محمد اقبال: راز یک اسکیزوفرنی اپیدمیک واگیردار!

اسکیزو فرنی (Schizophrenia) یا شیزو فرنی که به فارسی «روان‌گسیختگی» معنی شده است، یک اختلال روانی است که مشخصه آن ازکارافتادگی فرایندهای فکری است. این بیماری در بین همه بیماری‌های عمده روان‌شناختی از همه وخیم‌تر می‌باشد نمونه بسیار وخیم این بیماری در تصویرسازیهای کاملا غیر واقعی که بیمار به شدت تلاش دارد القا کند که واقعی هستند بروز می کند.

اولین علائم این بیماری در رژیم خمینی در سال ۵۹ و به طور دقیق تر در هفدهم دیماه ۱۳۵۹ در یک مصاحبه آخوند ناطق نوری از سران حزب چماقدار جمهوری اسلامی و رییس جهاد سازندگی وقت که متعاقبا دو دوره ۴ ساله ریاست مجلس رژیم را هم به عهده داشت، بروز پیدا کرد. وی که در واقع «روان گسیختگی» های خمینی و بهشتی و سایر سران رژیم را منعکس می کرد، در مصاحبه یی با روزنامه اطلاعات مدعی شد: «طبق اطلاعات رسیده که موثق هم هست، اینها (مجاهدین) به دو گروه تقسیم شده اند، یک گروه به رهبری موسی خیابانی به پیکاری ها پیوسته اند و گروهی به سرپرستی ابریشم چی خودشان را به خط امام نزدیک کرده اند و مسعود رجوی هم گویا هنوز تصمیمی نگرفته و مردد است ولی باحتمال قوی هر دو گروه او را کنار خواهند گذاشت»!!! تعجب نکنید این اسکیزوفرنی در رژیم پلید آخوندی یک اپیدمی ۳۷ ساله از نوع بدخیم و اتفاقا واگیردار هم هست.

آن موقع نشریه مجاهد شماره ۱۰۵ به تاریخ بیست و سوم دیماه ۱۳۵۹ البته با توجه به شرایط روز به استعاره نوشت «(شتر) در خواب بیند پنبه دانه» و حق خمینی و بهشتی و ناطق نوری را کف دستشان گذاشت. اما این اسکیزوفرنی اپیدمیک و کونتاژیو (واگیردار) ۳۷ سال است گریبان این رژیم را گرفته و از آن زمان ادامه دارد تا امروز که نورسیدگان دریوزگی ولایت کشف الکشوف می کنند که «شورش در لانه فرقه مجاهدین - راز وحشتناک مجاهدین، پروژه آمریکایی حساسیت زدایی». و این کشفیات بدیع تا روز سرنگونی نظام پلید ولایت البته که ادامه خواهد داشت. چون همواره رژیم پلید هست که برای بقای خود در برابر اصلی ترین دشمن و آلترناتیوش از پول نفت مردم ستمدیده هزینه کند و دریوزگانی هم هستند که حاضرند همه چیز خود را برای لقمه نانی زیر پا بگذارند و در «فضای مجازی» انشعاب و شورش «خلق» کنند.

در طول این چهار دهه اما محتوای این روان گسیختگی هرگز تغییری پیدا نکرده است. نگاه کنید به عین حرفهای این نورسیده روان گسیخته، «فرامرز دادرس» مهره یی که دیکتاتوری تروریستی مذهبی حاکم بر ایران به خاطر وضعیت به غایت وخیم خود - که در همین نوشته مختصری به آن خواهیم پرداخت - ناچار از سوزاندن آن شد و جناب دادرس نورسیده در حالی که سالیان به نعل و به میخ می زد، یک شب (کی؟ کجا؟ با کی؟ و با چه قیمتی؟ را از خودش بپرسید) خوابید و صبح بیدار شد و همان اسکیزوفرنی اپیدمیک به او هم سرایت کرد و گریبانش را گرفت.

قبل از حرفهای این روان گسیخته به بیوگرافی وی از زبان خودش بپردازیم: «از افسران پیشین گارد شاهنشاهی در ارتش ایران بوده‌. وی در سال ۱۳۵۰، پس از اخذ دیپلم از دبیرستان آزمون تهران، به دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی وارد شد... برای ادامه خدمت در یکان‌های گارد جاویدان شاهنشاهی، برگزیده شد، او در پادگان‌های سطنت آباد و لویزان در یکان‌های آموزشی، پیاده، اطلاعات و ضداطلاعات خدمت کرد او دوره‌های اطلاعاتی را در دانشکده اطلاعات و ضد اطلاعات اداره دوم ستاد ارتش گذرانده‌است. وی هنگام رویداد‌های انقلاب اسلامی افسر حفاظت پادگان سلطنت آباد تهران بود...». متعاقبا شد کارشناس اطلاعاتی اکنون هم بیماری اسکیزوفرنی اپیدیمیک سی و چند ساله رژیم پلید آخوندی به او سرایت کرده است.

حال حرفهای این مزدور را که ذیلا آورده ام مقایسه کنید با حرفهای چهار دهه نشخوار شده رژیم آخوندی:
«شمار بسیار زیادی از اعضای مجاهدین مقیم آلبانی سر به شورش برداشته اند!!...»، «دهها تن ... فرار کرده اند و در خیابانها سرگردانند!!»، «اعضای قدیمی و سابقه دار در میانشان وجود دارند!!»، «رهبران حقوق پناهندگی اعضا را در اختیار گرفته اند!!!»، «رهبران مجاهدین از اعضاء باقی مانده می خواهند که: (تعهد بدهند و)... از حقوق انسانی و طبیعی خود صرفنظر نمایند. »، «پیر و فرسود ه شده اند»، تشکیلاتشان «شبه نظامی و دیکتاتوری» است، خودشان را «شکنجه» می کنند و «اعتراف» می گیرند!!، زندان انفرادی دارند، «اعضای فریب خورده»، «فرقه جهنمی» «اسیر»، «قربانی».
درست روز کشف بدیع این مزدور یعنی با همان تاریخ دوم دسامبر ۲۰۱۷ تواب تشنه به خون ایرج مصداقی مهره سابقا سوخته وزارت اطلاعات، که اسکیزوفرونی او مراحل پیشرفته تری را می گذراند، همین خزعبلات را طابق النعل بالنعل البته با زبان و گویش خودش و به فرموده وزارت بدنام تحویل خواننده می دهد.

و بالاخره و چه بسا به عنوان شروع فاز جدید این بیماری اسکیزوفرنی رژیم، سوزاندن مهره یی است در اوایل ژوئیه ۲۰۱۷ که خود را «حضرت علامه دکتر سید محمد علی الحسینی لبنانی رییس شورای اسلامی عربی در لبنان» می نامید و چند سالی ابتدا در اشرف و سپس در اروپا با مجاهدین خلق رابطه برقرار کرده و درخواست کمک مالی کرده بود. این آخوند هم در ژوئیه ۲۰۱۷ یک شب (همان چهار کی؟ کجا؟ با کی؟ و با چه قیمتی؟ را از خودش بپرسید) خوابید و صبح در حالی که به همان بیماری مبتلا شده بود، عهد و پیمان شکست و سر و کله اش در زیرزمین و سرداب چلوکبابی رژیم در پاریس در کنار مزدوران نام و نشان دار وزارت بدنام پیدا شد و با بازگشت به هویت و اصل ارتجاعی خویش در حالی که دستها را در برابر مزدوران اطلاعات بر روی سینه گذاشته بود توبه کرد و گفت: «...من، به عنوان شهادتی از سوی خودم، در حالی که در سلامت کامل عقلی و فکری هستم، بدون هیچ فشاری و بعد از این که ماهیت جماعت رجوی را شناختم، در پیشگاه خداوند توبه کرده و به خاطر این گناه بزرگ استغفار می کنم و تحریم کامل و مطلق اینان را اعلام می نمایم»!!! و «برای من افتخار بزرگی است که بین شما [یعنی در میان اعضا و مزدوران اطلاعات آخوندی] باشم»!! و سپس ابتلاء خود به بیماری اسکیزوفرنی را با نشخوار اتهامات چهار دهه گذشته رژیم پلید آخوندی علیه مجاهدین تکرار کرد و از جمله مدعی شد که «در رهبری به من گفتند که ما می خواهیم که مجاهدان اشرف حتی اگر همگی بمیرند در آنجا بمانند تا ما از حضور آنها در آنجا استفاده کنیم»!!!. و این که «مجاهدین خلق به رژیم ایران پیام دادند که کمپشان را موشک باران کند»!!. وی در حالی که خود را «برادر کوچکتر» مزدوران اطلاعات رژیم می نامید، مأموریت «مقدس» واگذار شده از سوی وزارت بدنام را به این ترتیب فرموله کرد که «ما باید فریب خوردگان در آلبانی را جذب کنیم»...

در این میان البته آن سینگلتون عضو انگلیسی وزارت اطلاعات و همسر مسعود خدابنده عضو رسمی و مواجب بگیر وزارت بدنام گردانندگان سایت «ایران اینترلینک» وزارت و انجمن نجاست هم هستند که اولی به آلبانی رفته و با مخارج هنگفت با چند تا آلبانیایی و بوسنیایی و صربستانی و ... انجمن راه انداخته و با میکروسکوپ به دنبال یافتن یکی دو بریده مزدوری است که به ثمن بخس خود را فروخته اند و با آنان مصاحبه های آنچنانی انجام می دهد و دومی در سایت وزارت بدنام منتشر می کند. سفارت دیکتاتوری تروریستی مذهبی حاکم بر ایران در آلبانی نیز علنا در همین راستا وارد صحنه شده و با هزینه های گزاف به برگزاری کنفرانس و انجمن و گردهم آیی و راه اندازی تلویزیون به زبان آلبانیایی، و به امامزاده و مسجد سازی مشغول است تا در خلال آن و البته با همکاری «آن خدابنده» و همسر و بقیه مأموران، خطوط رژیم را در آلبانی به پیش ببرد که البته جنبه تروریستی و امنیتی آن که بسیار جدی هم هست موضوع بحث امروز ما نیست.

سوختگان دست چندمی هم همچون ماماچه پلیدک حیوان لیبرتی موسوم به «عاطفه اقبال» و قربانعلی حسین نژاد و باقروند ارشد که اسکیزوفرنی شان به مرحله رعشه های پایانی رسیده، هم به فرموده وزارت بدنام سخت مشغول ارائه خدمات به یکی دو بریده مزدوری هستند که حسرت می خورند «کاش قدرت و توان نوشتن» داشتند و خطاب به آنان می گوید کاریتان نباشد، «هرچه مشاهده کرده اید بریزید روی کاغذ، حتما دوستانی هستند که در جهت درست کردن ادبیات آن به شما کمک خواهند کرد»!!! و در واقع مشخص می کند که اسکیزوفرنیک تازه از راه رسیده یی به نام «سیامک نادری» که با مغز نداشته مدعی سکته مغزی در درون مجاهدین است، با کمک کدامیک از مأموران و مزدبگیران، ادبیات وزارت بدنام را در نوشته هایش جاری می کند.

این اسکیزوفرنیک به طور کامل معرف حضور بسیاری از رزمندگان ارتش آزادی هست و نگارنده با گوشهای خود (همان طور که نامبرده مکتوب هم کرده است) از زبان خودش شنیده است که «... بعد از قتل عام ۶۷ ما از مواضعمان کوتاه آمدیم تا بتوانیم به مبارزه ادامه دهیم!!!».

بریده مزدور یا به قول خودش «جانداری» که از سال ۱۳۸۵ بارها حکم اخراج گرفته و بازهم به شهادت بسیاری که او را از نزدیک می شناخته اند روی دست مجاهدین مانده بوده ولی باز متعهد شده و با اصرار خواستار ماندن شده و به گفته خودش هم در اشرف و هم در لیبرتی بوده و سپس در نوامبر ۲۰۱۴ با اولین چارتر به آلبانی آورده شده و در آلبانی هم بعد از خروج از مجاهدین سه سال زندگی خودش را داشته ولی یک شب خوابیده و صبح (کی؟ کجا؟ با کی؟ و با چه قیمتی؟ بازهم از خودش بپرسید) بدون این که نیازی ببیند حتی یک سند هم ارائه کند، با بازنشخوار دعاوی چهار دهه تکرار شده وزارت بدنام علیه مجاهدین، کشف کرده که مجاهدین نقشه قتل او را داشته اند و خودشان خودشان را می کشند و خودشان خودشان را شکنجه می کنند!. این «جاندار» اسکیزوفرنیک فکر می کند با دسته کورها طرف است. آخر خنزیر بریده مزدور، تو که مدعی هستی توی مجاهدین تو را شکنجه کرده اند، چرا در اشرف به تیف آمریکایی ها نرفتی؟ چرا ۸ سال پیش در همین روزها در اواخر آذر ۱۳۸۸، دسامبر ۲۰۰۹ که مالکی برای بردن مجاهدین چندین اتوبوس فرستاده بود و همه رزمندگان ارتش آزادیبخش آزادانه در خیابانهای اشرف می چرخیدند سوار یکی از این اتوبوس ها نشدی و گورت را گم نکردی که خودت را خلاص کنی؟ چرا در این همه مصاحبه های انفرادی که با آمریکاییها و سپس در لیبرتی با کمیساریا داشتی یک کلمه از این «قتلهای زنجیره یی» و «شکنجه ها» و «عدم رسیدگی های پزشکی به خودت» نگفتی که همانجا بفرستندت خارجه؟ چرا در یکی از بازدیدهای روزانه یونامی و کمیساریا در لیبرتی نرفتی جلو بگویی آقاجان اینها مرا شکنجه می کنند، یا نه اصلا بگویی من نمی کشم و می خواهم بیایم زیر بیرق ننگ و ذلت و ندامت؟ و بعد بروی هتل مهاجر وزارت بدنام در بغداد. مگر نمی دانستی مزدور قربانعلی حسین نژاد و یکی دو بریده مزدور دیگر قبلا همین کار را کرده بودند؟ مگر کل لیبرتی چقدر مساحت داشت و مگر برای تسلیم شدن به صادق دژخیم اصولا فاصله یی بیش از چند متر وجود داشت، چرا نرفتی؟ چطور بعد از این که آمدی آلبانی تعهد دادی؟، توی آلبانی که دیگر دستت باز بود، و بعد رفتی به قول خودت «آلمان» و شب خوابیدی و صبح بیدار شدی و تصمیم گرفتی «بعد از ۱۷ سال» حرف بزنی و «انگشت» بگذاری روی «قتلهای مشکوک در سازمان که خودم سوژه اش بوده ام»؟!!! واقعا که این اپیدمی اسکیزوفرونی آخوندی چقدر سریع سرایت می کند. شب به صبح نمی کشد!.

خوب داستان چیست؟ واضح است هدف این مبتلایان به آن بیماری بدخیم، به فرموده وزارت بدنام، تشکیلات مجاهدین در آلبانی است. جهت یادآوری مجدد، در یک کلام مجاهدین از تیررس فیزیکی رژیم خارج شدند. یعنی رژیم دیگر مانند عراق و لیبرتی نمی تواند با بمب و موشک در ابعاد بزرگ نابودشان کند. انتقال بزرگ، هجرت بزرگ در سپتامبر ۲۰۱۶، شهریور ۱۳۹۵، رژیم و مزدورانش را کیش و مات کرد. اما بوالعجب اصلی این بود و هست که مجاهدین بیش از یک سال و اندی بعد از آن انتقال، استوار و محکم و با تشکیلاتی منسجم تر و پرتوان تر از همیشه، مانده اند. این بوالعجب دوران است. چند اسکیزوفرنیک همیشه هستند که پشت به مبارزه کنند و این البته ساده ترین و بی هزینه ترین کار است و اتفاقا در عراق درصد اینان بالاتر بوده است.
رژیم و مزدورانش تصور می کردند در اروپا و خارج از محیط بسته عراق و کمپ های اشرف و لیبرتی و مشکلات طاقت فرسای هنوز هم حل ناشده استقراری و سنگ اندازی های مستمر ارگانهای مختلف و نبود امکانات مادی، درصدی از اینان اردوی مقاومت را ترک کنند و برای آن کیسه دوخته بودند. اما آن چه در عمل واقع شد پیام استواری و ماندگاری می داد. آری این آزمایش یک سال و اندی مجاهدین منتقل شده از عراق به آلبانی بود که با سرفرزای از آن عبور کردند.
امسال در مراسم سالگرد تأسیس مجاهدین در پاریس یک شخصیت فرانسوی طی سخنانی می گفت که این همه می گویند مقاومت فرانسه، این مقاومت تنها طی چهار سال بوده است. نگاهی کوتاه به تاریخچه سازمانهایی که با صحنه های مشابهی روبرو بوده اند اهمیت این پایداری مجاهدین را دوصد چندان می کند. از جمله سازمان آزادیبخش فلسطین وقتی از ملأ خود بیرون آمد و ناچار شد عمده قوای خود را به تونس (که آنهم تازه به نوعی ملأ خودشان بود) ببرد... اکنون در فلسطین اشغالی به گفته خود دوستان فلسطینی و بعد از ربع قرن بازگشت به غزه، چند سنخ «فتح» وجود دارد، گروهی که در کرانه غربی بوده اند، گروهی که در غزه بوده اند و آن گروه که در تونس بوده اند. نگاه کنید، یک جمع از مجاهدین در اروپا و آمریکا بودند، جمع دیگر از عراق آمده بودند، قریب به ۱۴ سال دو طیف بودند که کاملا از هم دور و قطع بودند، مطابق قاعده و تجربه باید با دو سازمان با دو رویکرد مواجه می شدیم، اما بازهم همچون همان روزهای اولی که من مجاهدین را دیدم، با هر مجاهدی که صحبت کنی، می بینی آلبانی و پاریس و برلین و لندن و بروکسل و واشنگتن و عراق و تهران و ... ندارد، همه «یک سنخ» هستند. همین «یک سنخ» بودن است که توان و قدرت انتخاب مسئول اول را در تمامیت سازمان ایجاد می کند، و در اولین سالگرد هجرت بزرگ، مجاهد خلق زهرا مریخی را به عنوان مسئول اول انتخاب می کنند... این پیام یک تشکیلات محکم و منسجم و استوار را می دهد که طی بیش از نیم قرن با پرداخت سنگین ترین بها و با عبور از همه دشواری ها، هر روز قله یی را فتح می کند.

پس بی جهت نیست که از آن علامه دجالیت گرفته تا تواب تشنه به خون و تا این اسکیزوفرنیک نورسیده «دادرس» و تا خنزیر روان گسیخته (سیامک نادری) تا بقیه دریوزگان درگاه ولایت همه و همه «آلبانی» را نشانه گرفته اند. یک جا به اشاره و به اختصار با توجه به محدودیت تعداد حروف (کاراکترها) نوشته بودم: «پایگاه مردمی نداریم، وابسته به شرق و غربیم، تمام شده ایم، هیچ کشوری در دنیا جدی مان نمیگیرد! خوب تو چه مرگته به سر و صورتت میکوبی؟». اگر کسی نیستند، چیزی نیستند، عددی نیستند، تمام شده اند، فروپاشیده اند، شورش شده است، از بین رفته اند، خوب شمایان چرا به سر و صورتتان می کوبید؟ چرا رژیم یک ساعت در میان خبر تمام شدن مجاهدین را می دهد و به عنوان مثال تظاهرات بزرگ پاریس را که هنوز سر و ته انعکاسات آن جمع و جور نشده است تجمع ۲۰۰، ۳۰۰ نفره «عده یی مزدور اجاره یی» می خواند؟!! و به فرانسه به خاطر دادن اجازه تجمع به این «گروهک تمام شده» و به اروپا به خاطر حضور رییس جمهور برگزیده مقاومت در پارلمان آن در بروکسل اعتراض می کند؟ چه مرگش است، چه مرگتان است؟

باز برگردیم به رژیم برای یافتن ریشه تشدید این اسکیزوفرنی. بیش از یکصد شهر ایران طی یک سال گذشته شاهد تظاهرات و تجمعات و اعتراضات «مال باختگان» بوده است. امری که زندگی قریب به ۲۰ میلیون نفر را تحت تأثیر این غارتگری قرار داده است. فقر و گرانی و افزایش قیمتها بیداد می کند، قریب به نیمی از جمعیتی که باید شاغل باشد بی کار است، بقیه یی که شاغل هستند دو سوم شان زیر خط فقر هستند. با گذشت یک ماه از زلزله خانمان برانداز کرمانشاه سرما و فقر و بی خانمانی و نامنی و ترس شهروندان بی پناه این مناطق را محاصره کرده است.

آری ریشه این بیماری اسکیزوفرنی را باید در این یافت که دیکتاتوری پلید تروریستی مذهبی حاکم بر ایران آن چه را باید برای مردم و رفاه آنان خرج می شد هزینه سپاه تروریستی پاسداران و جنگ و ترور کرده است و مردم اکنون این را خوب درک می کنند و همین است که نارضایتی و اعتراض را در سراسر میهن اسیر دامن می زند و بیشتر و بیشتر می کند و جلادان خونریز حاکم بر ایران بیشترین تهدید را از همین ناحیه یعنی گسترش این اعتراضات و بالغ شدنشان به قیامی در ترکیب با مجاهدین و مقاومت، احساس می کنند.

این منفوریت رژیم در درون ایران است که آن را بیش از بیش به سپاه پاسداران و نیروی قدس و آدمکشان تروریست وابسته به خود در منطقه نیازمند می کند و این بی ثباتی نظام پلید ولایت است که وادارش کرده در جنگهای منطقه گرفتار شود تا آنچنانکه خود اذعان می کنند به جای تهران و تبریز و شیراز و اصفهان، خط را در خارج از مرزها ببندند و در سوریه و عراق و یمن بجنگند. همین منفوریت و ترس از سرنگونی به دست مردم و مقاومت است که رژیم را وادار می کند نیروهای بسیج ضد مردمی را به طور گسترده و در ۲۴ ساعت شبانه روز در شهرهای بزرگ از جمله همین یکی دو روز پیش در شیراز مستقر کند تا رعب و وحشت را هرچه بیشتر گسترش دهد، مبادا که جوی های اعتراض و تجمعات و تظاهرات به رودها و دریاهای قیام و سرنگونی در پیوند با مجاهدین خلق تبدیل شود.

وضعیت رژیم را در صحنه بین المللی یک نگاهی بکنیم، برجام در پایین ترین نقطه خود قرار دارد و با پایان سرآمد ۹۰ روزه آن روی میز رییس جمهور آمریکاست، ”تله برجام” که حتی از سوی سردمداران خود رژیم نیز عنوان می شود بهترین تعبیربرای آن است. تحریمهای بین المللی حلقه را رفته رفته بر رژیم تنگ تر می کند، اروپا نیز بعد از طی یک پروسه در مسیر تشدید فشار بر روی رژیم قرار دارد و جالب این است که در این زمینه فرانسه پیشتاز است. در زمینه منطقه یی وضعیت در سوریه و یمن در حال چرخیدن به زیان رژیم است، در عراق نیز همین طور.

در درون رژیم غوغا است. جنبش دادخواهی گلوی همان ناطق نوری رییس دو دوره چهارساله مجلس رژیم و کاندیدای ریاست جمهوری ولی فقیه در برابر آخوند خاتمی در سال ۱۳۷۶ را که در اول این یادداشت اشاره شد را آنچنان گرفته که فغان برمی آورد (این قتل عام) «برای مردم جا نیفتاد به‌نظر من این نقیصه در کشور بود و هست و خوب هم جا نیفتد بالاخره آقایونی که صحبت کردن حالا من اسم نیاورم، انفعالی بود بالاخره نوه‌های ما، نوه‌های نسل اولی‌ها، دومی‌ها اینها می‌آیند میگن اینها مگر دستگیر نشدن توسط شما، مگر محاکمه‌شون نکردید، خوب مگر زندانشون نکردید، محکومین‌تون، محکوم به زندان بودن، رفتن زندان، چرا بعدش اسیرهای دست خودتون رو اعدام کردید؟ این نسل جدید این سؤال هست براش کف خیابان و دانشگاهها که شما هستید این سؤال رو می‌کنند..». آری خون های به ناحق ریخته شده، این چنین بعد از ۲۸ سال، جوشان و خروشان، گریبان رژیم را گرفته است.

بی جهت نیست که سایت پاسدار محسن رضایی برای هشدار دادن به رژیم وارد عمل می شود و نظرسنجی می کند که «کدام مؤلفه حکمرانی خوب در ایران رعایت می شود؟»!!! و چهار مؤلفه «پاسخگویی»، «مسئولیت پذیری»، «شفافیت»، «حاکمیت قانون» و در نهایت «هیچکدام» را در برابر خواننده یی که البته در درون ایران است و دسترسی به منابع دیگر ندارد یا کم دارد می گذارد و خود اعلام می کند که از قریب به ۲۱هزار شرکت کننده ۲۰هزار نفر گفته اند هیچکدام رعایت نمی شود. یعنی قریب به ۹۵ درصد به اذعان خود رژیم این رژیم را نمی خواهند. امری که در جریان فاجعه زلزله کرمانشاه به خوبی از سوی مردم بیان شد و شهروندان به جان آمده به زبانهای مختلف بیان کردند که خواهان سرنگونی تمامیت این رژیم پلید هستند.
و این سرنگونی همان کابوسی است که رژیم را سراپا دچار اسکیزوفرنی کرده و در برابر همان مجاهدینی از جای خود جُم نمی خورند و طی چهار دهه با مقاومتی بی نظیر در برابرش ایستاده و کمر خم نکرده اند چاره یی ندارد جز این که تنور جنگ روانی را با دروغها و افتراهای هرچه بیشتر علیه مجاهدین هرچه داغ تر کند.

آری رژیم در تمامیتش نیاز دارد که به نیروهای زهوار در رفته خود در داخل بگوید هیچ آلترناتیوی نیست، مجاهدین متلاشی شده اند و هر روز در فضای مجازی و به دست مبتلایان به اسکیزوفرنی نورسیده «شورش در میان مجاهدین در آلبانی» خلق کند. و در واقع جلوی گرایش نیروی خروشان اجتماعی به سمت مقاومت و مجاهدین را به زعم خود و البته در ذهن اسکیزوفرنیک خود بگیرد.

در این سو کافی است که طی همین ۲۰ روز گذشته یعنی دقیقا از ۷ آذر (۲۸ نوامبر) تا ۲۵ آذر (۱۶ دسامبر) به چند آکسیون برجسته مقاومت فقط در اروپا و آمریکا اشاره کنیم: اجلاس گرامیداشت شهیدان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ در شهرداری پاریس (۷آذر-۲۸نوامبر)، اجلاس پارلمان اروپا با حضور رییس جمهور برگزیده مقاومت (بروکسل ۱۵ آذر-۶ دسامبر)، جلسه سیاست جدید آمریکا در قبال ایران - مسیر رو به پیش در سنای آمریکا (واشنگتن ۱۶ آذر-۷ دسامبر)، تظاهرات کم نظیر ایرانیان از میدان انولید تا کنار دیوار صلح با شعار «نجات حقوق‌بشر و محیط‌‌‌ زیست ایران در گرو تغییر رژیم است» (پاریس ۲۰ آذر-۱۱ دسامبر) و بالاخره کنفرانس بزرگ «رژیم آخوندی در محاصره بحرانها (پاریس- ۲۵ آذر ۱۶ دسامبر). و البته که آنچه در اینجا ذکرش رفت شامل انبوه آکسیونها و تظاهرات و تجمعات و جلسات مقاومت در اروپا و آمریکا که به طور روزمره جریان دارد نمی شود.

تشدید بیماری اسکیزوفرنی اپیدمیک و واگیردار رژیم علتش همه آن چه هست که در بالا ذکر شد و همین است که باعث این بسیج پراکندن گوبلزی دروغها و یک شبه کشفیات جدید کردن چند مزدور که تا به حال معلوم نیست کجا بودند شده است.

آری، تردید نباید کرد، هرکس شب خوابید و صبح بیدار شد و کشفیات جدید درباره مجاهدین کرد همان چهار سؤال را از او بپرسید. حتی اگر من نویسنده این سطور، لا سمح الله، روزی از خواب بلند شدم و کشف کردم که مجاهدین فلان و بهمان بوده اند شک نکنید که خود را فروخته ام. از من هم بپرسید «کی؟ کجا؟ با کی؟ و با چه قیمتی؟» شب خوابیدی و صبح این چیزها را کشف کردی؟.

در پایان عمد دارم این مقاله را با بخشی از مصاحبه سردار کبیر خلق موسی خیابانی در مصاحبه یی مندرج در نشریه مجاهد شماره ۱۱۰ مورخ ۳۰ بهمن ۱۳۵۹، ۳۷ سال پیش، در پاسخ به اراجیف ناطق نوری و بهشتی حول اسکیزوفرنی «انشعاب در مجاهدین» که در ابتدای این یادداشت اشاره اش رفت بیاورم. سردار کبیر با ترم قرآنی ”تلک أمانیهم” از این اسکیزوفرنی رژیم یاد می کند (از آیه ۱۱ سوره بقره به معنی ”این آرزوهای واهی” [اسکیزوفرنیک] آنان است). بدون هیچ دخل و تصرفی و به عنوان ”برگ سبزی تحفه درویش”:
“[سوتیتر:] انشعاب در سازمان مجاهدین خیال خام فرصت طلبان و مرتجعین
* برادر خیابانی اکنون که این فرصت بدست آمده، بد نیست از شما در باره ی مساله انشعاب در سازمان که اخیرا بازهم به طور رسمی و غیر رسمی از طرف محافل و ارگان های ارتجاعی و به طور غیر رسمی از جانب متحدین آن ها دامن زده می شود سؤال کنیم. منجمله گفته اند که شما "پیکاری" شده اید، برادر مهدی ابریشم چی "خط امامی" شده و برادر مسعود هم هنوز وضعش معلوم نیست...
[موسی خیابانی:] بله این خزعبلات را شنیده ام، البته یکجا هم گفته بودند که هنوز گزارشات جمع بندی نشده است و من نمی دانم که بالاخره گزارشات جمع بندی شدند یا نه؟ بیچاره شب پرستان!

اما راستی فکر می کنید که پس از این همه شایعه پراکنی های مکرر ارتجاعی و اپورتونیستی در باره انشعاب سازمان که هر بار هم، کار مدعیان به رسوائی کشیده است باز هم احتیاجی هست که به این مساله بپردازیم؟ من گمان نمی کنم که دیگر این کالای کهنه و فرسوده و رسوا خریداری داشته باشد. و بگذارید یکدفعه و برای همیشه برای همه و به خصوص نیروهای انقلابی و آگاه خاطر نشان کنم این سازمان از چنان وحدت و انسجامی برخوردار است و بر چنان تجارب گران بهائی اتکا دارد که انشاالله هرگز کمترین خدشه و رخنه ای در انسجام تشکیلاتی آن وارد نخواهد شد تا چه رسد به انشعاب. اما مرتجعین و منحرفین علی رغم رسوائی های مکرر بازهم از این نغمه ها ساز خواهند کرد. چرا که آن ها اولا مدام در آرزوی تلاشی و وقفه در این سازمان هستند و نغمه هائی هم که هر از چند گاه ساز می کنند نشان همین آرزوهای باطل است تا کمترین نشان از واقعیت و به قول قرآن "تلک امانیهم". ثانیا آن ها قیاس به نفس می کنند و سازمان ما را هم با به اصطلاح احزاب، سازمان ها و گروه های خود می سنجند که به علت بی محتوائی و عدم اصالت و حقانیت ایدئولوژیک و فقدان خطوط سیاسی صحیح دائما در معرض تجزیه و تلاشی هستند. برای آن ها درک انسجام و وحدت تشکیلاتی ما و رمز و راز آن واقعا غیر ممکن است و ثالثا آن ها آگاهانه و مغزضانه برای ایجاد شک و شبهه و تشویش در اذهان نیروهای هوادار سازمان که از آنها در وحشت هستند بدین شایعات دامن می زنند. به هر حال به آن ها بگوئید نه من پیکاری شده ام و نه مهدی خط امامی شده است و نه برادرمان مسعود دچار بی موضعی و بلاتکلیفی شده و نه هیچ مجاهد دیگری در مواضع خود دچار تردید و تزلزل شده است. ما همه مجاهد خلق بوده ایم، مجاهد خلق هستیم و مجاهد خلق خواهیم ماند، تا این پرچم خونبار و پر افتخار را در قله های باز هم جدیدتر فتح و پیروزی، به اهتزاز در آوریم و سرانجام آن را در قلب توده های مردم محروم مان تثبیت کرده و به امانت بسپاریم. ما شعله های توحید را به شب های تاریک می بریم...
*برادر موسی آیا مطلب دیگری ندارید؟
[موسی خیابانی:] مطلب دیگر؟ مگر صفحات نشریه چقدر جا دارد، به خصوص با این مصاحبه های طولانی برادرمان مسعود؟ راستی هم با این مطالب ارزنده و مهمی که برادرم مسعود در مصاحبه اش مطرح کرده دیگر فعلا مطلبی برای گفتن نمی ماند. از قول من به بچه ها بگوئید و برای مردم و هواداران نیز بنویسید که مبادا مصاحبه ی مسعود را از دست بدهند و آن را نخوانده بگذارید، بگوئید آن را جزو برنامه ها و مطالعات آموزشی خود قرار داده و با جدیت و دقت مطالعه کرده و به خاطر بسپارند.
پایان»