به یاد عارفی بزرگ

استاد یدالله طاهرزاده در نیمروز 7بهمن 86 به جاودانگان پیوست. او از دودمان پیشگامان تجدّد در ایران بود. نیای پدری اش، حاج ملّاطاهر, از بانیان اقتصاد نوین ایران و از پیشقدمان راه اندازی بانک و گشایش باب تجارت با اروپا و ژاپن بود. نیای مادری او, نصیرالاطبّا, فیلسوف و طبیب بود و به او «افلاطون زمان» نام داده بودند. پسر بزرگ نصیرالاطبّا ـ دکتر اسماعیل خان معاضدالملک ـ نماینده برگزیده مردم کرمانشاه در دوره دوم مجلس شورای ملی, در سالهای آغازین انقلاب مشروطه بود و معاون وزیر مالیه وقت. او زمانی که رئیس معارف کرمانشاهان بود, خدمات ارزنده یی در زمینه امور فرهنگی و سیاسی در آن سامان انجام داد. بانی مدرسه دخترانه در کرمانشاه بود و مدرسه دخترانه «معاضد» در این شهر به نام او باقی است.

تنگ اندیشان تلاشهای ارزنده فرهنگی و سیاسی او را برنتافتند و در آشوبهای پایان جنگ اول جهانی او را ناجوانمردانه ترورکردند. میراث داران آنها هم پس از انقلاب 57 تلاش کردند تا نام مدرسه معاضد را تغییر دهند, امّا, مخالفتهای مردم شهر این تلاشها را ناکام گذاشت.
یکی از فرزندان دکتر معاضدالملک, مهندس محمود معاضد, در زمان وزارتش در صنایع و معادن ایران, بانی کارخانه هایی مانند کارخانه قند و شکر بود. او از نخستین کسانی بود که با آلمانها قراردادی برای تاٌسیس کارخانه ذوب آهن در ایران منعقدکرد. هم او, کارخانه آب و برق در کرمانشاه به راه انداخت و نخستین تصفیه خانه آب آن شهر به همّت و پایمردی او به راه افتاد.
پسر دیگر دکتر معاضدالملک, دکتر محمود معاضد, به هنگامی که وزیر بهداری بود, نخستین دانشکده پزشکی ایران را تاٌسیس کرد.
این دو برادر که از وزیران رضاشاه بودند, پس از واقعه به توپ بسته شدن مسجد گوهرشاد در مشهد, از وزارت استعفادادند و روانه دیار غربت شدند؛ ابتدا در آمریکا و سپس در انگلستان اقامت گزیدند. آن دو , پس از سرنگونی نظام سلطنتی در سال 57, در سَنین بالای نودسالگی به ایران بازگشتند, اما به هنگام ورود به ایران به جرم تصدّی پست وزارت در زمان رضاشاه زندانی شدند و مدتی در زندان ماندند تا با پادرمیانی مهندس بازرگان از زندان آزاد شدند. دکتر معاضد در اثر فشارهای زندان سکته کرد و اندکی بعد درگذشت.
یکی دیگر از داییهای استاد طاهرزاده, دکتر داوود معاضد, بنیانگذار بیمارستان جدید در کرمانشاه بود. فرزندش هوشنگ معاضد, «نویسنده شورشی» روزنامه های کرمانشاه بود. شیرین معاضد, دختر هوشنگ معاضد، در سالهای اوج مبارزه مسلّحانه در آغاز دهه 50 به سازمان چریکهای فدایی پیوست و در مبارزه با دیکتاتوری شاه در راه تحقّق آرمان آزادی ایران زمین به شهادت رسید.
دایی دیگر استاد طاهرزاده، حبیب الله حافظی ـ مظلوم علیشاه ـ از عارفان نامدار غرب ایران بود. او که از قطبهای صوفیان آن سامان به شمار می رفت, در موسیقی و ادبیات نامبردار بود و در این دو رشته در دبیرستانهای کرمانشاه تدریس می کرد. هم او بود که نخستین بار بذر عشق به موسیقی را در دل استاد طاهرزاده کاشت و بارورکرد.
او پیر و مراد استاد طاهرزاده بود. استاد عشقی پایان ناپذیر به او داشت و هرگاه نام او به زبانش جاری می آمد, قطرات اشک بر گونه هایش جاری می شد.
استاد طاهرزاده با دکتر فریدون حافظی, از موسیقی دانان نامدار ایران در مکتب پیر و مرادشان حبیب الله حافظی درس نوازندگی آموختند و هر دو در این هنر از نامداران شدند.
استاد طاهرزاده بعدها در مکتب استاد نی داوود, شاگرد بلندنام درویش خان هنر نوازندگی تار را به کمال رساند و از فرهیختگان و نامبرداران این هنر شد. امّا, با وجودی که در هنر نوازندگی تار همتایی نداشت, به رغم درخواستهای مکرّر اداره «فرهنگ و هنر» و رادیو تلویزیون زمان شاه و شیخ, هرگز حاضر نشد در هیچ برنامه تلویزیونی و در هیچ کنسرتی شرکت کند.
استاد, شیفته آزادی مردم دربند ایران بود و جز به بهروزی و رهایی و آسایش آنها نمی اندیشید. از این رو، نه تنها با ظلم و بیداد ذرّه یی همراهی و همگامی نکرد. بلکه با آن, همواره, سر ستیز داشت.
در هفته های پیش از پیروزی انقلاب 57, که حساب و کتابی در کار نبود, چند تن از سرکردگان طرفدار خمینی, با همدستی حاجی انصاری, پسرعموی آخوند فلسفی, با رئیس اداره غلّه تبانی کردند و به بهانه انتقال انبارهای غله و قند و شکر و چای و دخانیات به شهرهای پیرامون کرمانشاه, درصدد برآمدند, ذخیره های گندم سیلو و انبارهای قند و شکر و دخانیات را غارت کنند.
استاد طاهرزاده که در آن زمان رئیس اداره دخانیات کرمانشاه بود به این توطئه پی برد و جوانهای شهر را گردآورد و به نگهبانی سیلو و انبارهای قند و شکر و دخانیات گماشت تا از غارت انبارهای عمومی جلوگیری کنند. طرّاحان این چپاول, برای اجرای طرحشان چند صد میلیون تومان به استاد پیشنهاد کردند تا از سر راه آنها کنار برود. امّا استاد حاضر به قبول آن نشد و طرح ناکام ماند.
 پس از پیروزی انقلاب, استاد طاهرزاده کلیدهای انبارها را به آیت الله جلیلی, نماینده خمینی در کرمانشاه، که مرد خوشنامی بود, سپرد. جلیلی استاد را در پست خود ابقاکرد. امّا, دو هفته بعد, طرّاحان چپاول با حکم یکی از کمیته های «امام» در تهران استاد طاهرزاده را به جرم غارت اموال دولتی دستگیر کردند. ماٌموران جنایت پیشه کمیته کرمانشاه, همان شب دستگیری ایشان رئیس بهداری و چند تن از رئیسان دیگر ادارات دولتی را تیرباران کردند. امّا, استاد طاهرزاده چند روز پس از دستگیری با تلاش آیت الله جلیلی از زندان آزاد شد و همان روز از همه پستهای دولتی استعفا داد. از آن پس, تمام وقت و انرژی خود را در دو زمینه صرف کرد: یکی, تفسیر قرآن که نزدیک به سی سال پایانی عمر بارورش در آن راه صرف شد و دیگر, گردآوری و تنظیم و شرح اشعار ضدارتجاعی شاعران ایران. امّا, با کمال تاٌسف, نتوانست آنها را به پایان برساند و هر دو تحقیق ارزنده استاد ناتمام ماند.
استاد طاهرزاده شیفته شعر, به ویژه شعر حافظ بود. دیوان حافظ جلدچرمی کوچکی, در تمام ساعات فراغت و بیداری, در کنارش بود و در سفر و حَضَر آن را همراه می برد و مدام از شهد شعرهای شورآفرین حافظ سرمست می شد. با این که هر غزل رند شیراز را, گاه, صدها بار خوانده بود, باز, در هرمرور دوباره در آن نکته های نُوی می یافت و سرشار از لذت یافتن می شد. هرچه از چشمه نوش شعر حافظ می نوشید تشته تر می شد:
 «سیر نمی شوم ز تو ـ نیست جز این گناه من».
زندگی بی روشنای خورشید شعر و هنر برای استاد زنده نام, بس تنگ و تاریک می نمود.
در هر گفتگو, در هر مکالمه تلفنی, شعرهای مناسب و درخور کلام, روان تر از نفس کشیدن, بر زبانش جاری می شد؛ چه جانانه و دلپذیر. و همواره در دل زنده شعرهایی که از زبانش می جوشید, تحقّق رؤیایی را می دید که سراسر وجودش را بی تاب کرده بود:
«از دل رفته نشان می آید ـ بوی آن جان جهان می آید
نعره و غلغله آن مستان ـ آشکارا و نهان می آید
گوهر از هر طرفی می تابد ـ پای کوبان سوی جان می آید

به یاد عارف بزرگ

درمکتب موسیقی استاد, فرزندان بَرومندش, منوچهر و حمیدرضا نام آور شدند. جاودانه یاد منوچهر طاهرزاده, پدر موسیقی مدرن عرفانی و موسیقی سالم سنتی ایران، پس از سالها زندان و شکنجه و آزارهای بی امان در رژیم مردمکشان حاکم بر سرزمین اهورایی ما, سرانجام سر در راه آزادی ایران زمین نهاد و به جاودانگان پیوست. و دکتر حمیدرضا طاهرزاده, استاد بی بدیل نوازندگی تار, هنرش را دستمایه آزادی ایران زمین نهاد که استاد زنده نام تا آخرین لحظه حیات پربارش چشم به راه آزادی آن بود.

به یاد عارف بزرگ

استاد طاهرزاده تا هنگامی که نای سخن گفتن داشت, بارها و بارها, به فرزند هنرمند و پاکبازش, که او را همیشه «حمیدجان» خطاب می کرد و از جان بیشترش دوست داشت, گفته بود: حمیدجان راهی را که انتخاب کردی راه نیکان است و هرگز به بازپس نگاه نکن و نگو که چه و چه ها در این راه ازدست دادم, به جلو نگاه کن و پیش برو و هرگز در پیشروی در این راه پرافتخار شک و تردید به خود راه نده. این راهی است که آرزوهای پنهان در دلهای دردمند مردم را تحقّق می بخشد.
وقتی این شعر را که منوچهر نازنینش آن را به آواز خوانده بود ـ «در میان بیدلان صاحبدلی پیدا شده» ـ زمزمه می کرد, اشک امانش نمی داد. همیشه می گفت: منوچهر همدل و همدرد و دوست و همراه من بود. رفتن او کمرم را شکست. شنیدن نام منوچهر همان بود و جوشش چشمه اشک از دیدگانش همان.
غصّه ها و آزارها و درد و رنجهای کمرشکنی که پاسداران جنایتکار نظام آخوندی بر سر او و خانواده داغدارش آوارکردند, سرانجام استاد طاهرزاده, قیمتی ترین نگین هنر و عشق و عاطفه دیار فرهاد کوه شکن را از پای افکند. امّا رنجوری تن, هرگز نتوانست آتش عشقی را که سراسر وجودش را آتشفشان کرده بود, تا آخرین دم حیات, از جوش و تاب بیفکند. در دل بیقرار و آرامش, تا واپسین دم حیات, از آتش عشق بزرگش به رهایی مردم دربند و مظاهر تابناک مقاومت آزادی ستان و چشمه جوشان شعر و ادب ایران زمین ذرّه یی کاسته نشد.
استاد طاهرزاده در آخرین ماههای زندگیش که سعادت دیدارش را داشتم, بارها و بارها از عشقش به مجاهدین, به ویژه به مسعود و مریم رجوی سخن می گفت. در سفر پیشینش, اندکی پس از یورش نیروهای پلیس فرانسه به مقرّ شورای ملی مقاومت در اور سور اوآز و دستگیری و سپس آزادی خانم رجوی, ورد زبانش این شعر بود: «گریه شام و سحر شکر که ضایع نگشت ـ قطره باران ما گوهر یکدانه شد».
در آن سفر وقتی به «بنیاد رضائی ها» آمده بود, ویترینی که عکسهای شهیدان خاندان پرافتخار رضائیها در آن است, می بوسید و می بویید و می گفت اینها سرمایه های شرافت ایران هستند, باید بر گردشان طواف عشق کرد.
 اما در آخرین سفرش که بیشتر با مجاهدین, به ویژه خانم رجوی, آشنا شد, مدام برای پیروزی مجاهدین دعا می کرد و بارها می گفت آرزو دارم سخنان مسعود را در میدان آزادی بشنوم. شیفته کلام مسعود بود و از شنیدن آن سیر نمی شد و می گفت در کلام مسعود آنی وجود دارد که دل و روح را تسخیر می کند.

استاد طاهرزاده در آخرین تفاٌلش به دیوان خواجه شیراز, در شب عزیمت به ایران ـ23آذر86ـ در بیمارستان میلان, این غزل آمد که زبان حال خود او بود. پزشگ معالج اصرار داشت که بماند و معالجه را ادامه دهد و او بی تاب رفتن بود:

«یارب آن آهوی مُشکین به خُتَن باز رسان/ وان سَهی سرو خرامان به چمن باز رسان
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز/ یعنی آن جان ز تن رفته به تن باز رسان
 ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند/ یار مهروی مرا نیز به من باز رسان
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد/ یارب آن کوکب رخشان به یمن باز رسان
آن که بودی وطنش دیده حافظ، یارب/ به مرادش ز غریبی به وطن باز رسان»
 بی تردید یاد و نام دلبند این بزرگمرد فرهیخته عرصه هنر و ادب, همواره در دل شیفتگان آزادی و آبادی ایران زمین پایدار خواهد ماند.