سینا دشتی:‌ قول

در شهر من همه را اعدام کرده اند
یا بر دار  یا در سایه ی ترس بی حساب
هر گوشه که نوری به زمین رسید
با سنگ و گلوله و شلاق
به خراطی ذرات نور تلاش کرده اند
تا نپرسد زبان از جفایشان
از پشت گردن آن را استخراج کرده اند،
هر نام دوست به تیرک بسته و
هر یاد یار به داغی،  مُهر کرده اند،
هر مادری غریب ز مزار جان
هر خواهری گریان به یاد برادرش جهان
هر لحظه ترس میخورد روح و روانشان
هر دم جبن سنگین میکند زبانشان
ما را مرده میخواهند تا ابد
در روز محشر، سکوت ما ادامه دار
تنها به رنگ سیاه باشد زمانمان
تنها که حزن و جموره ی تلخ ،ندایمان
تا هر جا که ببرد تیغ شان
از تن ما بر خواهند کند، نشانمان
ما باید که گور پرست شویم در پایان روز
ما باید که تمکین کنیم به کفتارشان
نه مرد ، نه زن ،نه کودک و نه پیر
تنها ما را میخواهند که باشیم استری


تعارف نباشد، کلام تنها کسری از حقیقت است
هر کلیه و بدن و آغوش نوباوه ای، کالای رایج است
رودهایمان از خجالت، خشک و ترک خورده و عقیم
باغ انار اشیانه ی عنکبوت های پیر
 هر روز ذلیل تر از دیروزمان
هر نفس، اه بازدم پسین
 
این شب تلخ است اگر به خورشید،
 کمر روی کنی
این روزگار قبر است اگر
سر به خاک کنی
باور کن اما که آسمان رنگ دیگری است
صد رنگ گل که از نور برتری است،
باور کن که زیبائی لبخند یک کودک لطیف
تنها ارزش نهائی یک جنگ سراسری است
باور کن
که شلاق حیاتش به ترس ماست،
از لحظه ی خواستن یک بهار نو
پژمرده میشود
ردای تسلط سرمای بی نهایتی،
ما  هرگز نبوده ایم تنها مسافر یک راه سقوط به چاه
ما هرگز قبول نکرده ایم ابدیت سنگین قیر گون
ما در یک لحظه ی ناممکن در شعور عام
یک نور دیده ایم  و آواز قناری شنیده ایم
 این خاطره از دلمان محو نمیشود
این واقعه ستون چهار گاه ذهن ما شده
ما در بادسرخ وزان برخرمن تن صدیقه
یا در مظلومیت سوزان تن ندا
ما روز را دیده ایم
ما صدای پاک نور را با تک تک ذره های گریز پای ان
را به جان شنیده ایم
 از ما مخواه که انکار کنیم
آفتاب بودن خورشیدی که گرمایش را چشیده ایم
ما برتر نیستیم ز هر ذره خاک پای خلق
اما به حرمت خون جوان قوم دلیرمان پشت نکرده ایم
با هر چه که داشته و به انها داده اند
بر جان خورشید ما تاخته و تیر انداخته و انکار میکنند
اما جان جهان ما میدرخشد به ذات اصیل مهر خویش
 با صبر یگانه ی از کوه خیانت و خون، راهی گشوده به سمت دیگری
 این را ز ما نخواهید که انکار کنیم
ما دیده ایم" انسان" فراتر از هر فسانه ی فراخاکی کهن
ما اگاه گشته به توانائی  انسانیت رها
از ما نخواهید که نور را رها کنیم
 هرگز نخواهید، نمی کنیم
ما این روز پاک را رها نمیکنیم
 اما تکثیر میکنیم ، تقسیم میکنیم
تا در هم بریزیم پای تخت شب شما
تا سرنگون کنیم حکومت چوبه های دار
ما این قول را از جانب هر روز پرست پاک
میدهیم بر کل خَیل سپاه خیره سر شما
که پایانشان دهیم،
این قول و حرف ماست
این باطل السحر شب های عقیم تان، ای وارثان چنگیز و ابو جهل
این قول را ما به شما میدهیم
سرنگونتان میکنیم به امید خدا و خلق
در لحظه ی که حتی خودمان باور نمیکنیم
این حرف ماست ، این جان ماست
این نور مهر تابان ماست  
-----------------

تقدیم به انسانهای خالق کهکشان ویلپنت امسال و همه ی آزادیخواهان ایران و به خصوص به زندانی سیاسی - عقیدتی ارژنگ داوودی
و با تشکر از استاد رحمان کریمی