور جامعه ایران از کلیت رژیم در قیامهای سال٩٦ و ٩۸ می‌باشد. این قیامها، خود نتیجه بلافصل ناتوانی تاریخی رژیم در حل نیازهای مبرم و پایه‌ای اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی جامعه، بعد از یک دوران طولانی ٤٠ساله می‌باشد.

با این وصف و از این پس، از این ساختار التقاطی نه تنها دیگر هیچ آبی برای رژیم گرم نخواهد شد بلکه در عمل فقط در جهت خدمت به‌ سرنگونی آن عمل خواهد کرد. از این زاویه است که خامنه‌ای برای حذف هر جناح و جریانی که برای سرکوب کامل مردم، بی‌شکاف، و از رو نبسته است، خیز برداشته است. گرچه با حذف یک جناح، تضاد ساختاری حذف نمی‌شود، اما با این اقدام، او قصد دارد تا از ورود بازیگران خودی باقی مانده به این حیطه جلوگیری، تا شکاف را در برابر قیام ببندد.

بی تردید، حذف یک جناح و قطع عضو بدن ولایت، نه تنها از نقطه ضعف بوده، بلکه رژیم را طبیعتاً ضعیف‌تر کرده و حمایتهای بیرونی از آن را هم کمتر خواهد کرد. واضح است که ولی فقیه بیش از هر کس به واقعیت بالا اشراف دارد، اما او معتقد که در این دوران، تنها خطر وجودی برای رژیم فقط و فقط قیام است. از نظر خامنه‌ای، در مقایسه با رژیم ضعیف کنونی، رژیم ضعیف‌تر اما بی‌شکاف بعد از حذف، بیشتر می‌تواند در مقابله با سیل قیام، شانسی برای بقا داشته باشد. با یک پایه شدن اما، ولی فقیه امید دارد تا:

راه قیام- از طریق ورود به شکاف، را ببندد،

دستگاه سرکوب خود را بی‌شکاف حول سرکوب قیام، بسیج و سازماندهی کند.

با این حال، این حذف و یک پایگی، حیطه اتکای رژیم را محدودتر، قاعده را کوچک‌تر، و واژگونی و کله پا شدن- در اثر تلاطم‌های قیام در پیش را، محتمل‌تر می‌نماید. این یک پایگی و فزونی ضعف، از نشانه‌های اساسی دوران سرنگونی می‌باشد. با تصمیم به این حذف ِدر پیش رو، خامنه‌ای به این حقیقت هم به‌طور غیرمستقیم اعتراف می‌کند، که:

استراتژی قیام در صحنه سیاسی اجتماعی امروز ایران از پایه‌های واقعی برخوردار بوده و جواب دارد،

کانونهای شورشی در کانون این استراتژی، به بلوغ رسیده و تثبیت شده‌اند،

رژیم به مرحله پایانی خود رسیده است.

به راستی که روی آوردن رژیم به رئیسی که اصلی ترین مشخصه‌اش، سرسپردگی او در کشتار بی‌شکاف یک نسل از مجاهدین میباشد، اذعان به این واقعیت است که خط قیام و سرنگونی فقط تحت رهبری مجاهدین به پیش می‌رود. حال که رژیم خود اعتراف می‌کند که به مرحله سرنگونی وارد شده است، طبیعی است که مقاومت و مجاهدین برای انطباق هر چه بیشتر با شرایط جدید و آمادگی حداکثر، می‌بایست که با آرایش جنگی تمام‌ عیار مناسب با صحنه‌های نبرد، و در هیأت "مؤسسان پنجم" ارتش آزادی، برای برهم زدن تعادل رژیم یک پایه، و واژگونی آن، دست به پیشروی بزنند.

می توان و باید.