اسماعیل محدث: چرا رئیسی؟

 

گفته می‌شود که تمرکز قدرت فساد تولید می‌کند. اگر این موضوع را به‌طور نسبی قبول کنیم، می‌توانیم نتیجه بگیریم که مطلق کردن تمرکز قدرت فساد بی‌حد و حصر به‌وجود می‌آورد. نظام قدرت پرست ولایت فقیه، با تأسی به خدای آخوندگونه‌اش، به این فرضیات قوت می‌بخشد. اما در کنار فساد افسار گسیختهٔ نظام مطلقه شاید بتوان این فرض را مطرح کرد که رأس این نظام از درک واقعیات محرز عاجز شده و عمدتاً در دنیایی موازی با دنیای واقعی سیر می‌کند. طرح‌ها و دستورات نظامی آدلف هیتلر در روزهای آخر رایش سوم که از بانکری که به همراه فرماندهان وفادارش در آن پناه گرفته بود نشان می‌دهند که او درهم شکستن آلمان در جنگ را، که مقابل چشم همه بود، نمی‌دید و تشخیص نمی‌داد.

آیا در مورد نظام ولایت فقیه خامنه‌ای هم همین‌طور است؟ آیا کاندیدا کردن ابراهیم رئیسی مهرهٔ بدنامِ آبرو باختهٔ رژیم در نمایش رأی‌گیری برای اشغال تخت ریاست‌جمهوری از منطق پرت افتادگی خامنه‌ای از واقعیات اوضاع ایران و جهان است؟ آیا در تمامیت رژیم آخوندی ابراهیم رئیسی یک فرد ویژه برای رساندن پیامی ویژه به دوست و دشمن نمی‌باشد؟ آیا گماشتن دیوانه‌ای که افکار خامنه‌ای بیش از بقیه به او نزدیک بود، و یا جلوس فردی «خالص، حل شده در نظام و مطیع» مثل سعید جلیلی بر مسند تدارکاتچی برای رژیم کم خرج تر نبود؟ حتماً بود، اما اوضاع فلاکت‌بار فرصت قناعت را از رژیم گرفته است. با هر منطقی، به غیر از منطقی که خامنه‌ای با توجه به شرایط داخلی و خارجی مجبور است از آن پیروی کند، صرف انتخاب رئیسی به‌عنوان کاندیدای اصلی و بی‌رقیب و کنار گذاشتن این موضوع که رژیم در نشاندن او بر مسند ریاست‌جمهوری موفق بشود یا نه، این انتخاب یک شکست است و نشان دهندهٔ بحران بی‌سابقهٔ رژیم ولایت فقیه.

چرا که گرفتاری رژیم آدمخوار آخوندی فقط عدم درک واقعیتهای آشکار نیست؛ رژیم ولایت فقیه در چنبرهٔ تنگ بن‌بست ایدئولوژی و آز بی‌حد افراد و بی‌کفایتی بی‌حصر مردانش دست و پا می‌زند. به همین دلیل رژیم فکر می‌کند که با شیادی و جلادی می‌تواند مشکلی را حل کند؛ اما درماندگی آن در همهٔ زمینه‌ها در مقابل چشم همه قرار دارد و تنها کسانی آن را نمی‌بینند که یا در چنبرهٔ ایدئولوژی آخوندی گرفتار و یا از حرص و آز آخوندی سرشارند.

راستی چرا ابراهیم رئیسی؟ ابراهیم کیست و چه مشخصاتی دارد؟ او در سال۱۳۵۹ در حالی‌که ۲۰ساله بود، بدون حتی داشتن تحصیلات متوسطه با حکم علی قدوسی دادستان کرج شد. بعد از ابراز شایستگی دادستانی همدان را هم به او واگذار کردند. در سال۱۳۶۴ در بحبوبهٔ اعدام مبارزین ایران زمین، به‌خصوص مجاهدین خلق، به تهران فراخوانده شد و عنوان جانشین دادستان انقلاب تهران را بر گرده‌اش گذاشتند. احتمالاً در این مقطع بود که شایستگی او به چشم و گوش خمینی هم رسید. در سال۱۳۶۷ با حکم ویژه خمینی، با دور زدن دستگاه قضایی رژیم، مأمور بررسی و گشودن گره‌های قضایی در استانهای لرستان، کرمانشاه و سمنان شد. اما در قتل‌عام مجاهدین در سال۱۳۶۷ بود ابراهیم رئیسی عمق جنایتکاری خود و رهبر و ایدئولوژی یک جا به نمایش گذاشت. شغل‌های بعدی این جنایتکار بالفطره همه ناشی از آن است که او «منافقین*» را کشته است و می‌کشد. این ویژگی منحصربه‌فرد کسی است که خامنه‌ای برای دوای درد بی‌درمانش و به‌عنوان تنها شانس نجات رژیمش برگزیده است. «منافقین» کسانی هستند که خمینی با درک دقیق در موردشان، در روز ۲۱اردیبهشت ۱۳۶۰، گفت: «من اگر در هزار یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، حاضر بودم با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم»، چرا که «مجاهدین اسلام راستین می‌خواهند، نه اسلامی که در آن حدود شرعیه جاری بشود، نه اسلامی که در آن قصاص شرعی جاری بشود، نه اسلامی که ابر قدرت ها بیرون بگند از کشور، نه اسلامی که کمونیست را سرکوب بکند» (۱۱ آذر ۱۳۶۱).

کاندیداتوری بی‌رقیب مهرهٔ بدنامِ شکست‌خورده، ابراهیم رئیسی برای نشاندن بر تخت پوسیدهٔ ریاست‌جمهوری به‌وضوح مشکل اصلی رژیم آدمخوار آخوندی بی‌پرده در مقابل چشم همه قرار می‌دهد.

* برای فهم این واژه، در فرای معنای لغوی و تبارشناسانهٔ آن، به کتاب «قتل‌عام و بازشناسی الیگارشی قدرت» نوشتهٔ احسان امین‌الرعایا، انتشار بنیاد رضاییها رجوع شود.