جمشید پیمان: شهر بر زانوان لرزانش دست می فشرد

(به یاد سرو خنیاگر مقاومت ،آندرانیک آساتوریان، که در میان آوازش شکست)

وقتی که سرو در میانه ی آوازش شکست

تبرداران زیر سایه ی بلند پندارشان خفته بودند

و آب بکارتَش را از نگاه تشنه ی صبح پنهان کرده بود

رنگ پریدگی های شهر امّا پنهان کردنی نبود

وقتی که بر غربت روز می گریست.

سرو های ی بی حوصله

از آواز باز نمی ماندند

و شَنگ جا مانده بر بلندای افق

خود را از دیدگان مغرب می رمانید

و شهر بر زانوان لرزانش دست می فشرد

و یک لحظه باز نمی ماند از غرور

ــ با آن چهره ی تکیده ی کهربائی ــ

و در انزوای تفتیده ی آسمان، سرگران می رفت

و سرو ها سرود خوانان می شکستند.

23 ـ 02 ـ 2015