جمشید پیمان: در باب بی کرانه گی وقاحت آخوندی

بود شیخی پلید و شیطان خو

خون خلقی مکیده چون زالو

 

شامه اش تیز بود و جوینده

پوزه اش هر کجای کرده فرو

 

بود دانای کُل به هر کاری

پاسخ هر سوال می داد او

 

رنگ می کرد پیر و برنا را

شلغمش می فروخت جای لبو

 

خورده از دست هر کسی باده

بر سر او شکسته جام و سبو

 

خلق در کار او شده حیران

چیست در ذات او؟ مپرس و مگو!

 

داشت در سر خیال های پلشت

در قیام و قعود و وقت رکو(ع)

 

معنی مطلق ولضّالین

جان پر نفرتش تهی از ضوء

 

گفتمش روزی ای عصاره ی ننگ

چیست سرمایه ات؟ بیا و بگو!

 

این مراتب چگونه طی کردی؟

به چه فن گشته ای چنین پُر رو

 

ناکسی چون خودت شود پیدا؟

یا به پایت رسد به عادت و خو؟

 

راست بنشین و راست گو یک بار

پیش ما لحظه ای بشو یک رو

 

گفت: گویم ولی در گوش اَت

دست من را مکن تو جائی رو

 

از شرف بوده ام تهی یک عمر

چشم وجدان من ندارد سو

 

از رذالت پُر،از شرف خالی

غیر از اینم نبوده خصلت و خو