کنگره حافظ و شاهنامه به شیوه آخوندی

کنگره حافظ و شاهنامه به شیوه آخوندی

از همان ماههای اولی که خمینی زمام حکومت را به دست گرفت، آشتی ناپذیری و دشمنیش را با فرهنگ ملّی ایران آشکار کرد.

او بنا به ماهیت عقب مانده و تمامیّت خواهی ارتجاعیش، در پی آن بود که جامعّ با فرهنگ و پیشرفته ایران را به رنگ دلخواه خود درآورد و فرهنگ حوزه را بر سراسر جامعه جاری کند و در چنبره آن، فرهنگ ملّی ایران را به کلّی از میان بردارد.

خمینی از همان آغاز حکومتش، بارها، سخنانی در دشمنی با ایران و ایرانگرایی و زبان فارسی، و تشویق آموختن زبان عربی بر زبان آورد: «نگویید که لغت عربی از ما نیست... تا خیابانهای ما اسامی فارسی آنها تغییر نکند، نمی‌توانیم بگوییم که مستقل هستیم» (سخنان خمینی با جمعی از دانشگاهیان، ۲۴ آذر ۵۸).
«این حرفها، که ما ایرانی هستیم و برای ایران چه باید بکنیم، یک امر بی اساس است.‌ اینها نقشه ‌هایی است که استعمارگران کشیده‌ اند. اینهایی که می‌گویند ملیت بروند گم شوند» (۱۴ اسفند ۵۷).
«ملی گرایی اساس بدبختی ماست» (کنگره آزادی قدس، ۱۸ مرداد ۵۹). این درب تا پایان جنگ ضدّ میهنی به همین پاشنه چرخید. وقتی خمینی زهر آتش بس را سرکشید و فرهنگ حوزه و بسیج رسوای عام شد، فکر «استحاله» رژیم جان گرفت و رفسنجانی، که تا آن روز مجری بی‌ اراده سیاستهای خمینی بود، برای نجات رژیم پا در گل مانده، ساز دیگری کوک کرد و با هدف جلب دلهای مردم به فکر سوء استفاده از مفاخر فرنگی ایران افتاد. بعدها، روزنامه «سلام» ۲۸ شهریور ۷۲، در مقاله «فرهنگ، مذهب، ناسیونالیسم» به نیاز رژیم برای اتّخاذ چنین سیاستی اشاره کرد: «بعد از پیروزی انقلاب، و بالاَخصّ بعد از پایان جنگ، توجه به انگیزه‌ های مذهبی به شکل جذّاب آن برای قشر جوان کمتر شده است. آن چه باقی است ارائه مطالب به شکل کاملاً کلیشه‌ یی و تکراری می ‌باشد که کمترین جاذبه را برای جوانان داراست».

یکی از «عوامل قدرتمند»ی که می‌ توانست «انگیزه حرکت و پویایی جامعه باشد، احساسات ناسیونالیستی است که از ابتدای انقلاب، نه تنها مورد بی ‌توجهی بلکه تا حدود زیادی مورد عَداوت قرارگرفت. عدّه‌ یی، به اشتباه یا از روی غرض، این استنباط و استنتاج را به نیروهای انقلابی قبولاندند که ناسیونالیسم نقطه یی است در مقابل دین و مذهب، و این در حذف عرق ملّی در صحنه سیاسی و اجتماعی نقش عمده یی را به عهده گرفت... بعد از تبعید مظلومانه ناسیونالیسم ایرانی، از زمان انقلاب تا به حال، کم کم نیاز به توجّه به این اهرم و ابراز قدرتمند متجلّی می‌گردد. باید صدا و سیما و مطبوعات تعهّد خویش را به وطن اسلامی خویش انجام دهند و..‌. با الهام گرفتن از داستانهای حماسی و حوادث ملّی،‌ آثار جذّابی تولید کنند».

بر اساس این نیاز بود که وقتی «سازمان ملّی یونسکو» تصمیم گرفت به مناسبت ششصدمین سالروز تولّد حافظ مراسمی بر پا کند، گردانندگان سیاست جدید رژیم، از آن استقبال کردند، زیرا می ‌دانستند که «مردم ما با حافظ و دیوانش چنان اُنس و الفتی دارند که وصفش نتوان کرد. دیوان حافظ در زمره پرفروش ‌ترین کتابهاست و هر چه درباره حافظ نوشته می‌شود، پرفروش است و از دولت شعر حافظ بسیاری به نوا رسیده ‌اند».

 «کنگره بزرگداشت حافظ»
رژیم با اتّخاذ این سیاست به فکر رسیدن به نوایی بود و به همین نیّت، «کنگره بزرگداشت حافظ» را در ۲۸ آبان ۱۳۶۷ ـ پنج ماه پس از آتش بس ـ در شیراز برگزارکرد. همان طور که انتظار می رفت، از «کنگره بزرگداشت حافظ» استقبال بی‌مانندی شد و «افراد مختلف... مشتاق شرکت در آن بودند و جمعیت پشت درهای تالار سخنرانی موج می‌زد» (مجلّه «سروش»، شماره ۵۶۰، 5 تیر ۷۲).  خامنه ‌ای، رئیس جمهور وقت رژیم، این کنگره را در تالار «شهید آیتذ‌الله دستغیب» افتتاح کرد. او در سخنرانیش در این کنگره از مقام والای زبان فارسی سخن گفت، و در همان جا تلاش کرد تا بر پیکر حافظ لباس فرهنگ حوزه و بسیج بپوشاند: «حافظ حامل فرهنگ و ادبیات است و زبان فاخر او در اوج زبان فارسی است، این زبان را باید ارج نهیم و از آن معراج بسازیم . به سوی این زبان پاک، پیراسته والا حرکت کنیم... بزرگداشت حافظ در واقع بزرگداشت فرهنگ قرآنی، اسلامی و ایرانی است» (اطلاعات، ۲۸ آبان ۶۷).
 

سخنرانان دیگر در باره «روحیه بسیجی»‌حافط بیشتر سخن گفتند. آخوند حائری شیرازی، «نماینده امام و امام جمعه شیراز» ضمن سخنانی درباره «ابعاد زندگی معنوی حافظ» گفت: «حافظ شخصیتی است که در عین حال که یک انسان است یک حافظ قرآن و یک هنرمند هم هست. کلام حافظ مصداق بارز فریاد انبیاست».
 

فرهادی، وزیر علوم و آموزش عالی، بر این نکته تکیه کرد که «غزلهای روح بخش حافظ از متن اسلام مایه گرفته است» و حدّاد عادل، عضو «شورای انقلاب فرهنگی»،‌ از احوال شبانه حافظ سخن به میان آورد: «شب بیداری و نیایش درشب مربوط به بندگان خاص خداست که حافظ نیز در اشعار خود از احوال شبانه‌ اش دربسیاری از غزلها سخن گفته است». دنباله گیران راه آخوند «علی اکبر فال اسیری» ‌ها، که دیروز برای ویران کردن مزار حافظ یورش می‌بردند، امروز از زور ناچاری، زبان به ستایش حافظ می‌گشایند، امّا نه حافظی که جانمایه شعرش مبارزه با ریاکاری و سالوس مذهبی است، که خمینی و بازماندگانش مظهر آن هستند، بلکه حافظی که مانند آنها ردای زهد ریایی پوشیده است و برای فریب مردم دام زَرْق گسترده است.  

«کنگره هزاره تدوین شاهنامه»
 در دوره حاکمیت «فرهنگ حوزه، خلخالی برای ویران کردن مجسّمه فردوسی کمر می ‌بست و میر حسین موسوی، نخست وزیر نورچشمی خمینی، مدّعی می‌شد که «استعمارگران برای جدا کردن ملت ما از هویت اسلامی خودش به سراغ حرفهایی مثل ناسیونالیسم رفتند... برگزاری هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳ توطئه ‌یی از سوی غربیها برای نابودی اسلام بود» (جمهوری اسلامی، ۱۲ شهریور ۶۱)، ولی پس از مرگ خمینی، بازماندگان مفلوک او، به ناگزیر، کنگره هزاره فردوسی برگزار می‌کنند، تا با پیوند زدن ارتجاع مذهبی با پیشینیه‌ پر افتخار تاریخی ملت ایران، راهی در دلها بگشایند و از انزوای اجتماعی بیرون آیند؛ همان فردوسی‌ یی که یکی از پدران عقیدتی خمینی ـ آخوند طابران توس ـ به جرم ستایشش از «گبر و مجوس» حاضر نشد بر جنازه اش نماز بخواند و در گورستان مسلمانها دفنش کنند، اکنون «مسلمان مؤمن و حماسه ساز سُتُرگ میهن اسلامی» می‌شود تا شاید به یاری توجه به او، مردم گوشه‌ چشمی به رژیم پا به گور نشان دهند.

کنگره هزاره فردوسی، از اول تا ششم دیماه ۶۹ در تهران برگزار شد.‌ رفسنجانی، رئیس جمهور وقت رژیم، به هنگام افتتاح کنگره طی سخنانی گفت:‌ «شاهنامه یکی از کتابهای آرمانی روزگار ماست. به عنوان مثال پنج هزار بیت از ابیات شاهنامه در باره ارزشهای دینی و اخلاقی است.... وجود این پنج هزار بیت یک شاهکار است. فردوسی در شاهنامه روی مسأله توحید و خداشناسی، نبوّت و ولایت و هم چنین مسأله آخرت و حساب و کتاب و روز جزا تکیه می‌کند که همه آنها از اصول مکتب ماست... ما فردوسی را مسلمان معتقد به آخرت و آرمانهای اسلامی و دارای هنر شعرسرایی و ذوق ادبی خوب می‌دانیم» (اطلاعات، اول دی ۶۹).

وزیرهای دست آموز او نیز، سخنان او را به شکلهای دیگر واگویه کردند. خاتمی، «وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی»، گفت: «فردوسی ایرانی است، امّا ایرانی مسلمان. عظمت شخصیت فردوسی در بهره ‌یی است که وی از حکمت و جهان‌ بینی و عرفان و ادب اسلامی دارد. سراسر شاهنامه پر از آموزشهای اسلامی است».

مصطفی معین، وزیر فرهنگ و آموزش عالی رژیم، ضمن توصیف فردوسی به عنوان «مسلمان مؤمن و حماسه ساز سُترگ میهن اسلامی»، از رستم «بسیجی» نیز یاد می‌کند: «رستم چنان به فضایل اسلامی متّصف می‌شود که گاه به عنوان سر مشق و نمونه یی مسلمان پا به عرصه فرهنگ نقل و قصّه می‌گذارد».

در قطعنامه پایانی کنگره نیز همین مضمون تکرار می شود:‌ «... فردوسی حکیم، روح توحید و خداپرستی و نبوّت و ولایت را خردمندانه در کالبد این تاریخ دمیده و هویت ایران اسلامی را بر بنیان باورهای توحیدی بنا نهاده است...»‌ (روزنامه اطلاعات، ۸ دی ۶۹).

همزمان با برگزاری کنگره،‌ روزنامه اطلاعات اول دی ۶۹ در شعر «حماسه امام»، خمینی را پهلوانی توصیف کرد که رستم و دیگر پهلوانان نام آور فرهنگ اساطیری ایران در سپاه او و در زیر پرچم او گرد آمده ‌اند و روزی خور خوان او هستند: «درود خدا بر خمینی راد / حماسه برانگیز با دین و داد  درخشید در مُلک ایران زمین/ چو خورشید اندر سپهر بَرین  به بازو و نیرو و کوپال (=بر و بازو و گردن) شیر /
 کجا شیر باشد، بگو، شیرگیر؟  سپاهی گزیده ز ایرانیان / همه راد مردان و ایمانیان  ز رستم، ز سهراب و از توس و گیو/
 سیاووش و کاووس و گودرز نیو (=دلیر و پهلوان)  فرنگیس و رودابه، گردآفرید / سر سروران را به زیر آورید  به عالم همه فرّ او جاودان / بمانَد همه بی شک و بی گمان»

اندکی بعد عطاء الله مهاجرانی، وزیر ارشاد دولت رفسنجانی، نیز برای «بسیجی» نشان دادن فردوسی، در بیش از ۵۰ شماره روزنامه اطلاعات،از ۲۱ آذر تا نیمه بهمن ۱۳۷۱) سلسله مقالاتی با عنوان «حماسه فردوسی» درباره ۲۰۹ بیت آغاز شاهنامه (در ستایش خدا، آفرینش عالم، آفتاب، ماه و انسان، ستایش پیغمبر و...) نوشت تا ثابت کند که «شاهنامه کتابی است که بستر حرکت و ستونهای نگهدارنده اش حکمت الهی است و بدون تردید بستر اصلی اندیشه فردوسی تفکر و حکمت اسلامی است».

هدف از همه این آسمان و ریسمان به هم بافتنها، این بود که نشان داده شود که فرودسی «مدّاح گبر و مَجوس» نیست بلکه یک «پاسدار مکتب» است و شاهنامه نیز داستان پهلوانانی است که افتخارشان این می‌ تواند باشد که در زیر بیرق و عَلَم جنگ طلبی و تروریسم خمینی و نیاکان عقیدتی او گردآیند و برای پیشبرد نیات شوم و ایران بر بادده آنها کمر ببندند. همان حدیث سلطان محمود غزنوی دوباره زنده شد که گفته بود: «شاهنامه، خود، هیچ نیست مگر حدیت رستم، و اندر سپاه من صد چون رستم باشد»! («تاریخ سیستان»، به تصحیح ملک الشعرای بهار).