حسین یعقوبی:‌ مجاهدین خلق و روایت دو کارزار متفاوت در خیابان های پاریس

هنوز چند ساعتی از کودتای استعماری – ارتجاعی ۱۷ ژوئن ٢٠٠٣ بر علیه مقاومت ایران نگذشته بود که به همراه چند تن از هواداران مقاومت به پاریس رفتم. نمی دانستم که چه کاری از دستم بر می آید، اما ندایی از عمق وجدانم مرا فرامیخواند که در روزهایی که ارتجاع و استعمار در یک اتحاد شوم قصد متلاشی کردن مقاومت را دارند، نباید فقط نظاره گر صحنه بود و به تعقیب اخبار پرداخت.

مریم رجوی، قلب طپنده مقاومت و تقریبا تمامی مسئولین سازمان و شورای ملی مقاومت در اسارت بودند و مقر مقاومت در اورسوروآز نیز هنوز در محاصره پلیس تا دندان مسلح. به پاریس که رسیدیم فضای شدیدا پلیسی حاکم بر پایتخت "مهد حقوق بشر" خود به تنهایی خبر از کارزاری بس سخت و نابرابر بین مقاومت مشروع ایران از یک طرف و رژیم ضدبشری حاکم بر کشورمان و حامیان استعماری اش از سوی دیگر می داد. تصمیم گرفتیم به اطراف برج ایفل، که اتفاقا تا آن موقع هرگز ندیده بودمش، رفته تا شاید خود را به "اعتراض به هر قیمت" به این عمل جنایتکارانه پیوند دهیم. در زیر برج ایفل، پلیس در حالت آماده باش ایستاده بود و حتی به دستفروشان فقیری که معمولا در آنجا به فروش سوغاتی های ارزان مشغولند اجازه ایستادن نمی داد، تا از شکل گرفتن هر گونه تجمعی جلوگیری کند. درآن شرایط حساس و طوفانی که سونامی آن فقط چند هفته پیشتر با بمباران پایگاههای مقاومت آغاز گردیده بود، تنها مرور تاریخچه مجاهدین بود که امید وایمانمان به عبور پیروزمند از این گردنه سهمگین را تقویت می کرد؛ مگر نه اینکه اساسا مجاهدین خلق با "شکستن بن بست های مبارزه" شناخته می شوند. باری در آن لحظات به ناگاه چشمم به خواهر مجاهدی خیره شد که با گامهای استوار به سمت برج ایفل می رفت. لحظاتی بعد، آن خواهر دلاور عکس مریم رجوی را با شعارهای پی در پی به اهتزاز در آورد و جرقه اولین اعتراض را در آن نقطه حساس شهر روشن کرد. طولی نکشید که آن خواهر مجاهد و ما که به یاری او شتافته بودیم خود را در محاصره پلیس دیدیم و اندکی بعد در بازداشتگاه. حدود پنج ساعت بعد از آنجا آزاد شدیم. قرار شد من و دوستانم در ماشین بخوابیم، تا فردا به تجمع اعتراضی که اکیدا ممنوع بود ادامه دهیم. آن شب تا صبح ما از خیابانی به خیابانی رانده می شدیم، زیرا پلیس حتی اجازه توقف در خیابان هم به ما نمی داد. فردای آن روز باز هم اعتراض بود و گریز از چنگ پلیس برای ادامه اعتراض در نقطه ای دیگر؛ حتی کلیسای تاریخی نوتردام هم که موقتا به آنجا پناه برده بودیم، از تعرض پلیس در امان نماند؛ و خلاصه ما بودیم و پلیس و خیابانهای پاریس در آن روزها که دشمن غدار می رفت تا "سور عزای ما را به سفره بنشیند". خاتمی تدارکچی شیاد آنزمان ولی فقیه، سرمست از اجابت استعمار به بند وبست های آشکار و پنهانش با ملایان خواستار استرداد بلاوفقه مریم رجوی، نماد مقاومت ما شده بود! بیاد داریم که در نقطه اوج آن رویارویی تاریخی، فداکاری غیرقابل وصف مشعل های فروزان آزادی بود که راه پیشروی آن توطعه استعماری- ارتجاعی را سد کرد و بار دیگر نام مجاهدین را مترادف با "شکستن بن بست های مبارزه" برای رهایی خلق محبوبشان در تاریخ به ثبت رساند. از آن زمان تاهمین چند روز پیش خیابانهای پاریس برای من همیشه یادآور آن روزهای تلخ و البته غرورانگیز بود.
اینبار اما در ۲۸ ژانویه میدان تاریخی دانفر روشرو و خیابانهای اطراف آن شاهد رویداد و وجه دیگری از حضور پرقدرت مجاهدین و مقاومت ایران بودند؛ اعتراض در اوج به سفری دریوزانه که قرار بود در جریان آن به کمک لابی بیشرم رژیم از روحانی شیاد چهره ای مدره و میانه رو ارائه داده شود تا راه را برای ادامه حیات ننگین رژیم ولایت فقیه و به تبع آن چپاول سرمایه های مردم ایران هموار سازند. اما گذشته از تبلیغات دجالگرانه رژیم آخوندی، این سفر نه تنها هیچ دستاورد استراتژیک برای رژیم به همراه نداشت بلکه برعکس، حاصل آن علاوه بر تشدید تضادهای درون نظام ولایت فقیه، ناگزیر به گشایش جبهه جدیدی در راستای فروپاشی حکومت آخوندی نیز منجر خواهد شد. به این موضوع از جوانب مختلف پرداخته شده، من فقط به یک نمونه از زبان سردمداران خود رژیم اکتفا می کنم.
 خبرگزاری فارس ارگان سپاه پاسداران رژیم در ۹ بهمن ۹۴ به شکست این سفر و عواقب خطرناک آن اینچنین اذعان می کند:
"تا زمان انتخابات ما با دو مؤلفه نمایش و گشایش مقطعی مواجه خواهیم بود، این سفرها، دید و بازدیدها و پروپاگاندا کردن آن، بخش نمایش را به خودش اختصاص می‌دهد. ظرفیت حقوقی کشور کفایت نمی‌کند که ما بتوانیم دست برتر را در این قراردادها داشته باشیم. در پازلی قرار گرفته‌ایم که اگر دقت نکنیم و توجه نداشته باشیم و تبدیل به بخشی از این پازل شویم، به انقراض انقلاب اسلامی و ریشه‌کن شدن نظام منتهی خواهد شد".
بنابراین روشن است که سران رژیم بیشتر از هر کس به این امر واقفند که رژیمشان به لحاظ تاریخی هیچگونه قرابتی با "پازل" جهان امروز نداشته و در صورت ورود ناگزیر به این میدان، انقراض نظام ولایت فقیه در چشم انداز خواهد بود.

اما آنچه بیش از هر چیز انگیزه نوشتن این مقاله را در من ایجاد کرد، سخنان سراسر شور و امید قهرمان مجاهد خلق مرضیه باباخانی، یکی از مشعل های فروزان آزادی در کارزار در هم شکستن پروژه انهدام مقاومت، در اجتماع غرورانگیز ۲۸ ژانویه در میدان دانفر روشرو بود؛ و دقیقا به همین دلیل در ابتدای این نوشتار به تشریح خاطراتی از روزهای کودتای ۱۷ ژوئن پرداختم تا ضمن اشراف بیشتر به مختصات و موقعیت کنونی مقاومت و مجاهدین، شکست سفر رئیس جمهور نظام ولایت فقیه حسن روحانی بیشتر ملموس گردد.
مقدم بر هر چیز، اگر در گذشته دولت فرانسه برای محدود کردن فعالیت های مقاومت و مجاهدین، البته در راستای دلجویی از ملاها، به لیست شرم آور تروریستی مستمسک می جست، اینبار اما بعد از عملیات تروریستی اخیر در پاریس و با توجه به اعلام شرایط اضطراری که اتفاقا مورد حمایت اکثریت شهروندان فرانسوی نیز است، دولت فرانسه می توانست براحتی و با استناد به قوانین مربوط به شرایط ویژه جلوی تظاهرات اعتراضی مقاومت را بگیرد. اما تزلزل و بی آیندگی رژیم از یک سو و توجه سیاستگزاران فرانسوی به قدرت و توانمندی مجاهدین به مثابه یک نیروی خستگی ناپذیر تغییر در ایران، قدرت مانور آنها را در پیش بردن خواسته های ذلیلانه رژیم نسبت به مجاهدین به مراتب تضعیف نموده است.

اگر در ایام ۱۷ ژوئن ٢٠٠٣ رژیم حاکم بر ایران توانست با سوء استفاده از شرایط منطقه ای در آن زمان سیاست های استعماری را با خود همسو کرده و راهبند بزرگی در مقابل پیشروی مقاومت ایجاد نماید، تا جایی که حتی به هواداران این مقاومت اجازه استراحت در اتوموبیلشان را هم نمی دادند، این بار در ۲۸ ژانویه ۲۰۱۶ این مجاهدین خلق و هزاران هوادار پرشور مقاومت بودند که، به دلایل ذکر شده فوق، خیابانهای پاریس را با قدرت تمام تا چند صدمتری کاخ الیزه پشت سر گذاشتند تا ضمن پژواک صدای مظلومیت مردم ایران، چهره واقعی آخوند شیاد روحانی را به عنوان قاتل فرزندان ایران افشا نمایند.
نکته بسیار حائز اهمیت در تظاهرات "نه به روحانی" انعکاسات بی سابقه رسانه ای بود؛ بجز "آیت الله بی بی سی" و رسانه های "مقلد" آن که ضمن اعلام عزای عمومی دچار خفقان مزمن هم شده بودند، گزارشات مربوط به این کارزار قدرتمند سیاسی به سرعت باد در صدر اخبار تقریبا تمام جراید معتبر دنیا و شبکه های اجتماعی قرار گرفت.
 
اگر در جریان کودتای هفده ژوئن، قهرمانان این مقاومت از جان خود مشعلی برای راندن دیو ارتجاع و استعمار ساختند، این بار در ۲۸ ژانویه ۲۰۱۶ کلام پرصلابت مجاهد خلق مرضیه باباخانی بود که ققنوس وار و برخاسته از خاکسترش ندای پیروزی محتوم مردم و مقاومت را سر می داد. آنجا که می گفت: "مجاهدین و مردم ایران ۳۷ سال است که بهای حاکمیت مردم را با گوشت و پوست خود پرداخته اند و ما به این نبرد ادامه خواهیم داد و در مقابل زد و بند با این رژیم سکوت نمی‌کنیم".
"پرداخت بها با گوشت و پوست"، این جملات تا عمق جانم می نشست، به این کلمات گوش می کردم و با نگاهی به چهره این شیر زن قهرمان به خود می گفتم، ما با مجاهدین نه تنها روحانی و رژیمش را به ذباله دان تاریخ می سپاریم که یقینا امید خیانت شده مردم را دوباره باز می گردانیم. من این حقیقت را در "تطابق کلام و فدای" مرضیه باباخانی با تمام وجودم حس می کردم.