جمشید پیمان ـ سال ها پیش از پارسال

سال ها پیش از پارسال

جمشید پیمان

 

چشم ها را که به موقع نشوئیم

روزدوازدهم بهمن 1357 خمینی در بهشت زهرا ضمن ردیف کردن اراجیفی که به خورد ملت ایران داد، جمله ای گفت که در آن روز وتا مدتها بعد نمی دانستم  چه عوارضی به بار خواهد آورد. نه این که عقلم نمی رسید و یا معنی سخنش را درک نمی کردم. عظمت انقلاب و اوج گیری ثانیه افزونش به حدی بود که این سخنان را در خود فرو می بلعیدو نمی گذاشت به چشم و ذهن بیایند. خود خمینی هم در رابطه با انقلاب  و نشان دادن همسوئی با مردم چنان کرداری داشت که نه تنها من  که تقریبا سی و پنج ملیون ایرانی مجذوبش بودند. بعدها با اشاره به همین وضعیت گفتم :« فرشته خواندمَت از روی ساده پنداری ــــ نبود درتو بحز آیه های شیطانی» .خمینی گفت ؛« من دولت تعیین می کنم. من توی دهن دولت می زنم»  . سه سال بعد وقتی که  پاشنه دولت بنی صدر را کشید و درو اقع توی دهن دولت زد ، سی و پنج ملیون جمعیت آن روز ایران را نمی دانم اما من متوجه شدم که خمینی راستی راستی توی دهن دولت می زند و برایش مهم نیست که دیگران حتی اگر سی و پنج ملیون نفر باشند، چه می گویند و چه می خواهند.

سی و دوسه روز پس از این تاریخ و در حالی که آب رژیم سلطنتی در کُلّ از آسیاب افتاده بود و دور به کام خمینی می چرخید ، در سالروز مرگ دکتر مصدق ، او را کافر خواند و مردم علاقمند به او را یک مشت استخوان مرده پرست (نقل به مضمون) نامید . آن روز هم  ملت متوجه نشد که این موضع گیری چه عواقب تلخی خواهد داشت. در همان روزها به پوشش زنان گیر داد و در نهایت گستاخی اداره ها و دانشگاه ها را فاحشه خانه  و زنان کارمند و دانشجو را تلویحا فاحشه خواند. به دنبال این موضع گیری دنائت بار بود که چماقدارانش  به سرکردگی آخوند جنایتکاری به اسم هادی غفاری زنان معترض را به چوب و چماق و قمه و زنجیر بستند و شعار یا روسری یا توسری را به جامعه ایران زورچپان کردند.باز هم ملت ندانست کار دارد حسابی بیخ پیدا می کند.  بستن روزنامه ها و شکستن قلم ها و به آتش کشیدن زنان بیچاره و بی گناه ساکن قلعه شهرنو و سنگسار زنان و مردان به جرم فاحشه گری یا زنا و بریدن دست به جرم دزدی و قطع دست و پا و ازحدقه بیرون کشید چشم و بریدن بینی و گردن زدن  و جنایت هائی از این قبیل زیر پوشش قصاص اسلامی از همان نخستین ماه های سال 1358 شروع شدند و تا همین امروز رواج دارند. وقتی که تیر از کمان رها شد و آب  به گونه مبسوطی از سر گذشت، اندک اندک عده ای چشمانشان را مالیدند  و دیدند غولی که از بطری بیرون امده است هرکاری می کند جز برآوردن تمنای بیرون آورندگانش از بطری. زمان زیادی نگذشت که خمینی همه ی رودربایستی ها را کنار گذاشت و هر مخالف و معارضی را معاند  و هر منتقدی را دشمن نامید و به سگ های بی زنجیرش فرمان حمله به آنها را صادر کرد. در پی این فرمان بود که در ایران حمام خون به راه افتاد. حمامی که تاهمین الان  با خون مردم ایران به راه است.

 

مجاهدین قربانی  مقاومتشان می شوند

سال پنجاه و نه و سه ماهه ی اول سال شست ( شصت) روز گار  تنگ تر کردن حلقه های جنایت به دور گردن آزادی خواهان بود . روز سی ام خرداد سال شست خمینی عریان ترین چهره ی خود را به نمایش گذاشت. چهره ای که از آن پس هرگز پوشیده نشد و پس از مرگش در جانشینان برحق اش ( مگر جنایتکارانی چون خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی و موسوی و کروبی و جنتی و . . . برحق ترین و شایسته ترین جانشینان خمینی نیستند؟ بودند و هستند. )متجلی گردید. مجاهدین نخستین کسانی بودند که دربرابر این غول قد علم کردند و خواست های اساسی انقلاب را پی گرفتند. به همین دلیل هم نخستین قربانیان جنایتکاری های خمینی شدند. البته اینها بسیار پیشتر از آن که خمینی بر جامعه ی ایران چیره شود در لیست سیاه او جای گرفته بودند. خمینی حتی پیش از انقلاب ضد سلطنتی می دانست که با بودن مجاهدین تیغش نخواهد برید. او مجاهدین را هم به لحاظ فکری و هم از منظر سیاسی و اجتماعی ،بزرگترین مانع بر سر راه خود می دید و الحق و الانصاف هم درست دیده بود. با چنین پیش زمینه ای بود که پس از تصویب قانون اساسی ضد دموکراتیک و ضد ایرانی رژیم که از بیخ و بن مورد مخالفت مجاهدین قرارگرفت، خمینی برای پیشگیری از یک حادثه بسیار محتمل ، یعنی انتخاب مسعود رجوی به عنوان رئیس جمهور (از جانب مردمی که چشم و گوششان اندکی باز شده بود) اعلام کرد کسی که به قانون اساسی رای نداده است نمی تواند نامزد ریاست جمهوری شود. خمینی از هوشی کاملا سیاه برخوردار بود و  در دشمن شناسی غریزه ای بسیار قوی داشت. خمینی یک خصوصیت دیگر هم داشت که در میان جنایتکاران تاریخ بشریت کمتر کسی به پایش میرسد و آن این که  هر مخالفی در هر سطحی را ،هم جدی می گرفت و هم اورا دشمنی خطرناک می شمرد. خصوصیت انحصاری دیگرش قساوت قلب شگفت انگیزش بود. بر همین اساس بود که در برخورد با معارضانش اشد مجازات را  اعمال می کرد و در صدر این مجازات ها حذف تمام عیار یعنی اعدام بود. آری مردم ایران با چنین شخصیتی روبرو بودند و عنان کار را به دست او سپرده بودند. چه خمینی و چه جانشینانش در سی و یک سالی که بر جامعه ایران مسلطند از شیوه و راه روش کشتار مخالفان ذره ای دست نکشیده اند و در اجرای این شیوه هر کاری را که لازم تشخیص داده اند ، کرده اند. حیطه ی اعمالشان نیز به جغرافیای ایران محدود نبوده است. هم خمینی و هم وارثانش دامنه ی جنایت هایشان را در پهنه ی گیتی گسترانیده اند بی اندکی تبعیض .

 

جنایت ، نامی که رنگ می بازد

گفتم که مجاهدین از نخستین قربانیان رژیم  جمهوری اسلامی بوده اند و یاد آور شدم که دشمنی گردانندگان رژیم با آنها به سال های قبل از بهمن 57 برمی گردد. از سی خرداد شست تا امروز ، مجاهد کشی های رژیم مرا به یاد این جمله می اندازد که درباره سلطان محمود غزنوی گفته اند؛ «انگشت در روزن می کرد تا قرمطی بیابد ». گردانندگان رژیم جمهوری اسلامی در امر کشتار مجاهدین  از هیچ جنایتی روی گردان نبوده اند. خمینی خون زن و شوهر و پسر و دختر و مادر و پدر و مادر بزرگ و پدر بزرگ و خاله و عمه و دائی و عمو و قوم خویش های سببی و نسبی  مجاهدین را مباح دانست و جانشینانش هم  همان کار را کردند. روز سی خرداد شست رژیم جمهوری اسلامی تظاهرات اعتراضی مسالمت آمیزمردم را از زمین و هوا به گلوله بست و با دشنه و خنجر و قمه و سنگ و چماق به جان تظاهر کنندگان افتاد . راستی شما خانواده مصباح را به یاد دارید؟ مگر می شود جنایتی را که خمینی در حق این خانواده مرتکب شد ، فراموش کرد؟ او حتی  فاطمه ی سیزده ساله را نبخشید. جرم فاطمه این بود که در همدردی و همراهی با خانواده اش ، دربرابر دژخیمان رژیم ایستاده بود. تاریخ حاکمیت ننگین جمهوری اسلامی پر است از فاطمه های  یازده ساله و کوچک تر و بزرگتری که به جرم عضویت در خانواده ای مجاهد خونشان بر زمین ریخته شده است.

در تیرماه سال 67 خمینی با تمهید مقدماتی  کاملا قدیمی در دو فرمان جداگانه ، بگونه ای صریح و تفسیر ناپذیر حکم کشتار مجاهدین زندانی را صادر کرد،مجاهدینی که در زندان های رژیم دوره محکومیتشان را می گذراندند و یا  سالهای محکومیتشان به پایان رسیده بود و در انتظار بیرو آمدن از زندان بودند ، .  این حکم با شقاوت و بیرحمی وصف ناپذیر به اجرا در آمد و هزاران مجاهدو  آزادیخواه زندانی، در چند به جوخه های اعدام سپرده شدند. البته رقم این کشتار با همه ی عظمتش باز هم دربرابر کشتاری که رژیم طی سالهای 60 تا 67 براه انداخته است بسیار اندک است.  در اینجا لازم است بگویم  ننگ این جنایت از دست و دامان هیچ یک از گردانندگان اصلی رژیم ، چه آنها که هنوز و همچنان دست در کار چرخاندن این گردونه ی جرم و جنایتند و چه آنها که به هر دلیل از بدنه این نظام کنده شده اند،هرگز زدوده نخواهد شد و هیچکدامشان در پیشگاه  مردم ایران و تاریخ، حتی اگر به گناه خود اعتراف کنند و مسئولیت بپذیرند ، بخشوده نخواهند شد.

 

صفرا فزائی سرکنگبین

این کارها و دیگر جنایت هائی که سردم داران رژیم، هم در ایران و هم در سایر نقاط جهان ،علیه مجاهدین مرتکب شده اند ،هر نتیجه ای را که برای آنها به بار آورده باشد آنها را حتی یک قدم هم به نتیجه ی مطلوبشان و آرزوی کهنه شده در دلشان یعنی حذف تمام عیار مجاهدین ، نزدیک نکرده است. آنها علی رغم اینهمه جنایت نه تنها به خذف و نابودی مجاهدین توفیق نیافته اند بلکه واقعیت های عرصه سیاسی ایران ، اعم از داخلی و بین المللی، نشان دهنده ی نتیجه معکوس یعنی رشد متوقف نشدنی مجاهدین و گسترش روز افزون دامنه فعالیتشان در  همه ی صحنه های رویاروئی با رژیم  است. طی این همه سال دیگر کمتر کسی را می توان یافت که اندک آشنائی با مسائل ایران داشته باشد و این سخنان  به تکرار از جانب گردانندگان ریز و درشت رژیم به گوشش نخورده باشد که ؛ « مجاهدین  تمام شده اند» یا « مجاهدین در ایران هیچ پایگاهی ندارند» یا« مجاهدین عددی نیستند و در کنش و واکنش های سیاسی ایران هیچگونه نقش و تاثیری ندارند» . امّا واقعیت چیز دیگری می گوید.  بخش بزرگی از  دلمشغولی ، ( بهتر است بگویم دلشوره ی توام با هراس)رژیم در همه ی این سال ها  مساله ی به نام « مجاهدین خلق » بوده است. پرداختن به مساله مجاهدین ، چه در داخل ایران و چه در عرصه ی جهانی ، بخش عمده ای از  فعالیت های اطلاعاتی ، امنیتی ، جاسوسی و دیپلوماسی و البته تروریستی رژیم جمهوری اسلامی را تشکیل داده است. این فعالیت ها و گستردگی دامنه آنها هزینه های سنگین مادی ، مالی و نیروئی روی دست رژیم گذاشته است. هزینه هائی که بخشی از انها اصولا جبران ناپذیرند.علل رویاروئی مجاهدین و رژیم کاملا متفاوت و ماهیتا متضاد هستند. رژیم اصولا برای بقا و ادامه ی حاکمیتش به مصاف مجاهدین می رود و در رشد و بالندگی مجاهدین تضعیف و اضمحلال خود را می بیند. مجاهدین در تضعیف رژیم رشد هرچه بیشتر جنبش آزادی خواهی مردم را در نظر دارند. در مبارزه  ی مجاهدین با رژیم امر بقا البته از اهمیت و اعتبار بالائی برخوردار است ،اما  در برابر هدف مبارزه که تحقق آزادی و استقرار حاکمیت مردمی است ،  در درجه پاین تری از اهمیت قرار دارد. به همین خاطر است که مجاهدین تا پای جان و به بهای همه ی هستی شان برای  تحقق این اهداف با رژیم جنگیده اند و می جنگند. این دو نوع نگرش باعث شده است تا رژیم در مواضعه با جدی ترین اپوزیسیونش همواره در موضع ضعف قرار بگیرد و مرتبا متحمل شکست بشود. مجاهدین علیرغم این که به لحاظ امکانات مادی و نیروئی دربرابر رژیم از موقعیت نابرابری برخوردارند ، اما در همه ی فراز و نشیب های مبارزه و در تک و پاتک های متعدد، کمتر متحمل شکست و یا ضایعه ای جبران ناپذیر شده اند. همین امر سردم داران رژیم را هرچه بیشتر عصبانی و جری کرده  و آنها را وادار به واکنش هائی کرده است که نتیجه اش جز رسوائی هرچه بیشتر در صحنه جهانی و بی آبروئی هر چه فراوان تر دربرابر مردم ایران نبوده است .

 

تماشائی شدن جنون ملایان حاکم

درست از روزی که دولت انگلستان مجبور شد در برابر قوه قضائیه مستقل این کشور سر تسلیم فرود آورد و با تمکین از رای دادگاه ، نام مجاهدین را از لیست سازمان های تروریستی خارج کند، حاکمیت اخوندی زنجیر پاره کرد و در عنان از کف دادگی پنهان ناشدنی سرش را به در و دیوار کوبید. چندی بعد با  خروج نام مجاهدین ار لیست سازمان های تروریستی اتحادیه اروپا، این جنون اوج تازه ای یافت. محصول این دیوانگی ها روی اوردن مستقیم به ارتکاب جنایت و تلاش برای نابودی مجاهدین در عراق بود. رژیم در این راستا از یک سال و نیم پیش ، عوامل و دست نشاندگانش در عراق را زیر فشار های گوناگون گذاشت تا سه هزار و چهار صد مجاهد ساکن شهر اشرف را  اگر می توانند در یک تهاج نظامی تمام کُش کنند و اگر مقدورشان نیست آنها را به رژیم تحویل دهند و اگر قادر به این کار هم نیستند آنها را وادار به اخراج از عراق کنند.  گرچه همه ی این ترفند ها و توطئه های همراه با آنها تاکنون به شکست منتهی شده است امارژیم همچنان به تلاش خود در این مورد ادامه می دهد و این تداوم البته تا شکست کامل یکی از دو طرف درگیر ادامه خواهد داشت . در همین راستا  پارسال در همین روزها عوامل دست نشانده رژیم با حمله وحشیانه به شهر اشرف یازده تن از ساکنان بی سلاح و بی دفاع آنجا راکشتند و بیش از چهارصد تن را زحمی کردند.  جنایتی که متاسفانه دربرابر دیدگان نیروهای آمریکائی حافظ جان ساکنان اشرف و همراه باسکوت کشورهای بزرگ طرف معامله با رژیم جمهوری اسلامی ، صورت گرفت. یعنی در اینجا هم جهان شاهد عوارض بند و بست ها و مماشات گریها ی این کشورها و ترجیح همه جانبه منافعشان بر حقوق بشر شدند. گردانندگان جمهوری اسلامی ودست نشاندگانشان  درعراق کار را تمام شده می پنداشتند و گمان داشتند که  کابوس دیرینه شان ،یعنی حذف همه جانبه مجاهدین ،دارد به وقوع می پیوندد. اما چنین نشد. و این نشدن نه اتفاقی بود و نه از بخت و اقبال مجاهدین مایه می گرفت. این شکست خفت بار رژیم فقط و فقط نتیجه ی ایستادگی همان سه هزار و چهارصد مجاهد ساکن اشرف و عزمشان برای مبارزه ولو به بهای جانشان و حمایت گسترده و حیرت آور هزاران ایرانی و غیر ایرانی در سرتا سر جهان از مجاهدین بود. ده ها هزار ایرانی و غیر ایرانی آزادی خواه و مدافع حقوق بشر از کشور های مختلف و از طیف های گوناگون سیاسی و اجتماعی به حمایت از مجاهدین اشرف برخاستند و پیکاری سیاسی و حقوقی را با ابعادی کم سابقه برای تقبیح جنایتکاران و دفاع از اهالی اشرف به پیش بردند.

 

شفاف تر شدن صحنه ی پیکار

حالا چندین ماه است که کفگیر رژیم حسابی به ته دیگ خورده است. در این میان دادگستری آمریکا هم  دولت این کشور را به تجدیدنظر در لیست تروریستی توصیه کرده و  قرار دادن نام مجاهدین در این لیست را ناعادلانه  دانسته است. در عراق نیز در پی انتخابات پارلمانی معلوم شد که جبهه ی دست نشاندگان رژیم جمهوری اسلامی در موضع ضعیف تری افتاده است و دیگر آن کبکبه و دبدبه سال های پیش را ندارد. در رابطه با تلاش رژیم به منظور دستیابی به بمب اتمی نیز اجماع جهانی برای جلوگیری از دستیابی آخوندها به این سلاح مرگبار گسترده تر و محکم ترشده است. در همه ی این موارد یک پای اصلی و ثابت مجاهدین خلق بوده اند. حضور مجاهدین  در عرصه پیکار با رژیم جمهوری اسلامی و تاثیر و اهمیت آن به اندازه ای فراوان و چشم گیر بوده است که بیش از همه سردمداران رژیم را وادار به واکنش کرده است. هجوم تبلیغاتی و سیاسی و اطلاعاتی و تهدیدهای تروریستی حاکمیت آخوندی در یک سال گذشته علیه مجاهدین ، نسبت به ده سال گذشته بی سابقه بوده است.رژیم در هر سرفصلی از رویاروئیش با مجاهدین و در هر نقطه ای که از مردم ایران ضربه ای دریافت می کند کلیه عواملش را به میدان می فرستد و سیاست کهنه و ورشکسته ی شیطان سازی از مجاهدین را با اجرای نمایش های مسخره و مضحک دنبال می کند. طی یک سال گذشته و بویژه در یک ماه اخیر این هجوم ابلهانه به اوج خود رسیده است.  از جمله در رابطه با سالروز عملیات فروغ جاویدان در سال 67 تقریبا تمام سران درجه اول رژیم به میدان آمدند و ضمن باز گوئی خاطراتی از این عملیات ترس مستولی بروجودشان در آن چند روز را آشکار کردند. چه پاسدار رضائی و چه هاشمی رفسنجانی و چه لاریجانی و چه فرماندهان سابق و فعلی سپاه پاسداران ، همگی دربیان یک واقعیت یعنی وحشت و ترس از سقوط رژیم به دست مجاهدین متفق القول بودند . ترسی که همچنان و البته در ابعادی وسیع تر پابرجاست و تا یک مجاهد در عرصه پیکار برای آزادی حضور فعال دارد همچنان پابرجا خواهد ماند. این ترس از پارسال و به دنبال قیام مردم  پدید نیامده است. این ترس به سال ها پیش از پارسال برمی گردد.  به سال هائی که خمینی هنوز در عراق بود و به سال هائی که خمینی در ایران و در اوج قدرت بود و به سال های پس از مرگ خمینی و حاکمیت جانشینانش.

 

نیروی ماندنی و نیروی میرا

رژیم جمهوری اسلامی البته آرزوی نابودی مجاهدین را همراه با خودش به گور خواهد برد. نامیرائی مجاهدین ریشه در آرمانی دارد که متعلق به یک ملت است. آرمانی که برای تخققش ملت ایران بیش از یکصد سال مبارزه کرده است. آری تا این آرمان یعنی آزادی و استقرار حاکمیت مردمی در دل و جان مردم ایران زنده است مجاهدین نیز زنده و پابرجا خواهند ماند. حال باید دید در صحنه چه نیروئی می ماند و چه نیروئی  در نهایت حذف خواهد شد . زمان تحقق نظر سردار شهید خیابانی دیر یازود فرا خواهد رسید .